Quantcast
Channel: طب ایرانی
Viewing all 591 articles
Browse latest View live

تغذیه در قرآن

$
0
0

از روزی خدا بخورید و بیاشامید و در زمین به فساد و فتنه انگیزی نپردازید. (بقره – 60(

از آنچه خدا روزی شما قرار داده است، حلال و پاکیزه بخورید. (مائده – 88(

آیه 168 سوره بقره چنین می فرماید:

»یَا أَیُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِی الأَرْضِ حَلاَلاً طَیِّباً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ«
ای مردم از آنچه خدا در روی زمین از حلال ها و پاکیزه ها آفریده، بخورید و از گام ها (آثار و نشانه ها)ی شیطان پیروی نکنید.

سوره اعراف آیه 31 می فرماید:

»یَا بَنِی آدَمَ خُذُواْ زِینَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ«
ای فرزندان آدم زینت و آرایش خود را نزد هر مسجدی (در هر نمازی) فرا گیرید (بهترین و پاکیزه ترین جامه های خود را بپوشید) و بخورید و بیاشامید و در خوردن و آشامیدن زیاده روی نکنید که خدا آنان را که اسراف و زیاده روی می کنند دوست ندارد.


سوره عبس آیه 24 چنین می فرماید:

»فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ «
یعنی آدمی باید به غذایش، خوراکش و به آنچه می خورد توجه داشته باشد که از هر نظر پاک و تمیز ، حلال، مباح و قابل خوردن باشد .


آیه 172 سوره بقره باز چنین می فرماید:

»یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُواْ لِلّهِ إِن كُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ «
این آیه نیز دستور می دهد که از غذاهای پاک و پاکیزه و حلال ها و قابل خوردنی ها استفاده کنید و شکر نعمت های خدا را به جای آورید.


آیه 81 سوره طه چنین می فرماید:

»كُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْكُمْ غَضَبِی وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَى«
یعنی از غذاهای پاکیزه که روزی اتان کردیم بخورید و در آن طغیان نکنید و از حد و اندازه تجاوز ننمایید (حلال آن را به حرام مبدل نکنید(.  سپاس گزار باشید و اسراف و زیاده روی نکنید  که غضب و خشم من بر شما فرود می آید و غضب و خشم من  بر هر که فرود آید محققاً هلاک و تباه خواهد شد.


آیه 19 سوره کهف چنین می فرماید:...»فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنظُرْ أَیُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْیَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ «...
یعنی با این پول هایتان که دارید، یکی را از میان خود به شهر بفرستید  تا دقت کند و خوب بنگرد که غذای کدامیک از فروشندگان پاکیزه تر است و از آن غذای پاکیزه برای شما بیاورد.


مرهم دردھای مفصلی

$
0
0
با انجام روش زیر میتوان درد ھایی مثل:

دردھای زانو
گردن درد
آب آوردن زانو
درد در قوزک پا
آب آوردن قوزک پا
درد ھای پاشنه پا

و.........را درمان نمود

شب اولروی موضع یا محل درد را با محلول زردچوبه و زرده تخم مرغ که با مخلوط کردن این دو مثل خمیر دندان شده است بمالیدو یک دستمال نخی بسته تا صبح بماند سپس بشویید. این کار را سه شب مداوم انجام دھید
شب دومروی موضع یا محل درد را با پیه بز و خرما به صورتی که بین 6 تا 8 عدد خرما را ھسته ھایش را درآورده پوست گرفته روی پیه بز میگذاریم سپس حرارت میدھیم تا گرم شود و از سمت خرما روی محل مورد نظر گذاشته با یک پارچه نخی بسته تا صبح بماند سپس بشویید.این کار را سه شب مداوم انجام دھید
شب سومروی موضع یا محل درد را به وسیله روغن سقز و کوھان شتر اصل چرب کرده و با یک پارچه نخی بسته تا صبح بماند سپس بشویید
این کار را سه شب مداوم انجام دھید.
برای اینکه این درد ھا دوباره برگشت نداشته باشد  خونگیری از نوک انگشتان در ھمین سایت گذاشته خواهد شدکه  در روز دھم آن را انجام دھید

ﺑﻠﻐﻢ

$
0
0

با این که بارها در این سایت و دیگر سایت ها در باره اخلاط و مزاجها صحبت شده،ولی بازم در این مورد(مخصوصا بلغم) دوستان سوالاتی دارند که برای آشنایی آنان دوباره مطلبی در مورد مزاج ها قرار داده میشود.


