پيدايش جهان
روزي بود روزي نبود[1]غير از خدا چيزي نبود. خدا نيازي به حضور موجود ديگري نداشت. نه از تنهايي ميهراسيد و نه احتياجي به مونس و همدم داشت.[2]تنها خدا بود و بس. نه زمينِ ما و نه ميلياردها ضرب در ميلياردها ميليارد كرات (ماهها، سيّارات و ستارهها) هيچ كدام وجود نداشتند. مادّه، انرژي و فضايي نبود. خداوند اراده فرمود كه جهاني بيافريند.[3]
اما اين را هم بدانيد: خداوند در آغاز پيدايش جهان[4]، آن[5]را به طور ناگهاني و «خلق السّاعة» بدين بزرگي كه اكنون هست، نيافريد، بلكه يك چيز كوچك و ريز پديد آورد.[6]با اينكه ميتوانست همين طور بزرگ بيافريند.[7]
آن چيز كوچك را از چه چيزي خلق كرد؟ از چيزي كه قبلاًوجود داشته است؟ يا از عدم؟ هيچ كدام.نه از وجود خلق كرد و نه از عدم. زيرا عدم، عدم است و ساختن چيز ديگر از آن معنايي ندارد.
اما گروههايي خواستهاند پيدايش جهان را به نحوي به يك وجود سابق مرتبط نمايند. و از «صادر اول» و يا «وجود مخلوقات تجلّيئي از وجود خداوند است» سخن راندهاند. خداوند جهان و ماده اوليه آن را «ايجاد» كرده است.[8]
آن موجود كوچك اوليه كروي شكل بوده و به تدريج بزرگ ميشد. و همگام با بزرگ شدن در درونش نيز تحولات و تغييراتي رخ ميداد.
آيا پيدايش و رشد و تكامل يك انار را مشاهده كردهايد؟ اول ذرّة كوچكي در وسط گل است كه پس از ريختن گلبرگها به صورت كرهاي به بزرگي يك نخود ديده ميشود به تدريج از درخت تغذيه كرده و بزرگ ميشود تا به شكل كرهاي كه در درونش دهها كره ديگر به نام دانههاي انار هستند، در ميآيد. و همين گونه است سير رشد انجير، كه خودش يك كره است در درون آن صدها كرة ريز وجود دارد كه فواصل آنها پر از شيره است.
دانة كوچك اوليه جهان تنها در دو مورد با انار تفاوت داشت:
الف: انار از گل و درخت پديد ميآيد. در حالي كه دانة اولية جهان از چيزي پديد نيامده، بلكه ايجاد شده است.
ب: انار از درخت تغذيه نموده و بزرگ ميشود اما دانة اولية جهان از خارج از پيكر خود تغذيه نميكرد، بلكه ايجاد و انشائي كه به وسيلة آن به وجودآمده بود، همچنان در درون او به وديعه گذاشته شده و مدام از مركزش ايجاد شده و آن را تغذيه و بزرگ ميكرد. امروزه نيز همان جوشش ايجادي و انشائي در مركز جهان ادامه دارد.[9]
هنگامي كه دانة ريز انار از گل در ميآيد «قرص» و «توپر» بوده، شكاف و فضايي در درون آن نيست. سپس چاكهايي در داخل آن حادث شده و به تدريج تودههايي از دانهها در درون آن بوجود ميآيند.
دانة اولية جهان نيز دقيقاًَ به همين صورت چاكهايي در درونش بوجود آمده،[10]سپس تودههايي از كرات پيدايش يافتند. كه بايد آنها را كهكشانهاي اوليه در آن جهان اوليه ناميد. البته نسبت انار و آن جهان را فراموش نفرمائيد: وقتي در درون جهان اوليه كهكشانها بوجود آمدند كه جهان خيلي بزرگ شده بود.
