پس، خالص كيلوس به ماساريقا و از آنجا به باب الكبد و از آن به عروق ليفيه مىريزد و از آنجا جگر آن را میمكد و به خود جذب مىكند و آن را طبخ ديگرمیدهد، و از اين طبخ چهار چيز از كيلوس حاصل مىشود:
يكى مانند كف، و آن صفراست.و ديگرى زردى، و آن سوداست، و سوم چونسفيده تخم و آن بلغم است.و چهارم صاف و خالص اينها و آن خونى است آبناكمنتشر در عروق ليفيه.
و از آنجا كه اگر صفرا و سودا و بلغم و آبناكى مخلوط به خون باشد، مزاج بدن فاسدمىشود، خالق حكيم دو كليه و زهره و سپرز آفريد و هر يك را گردنى داد كه گردن خودرا به سوى جگر دراز كرده اند، و گردن كليتين متصل است به رگى كه از «حدبه» جگرسر بر آورده است، و كليتين به وسيله آن گردن، آن رطوبت و آبناكى را كه به خون ممزوج استبه جانب خود مىكشند، و اندك خونى كه بايد غذاى كليتين شود نيز با آن رطوبت جذب مىكند، و چون آن رطوبت به كليتين رسيد خون و چربى كه با آن هست كليتين به جهت غذاى خود ضبط، و باقى آن را كه آب صاف است به مثانه دفع میكندو از آنجا به مخرج بول میريزد و بيرون میآيد.
و گردن زهره و سپرز در جگر داخل است و زهره صفرا را به خود جذب میكند ومیريزد به «امعاء»، و چون صفرا «حدتى» دارد امعا را مىگزد و آن را میفشرد و بهحركت مىآورد تا «دردى» كيلوس را كه در معده مانده بود از مخرج غايط دفع كند وآن صفرا نيز با آن دردى دفع مىشود، و زردى غايط به اين سبب است.
و «سپرز» از گردن خود سودا را به سوى خود مىكشد و در سپرز ترشى و قبضى ازبراى آن حاصل مىشود و سپرز هر روز قدرى از آن را به دهان معده مىفرستد تا معده را از گرسنگى آگاه سازد و خواهش غذا را به حركت آورد و بعد از آن با دردى كيلوس از مخرج غايط دفع مىشود.
و اما خون صاف، پس از رگى عظيم كه از حدوبه كبد روئيده شده و از براى آن شعب بسيار است و هر شعبه نيز شعبى ديگر دارد به اعضا بالا مىرود و به آن قسمتى مقرر تقسيم مىگردد و از آن گوشت و استخوان و ساير اعضاء متكون مىشود.
و اما بلغم در جگر نضج مىيابد و خون مىگردد.و بلغم همچنان كه در جگرحاصل مىشود در معده از طبخ اول نيز متكون مىگردد و همراه كيلوس به جگر مى رود، و مىشود كه بعضى از آن در امعاء باقى بماند و حدت صفرا آن را پاك كرده باغايط بيرون مىآورد.و بعضى از آن باقى با آب دهان دفع مىشود.و گاهى از سر فرود مى آيد و به سرفه و مثل آن مندفع مىگردد.