بلغم چیست؟

بلغم خلطی است سرد و تر مطابق فصل زمستان و آب در طبیعت است که در اثر خوردن برخی غذاها از جمله سردی بخش‌ها و همچنین افعال از جمله خواب زیاد افزایش می‌یابد که موجب چاقی و سستی و روشنی پوست و ضعف حافظه و بی میلی و ناتوانی جنسی و خواب زیاد و ضعف هاضمه و پرخوری و محافظه کار بودن و عمق اندیشه و ... می‌شوند. بیماری‌های آن معمولاً مغزی از جمله: آلزایمر و سکته و صرع و MS و پارکینسون و بیماری‌های استخوانی و گوارشی است که تدبیر آن حرکت و ورزش و کم خوری و تعریق است و روزه گرفتن خاصّه است. البته بلغم خوراک مغز است و حیات مغز به آن بستگی دارد که آن بلغم طبیعیاست. بلغم از پخته شدن شایسته غذا حاصل می‌شود؛¬ که همین خوراک بودن برای مغز است که باعث شده بلغمی را از نظر اعصاب و روان آرام‌ترین افرادکند و به علت رطوبت زیادی که دارند از عوارض پوستی کمی برخوردار می‌شود.

خلط، رطوبتی است روان در تن مردم و جایگاه طبیعیآن در رگ‌ها و اندام‌ها است که از آن اندام‌ها معده و جگر ( کبد ) سپرز ( طحال ) و زهره ( کیسه صفرا ) است. و اخلاط از غذا خیزد و بعضی خلط‌ها نیک باشد، آن را طبیعیگویند و بعضی بد باشد آن را نا طبیعیگویند. اما خلط طبیعیاندر تن مردم، مدد پرورش باشد و از خلط بد این منفعت نیست، آن را به وسیله داروها از تن بیرون کنند. و اخلاط چهار تا است، خون، بلغم، صفرا، سودا. و امّا بلغم مادّه ای است که وارد شدنش به بافت‌ها باعث چاقی و سفیدی پوست با موهای کم پشت می‌شود. این گونه افرادخیلی کم تشنه می‌شوند و تمایل به گرمی جات مثل شیرینی و ادویه دارند و فصل زمستان فصل بدی برایشان می‌باشد. همچنین این افراد، افرادی کم انرژی و کند هستند. معمولاً صبور و آرام هستند و کم‌تر عصبانی می‌شوند. در این مقاله سعی بر این است که این مزاج را تا حدودی معرفی کنیم تا راهی برای تشخیص افرادی که این مزاج را دارند ( که معمولاً خانم‌ها چنین مزاجی را دارند ) بشود تا از غلبه آن و عوارض ناشی از آن خود را مصون بدارند، إن شاء الله.

بلغم چیست؟

مایعی لزج و سفید که آن را بلغم نامند و طبعی سرد و تر دارد. دو نوع می‌باشد طبیعیو غیر طبیعی. امّا طبیعیغذایی است که طبیعت بدن آن را تمام پخته و آن را غذا گرداند. و نا طبیعیآن چهار نوع است، یکی بسیار رقیق، آن را رطوبت مایعی گویند. نوع دوّم غلیظ‌تر آن را مخاطی گویند. سوّم، نیک غلیظ باشد آن را زجاجی گویند. چهارم سخت غلیظ باشد آن را جصّی گویند. بلغم محل خاصّی ندارد مانند خون بر خلاف سودا که محلش طحال است و صفرا، کیسه صفرا است.

علل پیدایش بلغم

حالت طبع بلغم همان کمبود ترشح تیروئید است. البته به صورت ریشه ای تر هر گاه غدد مترشّحه داخلی و اعصاب به عللی دچار کم کاری شوند سوخت و ساز کم می‌شوند متابولیسم بازال پایین می‌آید انرژی بدن کاسته می‌شود، در این حالت طبع را بلغمی گویند. خواب زیاد و آرامش و پر خوری باعث افزایش رطوبت و بلغم بدن می‌شود. خوردن غذاهایی که بلغم زا است مثل لبنیات ( مانند ماست که مقدار کم آن بلغم زا و زیاد آن سودا زا است ) و آب یخ دار و شیرینی و مرکّبات و جو و آب دم کرده جو و ترشیجات و سردی جات بدون مصلح همگی خلط بلغمی را افزایش می‌دهند.