همان طور كه انار يك پوسته و يك محتوا دارد، جهان اوليه نيز يك پوسته داشت كه به آن «سماء» يا آسمان گفته ميشد،[11]و يك محتوا داشت كه «ارض» يا زمين ناميده ميشد. يعني به مجموع كرات و فواصل ميان آنها در درون آن، به طور يكجا كلمة «ارض» گفته ميشد،[12]نه به يكي از كرات درون آن.[13]
[1]. شرح و بيان اين جمله در اولين صفحة كتاب گذشت.
[2]. نهج: خطبة اول: متوحّد اذ لا سكن يستأنس به ـ ولا يستوحش لفقده.
[3].در آخرين صفحات بخش قبلي اشاره مختصري شد به اينكه: بعضيها ميكوشند مخلوق را به نحوي از انحاء با «قِدم» دمساز نمايند، و آفريده را نوعي ازليّت ببخشند. زيرا فكر ميكنند كه اگر خدا را بدون مخلوق فرض كنند لازمهاش «تغيير در وجود خداوند، هنگام ارادة آفريدن مخلوق» است. امير المؤمنين (عليه السّلام) ميفرمايد «فاعل لا بمعني الحركات» و باز ميفرمايد «ولا حركة احدثها» پس فعل و ارادة خداوند موجب تغيير در او نميشود. به نظر ما منشأ اين اشتباه در اين نكته نهفته است كه اينان قوانين جهانِ آفريده شده را بر جهان آفرين، حاكم مينمايند و فرمولهاي جهان را به خالق آن شمول داده و حدود مسئوليت عقل و قوانين عقلي را تعيين نميكنند. لازمة چنين تفكري بينهايت بودن عقل همانند خدا ميباشد. بلكه بينهايتتر از خداوند، تا بتواند او را هم به زير بررسي خود بكشد. مراجعه به مباحث گذشته براي تكميل اين مطلب لازم است.
[4]. سئوال: خداوند قبل از آفريدن جهان مخلوقات به چه كاري مشغول بود؟ پاسخ اين سئوال در اوايل كتاب بيان گرديد.
[5].تذكر اين مطلب هر چند براي بسياري توضيح واضح خواهد بود، ليكن تجربه نشان داده است كه لازم است: مراد از لفظ «جهان» در اين بحثها كل و مجموع مخلوقات (كه كائنات ناميده ميشود) ميباشد. ذهن بعضيها گاهي تنها متوجه كره زمين ميشود كه در ميان جهان ذرّهاي بيش نيست.
[6]. به دليل آية 47 سورة 51: و السماءَ بنيناها باَيدٍ و انّا لموسعون ـ و قانون گسترش جهان.
جهان در حال گسترش است. تا شما ده سطر از اين كتاب را بخوانيد ميليونها كيلومتر مربع بر حجم جهان افزوده ميشود. اگر با همين محاسبه كلي و احتمالي به عقب و اول زمان برگرديد، به جايي ميرسيد كه جهان چيز بسيار كوچكي بوده است.
[7].بهترين صورت و زيباترين سبك همين بوده كه انتخاب فرموده است. سبكهاي ديگر مرجوح بوده است. قبلاً نيز بيان گرديد كه «زمان» عين جهان است و جهان منهاي زمان معني ندارد. و وقار نيز همين گونه خلقت را ايجاب ميكرد. «ما لكم لا ترجون لله وقاراً» ـ آية 13، از سورة نوح ـ و همين سبك حكيمانه بود.
بالاخره ما فرزند اين جهان هستيم و عقلمان نيز پديدهاي از پديده هاي اين جهان ميباشد. و اگر چيزي غير از اين را خواسته باشيم، نقض خود و عقلمان خواهد بود:
تعقّل ـ فرمولهاي همين جهان = تعقّل ـ تعقّل.
و در اين صورت خواستة عمل، غير عاقلانه بوده و «غلط» محسوب ميشود.
[8].يعني نه از عدم خلق كرده و نه از وجود سابق و نه از وجود متعالي خويش صادر كرده است. مخلوقات تجلّيئي از وجود خداوند نيستند، تا مسأله سر از «وحدت وجود» درآورد. همه چيز مخلوق خداوند هستند و او مادّه كوچك اوليه را خلق نكرده است تا بگوييد «از چه چيز؟» بلكه آن را ايجاد و «انشاء» نموده است.
خلق: يعني: ساختن چيزي از چيزي ديگر.
ايجاد و انشاء: يعني: پديد آوردن چيزي، بدون اينكه از چيز سابقي نشأت يافته باشد. با گفتههاي ساير مكاتب كاري نداريم، خواه از انواع مكاتب فلسفي و خواه از انواع اشراقات عرفاني باشد، و در عين حال كه به همة آنها ارزش قائل هستيم، خود را فقط مسئول بيان مطالب بر اساس مكتب اهلبيت ـ عليهم السّلام ـ ميدانيم. و انتخاب با اهل دانش است.
ايجاد (انشاء) يعني همان «كن فيكون» كه در قرآن آمده است. حضرت فاطمه (عليها السّلام) در خطبة معروفي كه در آغاز خلافت ابوبكر و در مسجد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ خطابه فرموده است، ابتدع الأشياء لا من شيء كان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها: اشياء را ابداع كرد نه از چيزي كه قبلاً وجود داشته است و بدون شكلهايي كه از روي آن شكل برداري كند. ميبينيم كه آن حضرت پيدايش جهان را «خلق» نمينامد، بلكه به «انشاء» تعبير ميفرمايد.
امير المؤمنين (در همان خطبة اول نهج البلاغه) ميفرمايد: انشأ الخلق انشاءً، ابتدأه ابتداءً، بلارؤية اجالها، و لا تجربةٍ استفادها، و لا همامة نفس اضطرب فيها...
در اين كلام نه تنها ميفرمايد كه آن پديدة اول را انشاء كرد، بلكه ميفرمايد خود «خلق» و «آفرينش» را ايجاد كرد. يعني حتي خود «خلق: پيدايش چيزي از چيز ديگر» نيز يكي از قوانين است كه خدا آن را ايجاد كرده است. و در جملة «ابتدأه ابتداءً» با آوردن «تنوين تنكير» ميفرمايد آن ابتداء كردن، ابتداء كردن به خصوصي است كه براي بشر ناشناخته و حتي غير قابل درك و تبيين است. و تفاوت خالق عقل با عقل در همين چيزها است.
جريان خلقت، يعني ساختن چيزها از همديگر و پديد آوردن اشياء از يكديگر، بلافاصله پس از مرحلة ايجاد شروع گرديد.
امام رضا (عليه السّلام) از امير المؤمنين (عليه السّلام) نقل ميكند: لا من شيءٍ كوّن ما كان: هستي را از چيزي پديد نياورد. ـ بحار، ج57، ص46.
احاديث فراواني بر اين موضوع دلالت ميكند كه به اصطلاح در حدّ اعلاي تواتر هستند به طوري كه يكي از ضروريات مكتب اهلبيت ـ عليهم السّلام ـ شمرده ميشود.
رابطة خدا با جهان رابطة «علت و معلول نيست». يعني خداوند «علة العلل» نيست. زيرا خود «قانون علت و معلول» از قوانين اين جهاني است پس خود همين قانون پديده و مخلوق است. بنابراين نميتواند شامل خدا شود و حديث «كيف يجري عليه ما هو اجراه» را دوباره به ياد بياوريم.