فصل بلغم

زمستان است این فصل سرد و تر است، زمستان هضم را تقویت می‌کند. زمستان بیشتر از هر فصلی دیگر خلط سودا را از بین می‌برد زیرا هوا سرد بوده و روز کوتاه و شب دراز است. در زمستان بلغم به حدّی است که منجر به استفراغ ( قی ) می‌شود. پیران ( یعنی افراد 60 سال به بالا ) در این فصل رنج می‌برند. در این فصل بیش از هر فصل ( حتی تابستان ) افزایش ادرار و رسوبات ادراری وجود دارد ! ( یعنی پیدایش سنگ کلیه ). در زمستان بیماری‌ها کمتر به سراغ تندرستان به ویژه گرم مزاجان می‌رود، بلکه در این فصل گرم مزاجان بسیار نیرومند می‌شوند و تحلیل و گرد آمدن مواد را مانع می‌شوند.

بیماری‌های فصل بلغم ( زمستان )

بیماری‌های حادّ عفونی – زکام و نزله ( سرما خوردگی ) – ذات الجنب ( التهاب پرده ریه ) – ذات الرّیه ( پنومونی و عفونت بافت ریه ) – گرفتگی صدا ( لارنژیت ) – گلو درد ( فارنژیت ) پهلو درد – سنگ کلّیه و مثانه – پشت درد – بیماری‌های عصبی و سردرد های مزمن ( مثل سینوزیت و میگرن ) – و مغز انسان به علّت سرد شدن ممکن است به سمت سکته و صرع نیز پیشروی کند.

تدبیر فصل بلغم ( زمستان )

1) لباس کافی و ترجیحاً پشمی و خصوصاً پشم شتر و امّا پوشاک از جنس حواصل و دلق حرارت مفرط دارد که جز خود بلغمی‌ها سرد مزاجان تحمّل پوشیدن آن را ندارند.

2) حرکت، ورزش، افزایش غذا، گوشت و نوشیدنی‌های گرم و سبزی‌هایی مانند کلم و گل کلم و سلق و کرفس مفیدند.

3) قی در زمستان ضعیف کننده استو به عقیده بقراط اسهال در زمستان خوب است و رگ زدن بسیار بد. وی قی کردن را در این فصل موافق طبع نمی‌داند و عقیده دارد قی در تابستان سودمند است، زیرا خلط‌ها در تابستان بالا می‌آیند ولی در زمستان به سوی پایین می‌گرایند.

4) سردیجات مثل کاسنی و خرفه مضر است.

5) از دودها و بخورهای زد عفونی کننده هوا مانند: اسفند، کندر، سعد، آس ( مورد )- بخور سرکه، بخور گل رز، بخور صندل، و عود می‌توانید استفاده کنید.

آثار بلغم بر سیستم بدن

شکل بدن: شکل کلی بدن درشت بشکه ای، سر بلغمی‌ها کوچک‌تر از دموی ها است.

پوست: رنگ پوست روشن که در عصبانیّت پرده و لب خشک و بی حال و تیره می‌شود. پوست بلغمی‌ها مرطوب، منافذ پوستشان ریز است و تعریق زیاد ولی عرق سرد رگهایشان پنهان است، رنگ زیر ناخن روشن است و عضلات شل و سر و ته عضلات دیده نمی‌شود. ناخن و مو: معمولاً موی روشن ولی صاف و لخت دارند همچنین نازک کم رنگ و رشد زیاد ( زیرا تری موجب رشد می‌شود ) و پر پشت است.

چشم: صلبیّه چشم رنگ پریده و بی حالت است. هر چه تری چشم بیشتر چشم درشتر، هر چه سرد تر باشد موجب روشنی آن می‌شود. رنگ عنبیّه چشم بلغمی‌ها روشن‌تر از دیگران است. در عصبانیّت چشم بلغمی‌ها خشک و رنگ پریده می‌شود ولی قرمز نمی‌شود.

سینه: سینه کمی درشت ولی برجسته نیست. افتادگی شانه دارند. وسط بدن پهن‌تر و به طرف پایین و بالا باریک‌تر می‌شود و درمان آن اسفند است.

بینی ( بویایی ): بینی بلغمی‌ها کوچک است و چانه ظریفی دارند.

ریه و حنجره: صدای باریک و حالت جیغ از سردی است و آن به دلیل سردی ریه ها است ( بهترین دارو برای ریه های سرد نوشیدنی‌های گرم است ).

قلب و عروق: چون هم خود قلب گرم است هم خون داخل آن بنابراین گرمی قلب از همه بیشتر است ولی سردی قلب به طوری که موجب انسداد شود عامل سکته انقباض می‌شود و انسداد سرد در عروق لنفاوی موجب الفاتتیازیس ( پافیلی ) می‌شود.

گوارش: مزّه دهان بی مزّه و رنگ زبان پریده و لایه ای سفید رنگ است. میل به آب کم ولی میل به غذا زیاد است. آب دهان زیاد و توان هضم غذا کم است. بوی دهان بد است و تمایل به شیرینی زیاد است. گاز روده زیاد حتی بیشتر از سودا وی‌ها ( از همه بیشتر گاز دفع می‌کنند ) است و بوی مدفوع ندارند.

علائم سردی معده

1) ورم معده 2) بزرگ شدن شکم 3) افزایش اشتهاء ( که تابع سردی است و رطوبت است ) 4) ترشی معده ( که باعث پرخوری و در نتیجه چاقی می‌شود ) 5) بوی بد دهان ( از هضم ناقص ) 6) بوی مدفوع 7) سرد تر که شد غذای هضم نشده خارج می‌شود 8) گرمی کبد روی معده اثر دارد به همین دلیل صفراوی‌ها ( گرم و خشک ) مشکلات معده کمتری دارند.

کلیه: هر چه کلیه سرد تر باشد کم کار تر است و بر عکس هر چه گرم‌تر باشد پر کارتر. بلغم گچی در کلیه، سنگ کلّیه و در مفاصل، آرتریت روماتوئید ( نوعی بیماری ورم مفاصل ) و خار پاشنه به وجود می‌آورد. درمان آن با اسفند و داروهایی که سنگ شکن هستند.

دستگاه تناسلی: 1) موی اندام تناسلی کم 2) بیضه چپ شل ( آسیب بیضه چپ دیه انسان کامل را دارد ) 3) شب ادراری در خردسالان 4) سستی مثانه ( تکرار ادرار و مقدار کم ) 5) زود انزالی 6) بی میلی و ناتوانی جنسی در مرحله اوّل، نرسیدن به ارگاسم ( ارضای جنسی ) در مرحله دوّم، نا باروری مقطعی در مرحله سوّم، نا باروری کامل در مرحله چهارّم 7) ریزش ادرار هنگام آمیزش( در سردی شدید ) 8) سیرماتوره ( خروج منی ) همراه ادرار اگر پروستات بزرگ نباشد ( اوج بلغم ) 9) حجم پریود زیاد 10) افتادگی اندام تناسلی 11) کیست تخمدان 12) عدم نگهداری جنین ( احتمال سقط جنین ) 13) ترشحات رحمی رقیق و سرد 14) در حاملگی اگر ترشحات رقیق و سرد بود بچّه دختر ؛ برعکس پسر می‌شود.

مغز و روان: عصبانیت بدون تظاهر خارجی ( خود خوری ) 2) آرام و منزوی 3) ضعف حافظه 4) حواس پرتی 5) منظّم و دقیق(21) 6) غم ( به علّت غلبه بلغم در سر ) 7) واقع بین هستند 8) بصیرت ( عمق اندیشه ) بیشتری دارند 9) انعطاف پذیر و به طرف عقب نشینی و منفی گرائی 10) ریز بین و کوچک‌ترین حرکت روی آنها اثر می‌گذارد. 11) به کارهای ظریف علاقه‌مند هستند 12) واکنش و درخواست‌های منفی دارند و در نتیجه سریع قهر می‌کنند 13) واکنش‌هایشان تابع خیال آنها است

14) حرکات کند و آهسته دارند 15) به نفع خودش و زندگی‌اش هر کاری می‌کند 16) زیاد تمارض می‌کنند 17) زیر آب می‌زنند 18) تفکر ناپیوسته و تمرکز کم 19) جمع بندی آنها کم است و حاشیه می‌روند 20) طرح کلان نمی‌دهند ( ترسو در طراحی و اقدامات بزرگ ) 21) تدبیر و اندیشه فراگیر ندارند 22) موضوعات را کلمه به کلمه به خاطر می‌سپارند 23) بلغمی‌ها و سودائی‌ها حفظ کنندگان خوبی هستند 24) تحلیل ندارند. 25) آدم سرد انعطاف پذیرند ( 180 درجه )بر عکس آدم گرم که قدرت‌گراست.