رابطة خدا با جهان رابطة «موجِد و موَجد» و منشِيء و منشَيء» است. آنان كه ميان خدا و جهان به رابطة «علت و معلول» معتقدند مجبورند به «وحدت موجود» معتقد باشند زيرا (علاوه بر اشكالات زياد) ميان علت و معلول سنخيت لازم است و در اين صورت بايد خدا با جهان ـ و با همة پديدههاي جهان ـ همسنخ باشد. و نيز همين بينش مجبورشان ميكند كه به فرضيههايي از قبيل «صادر اول» و «عقول عشره» پناه ببرند كه با هيچ دليل و برهاني قابل توجيه نيستند مگر با تكيه بر همان توهم «رابطة علت معلولي ميان خدا و جهان»، و چنين تكيهاي مصادره به مطلوب است.
شعار «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» نيز از همين جا ناشي ميشود. در حالي كه اصل «صدور» يك توهم است و اساس اينگونه فرضيهها واهي است و همة اينگونه انديشهها از يك اشتباه ناشي ميشود كه «خدا را نيز مشمول فرمولهاي عقل ميكنند و قوانين جهان را بر خدا شامل ميكنند» در حالي كه هم عقل و هم قوانين جهان، همه پديده و مخلوقاند.
[9].همچنان كه بيان گرديد، شما تا ده سطر از اين كتاب را بخوانيد ميليونها كيلومتر بر حجم جهان افزوده شده است. كهكشانها چنان به سرعت ازمركز فاصله ميگيرند كه گويي تكههاي يك انفجار به اطراف پخش ميشود.
آيا بدون افزايش مواد و انرژيهاي درون جهان، چنين گسترش و افزايش حجمي با اين سرعت امكان دارد؟ ما سخني نداريم و پاسخ اين سئوال به عهدة علوم فضايي و كيهاني است. ليكن مسلم و طبيعي است كه اگر مواد و انرژيهاي جهان در قبال اين افزايش حجم، ثابت باقي بماند، جهان در عرض مدت كمي پوك و تو خالي ميگردد.
قانون گسترش جهان صرفاً يك گسترش بيمحتوا نيست. پوكي و پوچي نيز با حكمت سازگار نيست. البته به همان ميزاني كه به حجم و محتواي جهان افزوده ميشود، سير هماهنگ به سوي تكامل كيفي نيز وجود دارد. مادة اولية و همچنين مواد و انرژي كه ايجاد ميشوند، بلافاصله راه كمال را در پيش گرفته و به راه ميافتند. اساساً برنامة خلقت، كه همان برنامة تكامل است پس از لحظة ايجاد به راه ميافتد.
از جمله احاديثي كه بر «تداوم ايجاد» دلالت دارد، حديث شمارة 107، ص167، بحار، ميباشد. كه در ضمن آن از علي (عليه السّلام) آمده است: لاتنقضي عجائبه لانه كل يوم هو في شأن من احداث بديع لم يكن: عجايبي كه خداوند پديد ميآورد پاياني ندارد، زيرا او هر زماني در مقام پديد آوردن چيزي است كه قبلاً وجود نداشت.
[10].امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ (در همان خطبه) پس از بيان مرحلة ايجاد ميفرمايد: ثم انشأَ سبحانه فتق الاجواء، و شقّ الارجاء: سپس شروع كرد خداوند به چاك دادن جوّها، و شكافتن گوشهها.
در آغاز اين كتاب بحث گرديد كه ايجاد جهان، ايجاد زمان و مكان و قوانين جهان نيز بود. اولين قانوني كه پس از مرحلة ايجاد به فعليت و فعاليت ميافتد، قانون «خلق: پديد آمدن چيزها از يكديگر» ميباشد. و دومين قانون، قانون «فتق: چاك خوردن درون جهان اوليه» است. و بر اساس اين دو قانون، كرات زيادي و كهكشانها و منظومههايي در درون جهان اوليه كه خود يك كره بود به وجود آمدند. درست شبيه انار.
توضيح ضروري: در خطبة مذكور به دنبال جملاتي كه در بالا آمد ميفرمايد: «و سكائك الهواء، فأَجري فيها ماءً...» به نظر ميرسد فاصلة زيادي ميان اين دو جمله هست.