رؤیاها: سرما و برف و باران و اشیاء سفید و خواب زیاد ولی سبک و بدون بازده.

معاینه: پوست سرد و تر و نبض ضعیف و کند، رگ‌ها نامشخص ( مخفی )، تری دهان بزاق زیاد و ورم اندام و شلی گوشت آنها.

درمان بلغم سر

1) راه رفتن روی سنگلاخ با پای برهنه 2) دوچرخه سواری 3) ماساژ کامل تک تک انگشتان پا تا ساق و نهایت زانو 4) حنا بلغم سر را پایین می‌کشد و بلغم پا را از بین می‌برد 5) حنظل که بلغم شدید را از سر بیرون می‌کشد؛ داخل آب حل کرده و پا را داخل آن به مدت 15 دقیقه بگذارید که در ام اس ( MS ) و آلزایمر نقش اساسی دارد 6) فصد اندام‌ها ( توسط طبیب متخصّص ) 7) دفع بلغم از طریق گوارش: اسفند، عسل، نمک. نکته: اسفند از حدّ مجاز تجاوز نکند. نمک اوّل و آخر غذا و راه رفتن روی نمک یا در آب دریا شنا کنیم که بلغم را جذب می‌کند 8) روغن مالی: دفع بلغم از ( با کنجد یا سیاه دانه یا زیتون )(24).روش‌های کلی کم شدن بلغم: 9) عطسه آور 10) تعریق الف) حمام گرم ب) ماساژ روغن‌های گرم نکته: ماساژ کم کوتاه باعث تبدیل خون به بلغم می‌شود و چاقی به دنبال دارد و ماساژ سنگین باعث سوزاننده خون می‌شود و به لاغری منجر می‌شود 11) حجامت 12) صفرا بلغم زدا است به این صورت که وقتی بلغم روده ها توسط صفرا زدوده شد عطش پدید می‌آید و کاهش اشتها ( چون بلغم محیط موجب اشتهای زیاد و انبساط و نفخ و آروغ و تأخیر در دفع و هضم و صدای شکم می‌شود. این بلغم اگر زیاد شود استفراغ بلغمی پدید می‌آید و اگر در معده بماند باعث ترش کردن معده شده و مزّه تلخی و ترشی در دهان ایجاد می‌کند و باعث بوی بد دهان می‌گردد ( بلغم لزج ) که اگر بلغم لزج باشد دیگر صفرا در آن نفوذ نمی‌کند و قادر به نرم کردن آن نیست ).

13) کم کردن لبنیات و ترشی جات و سردی جات مگر با مصلحات

نتیجه گیری

حال از دستاورد آنچه که در مورد بلغم است می‌توان نتیجه گرفت که بلغمی‌ها از همه افرادوزن زیادتر، پرخورتر و ابتلا به دیابت و عوارض کلّیوی ( اورولوژیک ) از همه بیشتر دارند و به طبع از همه کم کارتر و تنبل‌تر و کم اراده تر هستند ولی از نظر اعصاب ( نورولوژیک ) از همه بیشتر آرامش عصبی دارند و نکته ای که حائز اهمّیّت برای بلغمی‌ها است برای انتخاب همسر و مسائل پیش روی آنها مسئله کم میل بودن و کم توان بودن طبیعت مزاج آنها به مسائل جنسی است؛ چون چربی خون آنها از همه بیشتر است نسبت به بقیه مزاج‌ها. کف پاهایشان زیاد داغ می‌کند و به علت وجود تری بسیار زیادشان، عوارض پوستی خیلی کمتری دارند. امید است که صاحبان این طبع با بهره گیری مختصری از این مقاله و بررسی‌ها و مطالعات بیشتر از شناخت طبع خود ( که به فرموده امیرالمؤمنین ( علی علیه السّلام ) به کمیل: مرتبه اولیه از مراتب معرفه النّفس است ) آگاه‌تر شده تا از بروز عوارض و بیماری‌های احتمالی چه جسمی و چه روحی جلوگیری به عمل آورند.


آلودگی خاک کشور

$
0
0
یکی از مباحث مطرح شده در شصت و یکمین نشست کمیته‌ی محیط زیست و توسعه‌ی پایدار کشاورزی، موضوع عزم جدی سازمان زمین‌شناسی کشور برای راه‌اندازی و فعالیت مؤثر واحد زمین‌شناسی پزشکی بود؛ واحدی که با همت نمایندگانی از مؤسسه تحقیقات خاک و آب وزارت جهاد کشاورزی، مؤسسه دامپزشکی، وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و نیز ناظرانی از وزارت نیرو و سازمان حفاظت محیط زیست کشور اعلام موجودیت کرده و می‌کوشد تا نسبت بین شیوع برخی از بیماری‌های انسانی  را با آلودگی‌های روزافزون موجود در خاک کشف کند.
جالب است که در همین جلسه، دکتر غلامرضا میرکیوضعیت آلودگی خاک را در کشور بسیار خطرناکدانست و گفت: دیگر نگرانی فقط آلودگی نهر فیروزآباد در جنوب تهران نیست! بلکه الآن خاک آلوده شده است. وی گفت: نتایج بررسی‌های دفترش نشان می‌دهد که میزان سربموجود در پیاز‌هایکاشته شده درکشتزارهای جنوب تهران به بیش از هیجده و نیم برابر حد مجازرسیده است که وحشتناک است!

از او پرسیدم که چند هکتار از اراضی جنوب تهران با فاضلاب خام آبیاری می‌شود؟
میرکی پاسخ داد: رسماً فقط ۴۰۰ هکتار؛ امّا غیر رسمی آن می‌رود بالای ۳ هزار هکتار!
او برای این که تهرانی‌ها البته زیاد ناراحت نشوند، این را هم اضافه کرد که وضعیت در اغلب استان‌ها و شهرهای دیگر کشور هم تقریباً همین گونه است و جای نگرانی اصلاً نیست! هست؟

مؤخره:
 یادم هست آن روزهایی که در دانشکده منابع طبیعی کرج دانشجو بودم، سال‌های میانی دهه‌ی شصت را می‌گویم، بحث آلودگی سبزی‌های جنوب تهران بسیار داغ شد، مهندس میرحسین موسوی، نمایندگانی را از سوی نهاد نخست‌وزیری تعیین کرد تا موضوع را به دقت بررسی کنند که یکی از این افراد، دکتر ابوالقاسم متین، خاک‌شناس نامی کشور و همکار عزیزم در مؤسسه متبوع بود. آن تحقیق سرانجام تأیید کرد که خطر در جنوب تهران جدی است؛ امّا همان زمان اساتیدی چون دکتر نعمت‌الله خراسانی با جدیت به مخالفت برخواسته و احتمال این موضوع را صفر دانستند!
  گاه خوب است که ما یادمان باشد چه می‌گوییم و چه مسئولیتی برعهده داریم!

خاطره ای از محمد درویش:فعال زیست محیطی



زمين شناسي پزشكي

$
0
0
عناصر و کانی های سمی موجود در محیط زیست و تاثیر آن برسلامتی انسان  و نقش زمين شناسي پزشكي
شايد به نظر برسد كه زمين شناسي ارتباطي با سلامت انسانها ندارد، اما سنگها و كاني ها ساختار اصلي زمين را تشكيل داده و عناصر نيز نقش بسيار مهمي را در طبيعت ايفا مي كنند. همه عناصري كه در طبيعت يافت مي شوند هركدام به نحوي در زندگي موجودات زنده نقش دارند وجود بعضي از آنها براي سلامت انسانها و حيوانات و ساير موجودات زنده لازم و ضروري است در صورتي كه بعضي ديگر از عناصر حتي در مقادير كم مي توانند براي انسان و حيوانات مضر و حتي كشنده محسوب شوند.

امروزه با پيشرفت و گسترش علوم مختلف، تأثير انسان بر محيط زيست و همچنين محيط زيست برانسان كاملاً روشن است البته در گذشته هم به تأثير زندگي بر روي سلامت انسان كم و بيش پي برده بودند به طوري كه بقراط بر اين باور بود كه سلامت با محيط زندگي انسان در ارتباط استدر اين تحقيق سعي شده كه بعد از معرفي عناصر سمي، به بررسي آثار سوء برخي از آنها پرداخته شود؛ علاوه برآن تأثير بعضي از كاني ها و سنگها بر روي سلامت انسان نيز مورد بررسي قرار گرفته است. در ادامه نيز به اثرات مثبت و مفيد بعضي از عناصر بر روي سلامت انسان، هرچند به صورت مختصر اشاره شده است.