و حضرتش تا پاپان جملة «و شق الارجاء» در مقام تبيين جهان اوليه و تكوّن كرات درون آن است. و با آغاز جملة بعدي به «اولين تحول» كه در صفحههاي بعدي بحث خواهد شد، ميپردازد كه ميان اين دو مرحله ميلياردها سال فاصله وجود دارد. و دنبالة خطبه نيز گواه اين «عبور» است. ميتوان گفت دليل اين عبور همان است كه فرمودهاند «بعضي مطالب براي مردم آخر الزمان كه در علوم تعمّق ميكنند، ميماند». مردم حاضر در مسجد كوفة آن روز، تاب تحمل شرح و بيان ماجراي جهان از اول پيدايش تا امروز را نداشتند. و شايد سقطي در متن خطبه رخ داده است. و ظاهراً عدم توجه به اين «عبور» يا «سقط» مانع از آن شده است كه مفسرين نهج البلاغه در تفسير اين خطبه به اندازهي خطبههاي ديگر، موفق شوند.
در هر حال ادعاي رخ دادن عبور يا افتادگي به اين خاطر نيست كه روند خطبه با اين كتاب ناسازگار بوده و لذا در مقام تأويل برآمدهايم. بلكه اين ادّعا بر اساس «جمع بين الآيات و الاخبار» است، كه در آينده آنها را ملاحظه خواهيد فرمود و به دليل حساسيت موضوع و مباحث اين كتاب، از پرداختن به آنها در اينجا خودداري شده و اين مهم به جاي ديگر در فصول آينده موكول ميشود.
[11].بله، امروز سخن از هفت آسمان است اما جهان اوليه بيش از يك آسمان نداشت. بديهي است پس از مطالعه عبارت بالا سئوال مهمي در ذهن ايجاد ميشود، اما به دليل حساسيت زياد موضوع، بايد گام به گام پيش رفت و بدون دفن سئوال در ذهن، آن را نگاه داشته و ببينيم به طور كامل و واضح و مستدل روشن ميشود يا نه؟
يعني اگر براي دريافت پاسخ اين گونه سئوالها، لطفي و منّتي بر نويسنده شامل شود و انتظار آينده تحمل گردد (كه سخت مورد نياز نويسنده ميباشد) منّت پذير خواهد بود. و اساساً انگيزة تدوين اين كتاب همين موضوعات است.
[12].در نظر عمومي و همگاني چنين تلقي شده است كه لفظ «ارض» در قرآن به معناي كرة زمين ميباشد. در صورتي كه با تدبر در آيات كريم و احاديث اهلبيت ـ عليهم السّلام ـ روشن ميشود كه اين لفظ چندين معني دارد كه فقط يكي از آنها كرة زمين است. و با صرف نظر از جهان اوليه، امروزه نيز يكي از معاني «ارض» عبارتست از همة كرات (كهكشانها و منظومهها) و فواصل آنها كه فضا ناميده ميشود.
ميدانيم كه در جهان خلاء وجود ندارد. ميتوانيد جهان را به هندوانهاي تشبيه كنيد كه درون آن پر است اما قسمتهايي از آن را تخمه و قسمتهاي ديگر را گوشته مينامند. شما ميتوانيد كرات را به تخمه و فضاي بين كرات را به گوشه هندوانه تشبيه كنيد. زيرا همه جاي فضا انباشته از انرژي است. و بد نيست كه تعريف ماده و انرژي را دوباره از اين ديدگاه تكرار كنيم:
ماده = انرژي فشرده.
انرژي = ماده بسيط.
جهان را ميتوان به يك انجير نيز كه خود يك كره است، تشبيه نمود. در درون انجير صدها كرة ريز هست و فاصله ميان اين كرات ريز پر از شيره است.
متن بالا در صدد آماده سازي ذهن خواننده براي درك اين معناي بخصوص لفظ «ارض» در آيات و اخبار است كه در آينده به طور مشروح بحث خواهد شد.
[13]. همان.