تعريف زمين شناسي پزشكي

زمين شناسي پزشكي، علمي است كه درباره ارتباط بين عوامل زمين شناسي طبيعي و سلامت انسانها و حيوانات بحث مي كند و تأثير عوامل معمول محيطي را بر پراكندگي جغرافيايي مسائل مربوط به سلامت مورد بررسي قرار مي دهد.

زمين شناسي پزشكي بيشتر روي فرآيندها و تأثير مواد تشكيل دهنده زمين روي انـسان ها و حيوانات تمــركز مي كند و در حقيقت مكمل پزشكي محيطي است.

اين شاخه  كه محققان مختلفي را از رشته هايي مانند زمين شناسي، پزشكي و علوم محيطي را گرد هم مي آورد بيشتر به مسائل و مشكلات و همچنين ارتباط بين مواد تشكيل دهنده زمين(مانند سنگها، كاني ها و آب) و فرآيند هاي زمين شناسي (مانند فوران هاي آتشفشاني) با سلامت موجودات زنده و بويژه انسان مي پردازد.

به عنوان مثال فوران آتشفشاني كه پديده هايي طبيعي هستند مي توانند حجم گسترده اي ازعناصر مانند آرسنيك،برليم، كادميوم،جيوه، سرب، رادون و اورانيوم را در محيط  زيست پراكنده كند كه بسياري از اين عناصر مي توانند براي سلامت انسان و ساير موجودات مضر باشند.

عناصر سمي

همانطور كه گفته شد وجود بسياري از عناصر براي سلامت انسان لازم و ضروري مي باشند. برخي از عناصر هم در سلامت انسان چندان تأثيري ندارند اما اگر همين عناصر مقدارشان در بدن موجود زنده خيلي كم يا خيلي زياد شود مي توانند مشكلاتي را براي سلامتي او به وجود آورند.

عناصر سمي عناصري هستند كه وجود انها حتي به مقدار خيلي كم نيز براي سلامتي انسان مضر مي باشد در پایین عناصري كه به عنوان  عناصر سمي شناخته مي شوند آورده شده است.

البته لازم به ذكر است كه براي برخي از عناصر  تمام ظرفيت هاي مربوط به آنها ممكن است بي خطر بوده و فقط يكي از ظرفيت هاي آن سمي و مضر باشد. به عنوان مثال عنصر  كرم داراي ظرفيت هاي مختلفي است كه تنها ظرفيت 6 آن براي انسان مضر بوده و خاصيت سرطان زايي دارد.

عناصر سمی:

در كل مسموميت و خطر ناشي از عناصر سمي(فلزات سنگين) تحت تأثير عوامل گوناگوني صورت مي گيرد:

1-شكل شيميايي عناصر سمي: شكل شيميايي به دليل اثري كه بر قابليت انحلال در آب و در نهايت تأثيري كه بر قابليت دسترسي بيولوژيك دارد، حائز اهميت است.

2-محيط شميايي:اين عامل مي تواند سميت را كاهش و يا افزايش دهد به عنوان مثال وجود كلسيم اثر سمي بسياري از عناصر از جمله كادميوم را كمتر مي سازد. وجود مواد كلوئيدي نيز باعث كاهش تحرك عناصر سنگين در خاك مي شوند.

3-اختلاف حساسيتموجود در بين افراد و گونه ها

در اينجا به معرفي چند نمونه از عناصر جدول فوق پرداخته و تأثيرات منفي آنها بر سلامت انسان مورد بررسي قرار گرفته اند:

 آرسنيك:

چنانچه مي دانيم يكي از مهمترين عناصر سنگين و بسيار سمي كه تا كنون باعث پديد آمدن مشكلات بهداشتي فراواني براي انسان و محيط زيست شده است، عنصر آرسنيك مي باشد. اين عنصردر بيش از 200 گونهكاني وجود دارد. آرسنيك طبيعي معمولاً در تركيب با گوگرد يا فلزاتي مانند مس، كبالت، سرب، روي و غيره يافت مي شود.زماني كه سنگها به صورت شيميايي تجزيه مي شوند، آرسنيك به صورت نمكهاي اسيدي حل شده و وارد محيط زيست مي شود.آرسنيك به صورت آلي هم(توسط ميكروارگانيسم ها) ايجاد مي شود اما آرسنيك به شكل معدني، خطرناكتر از نوع آليآن است. آرسنيك3 ظرفيتي نيز بسيار خطرناك تر و سمي تر از آرسنيك 5 ظرفيتي مي باشد.بسياري از تركيبات آرسنيك در آب محلول هستند. بنابراين آلودگي آب با اين تركيبات به سادگي صـورت مي گيرد.آرسنيك در اكوسيستم هاي آبي از منابع كشاورزي(علف كش هاي آلي) يا از طريق سوختهاي فسيلي و صنعتي ناشي مي شود.به طور كلي آرسنيك در خاك بيشتر از سنگها و در سنگها بيشتر از آبها است. البته آرسنيكي كه محلول در آب است به دليل اينكه به راحتي مي تواند وارد بدن موجود زنده شود، مهمتر و خطرناكتر مي باشد(به زنجيره غذايي هم توجه شود)


سازمان بهداشت جهاني(WHO) حداكثر ميزان روزانه جذب آرسنيك را ppb 130 پيشنهاد مي كند. حد مجاز اين عنصر در آب آشاميدني بر اساس آخرين استانداردهاي ارائه شدهppb20 مي باشد(ppm 02/.)

اثرات سوءآرسنيك برروي بدن:سبب بروز ضعف عمومي در عضلات، كاهش اشتها، تهوع، التهاب غشاهاي مخاطي چشم، بيني و حنجره و همچنين ضايعات پوستي مي شود. تومورهاي بدخيم و تظاهرات عصبي نيز در اثر قرارگيري در  معرض آرسنيك مشاهده مي شود البته در  بعضي موارد داروهاي محتوي آرسنيك به منظور درمان كم اشتهايي، اختلالات تغذيه، بيماري هاي عصبي، روماتيسمي، ديابت و اختلالات سلولهاي خوني استفاده مي شود.

 جيوه:

جيوه فلزي نقره اي رنگ است كه در طبيعت  به صورت جامد، مايع و گاز وجود دارد. اين فلز در دماي معمولي اطاق به حالت مايع است.اين عنصر در بيشتر سنگهاي آذرين به وفور يافت مي شود. در سنگهاي آتشفشاني و چشمه هاي معدني نيز يافت مي شود. غلظت آن در اغلب خاكها بين ppb60-10مي باشد.

معمول ترين شكل هاي جيوه عبارتند از:جيوه عنصري، جيوه معدني و متيل جيوه كه هرسه در مقادير نسبتاً زياد آثار زيانباري بر روي سلامت انسان دارند.متيل جيوه در آب محلول است و به خوبي جذب بافتهاي زنده مي شود. در اكوسيستم هاي آبي به دليل تراكم بالاي زنجيره غذايي و در دسترس بودن اين عنصر جهت ورود به بدن موجود، از اهميت ويژه اي برخوردار است. كساني هم كه از غذاهاي دريايي آلوده به جيوه استفاده مي كنند بيشتر در معرض مسموميت قرار دارند.متيل جيوه در ليپيدها محلول است در نتيجه مي تواند به سوي مغز، نخاع و اطراف جفت جنين منتقل شود.سلنيم مي تواند تا حدودي از سمي جيوه را براي ماهي ها و موجوداتي كه از انها تغذيه مي كنند را كاهش دهد.سازمان بهداشت جهاني(Who) و خواروبار جهاني(FAO) حد مجاز قرار گرفتن در معرض جيوه را ppm5/1-5/. معين كرده است.

 اثرات سوء جيوه بر روي بدن:

جيوه روي سيستم عصبي(مغز، نخاع، بويژه مخچه) آثار زيانباري دارد. بعلاوه روي سيستم عصبي در حال تكامل جنين و كودكان خردسال نيز نقش تخريب كننده دارد.

 كادميوم:

عنصر فلزي سنگين و بسيار سمي مي باشد و همانند آرسنيك، جيوه و سرب هيچگونه نقش بيولوژيكي مفيدي در بدن انسان ندارد.كادميوم همانند سرب به عنوان ماده معدني به شمار مي رود و به دنبال پاره اي از فعاليت هاي صنعتي و استخراج معادني مانند سرب و روي وارد هوا و غذا مي شود و محيط زيست را بشكل گسترده اي آلوده مي كند.به دليل اينكه كادميوم عنصري گوگرد دوست است، اغلب به شكل تركيب با گوگرد ديده مي شود.كادميوم همچنين در غلظت هاي كم كانسنگ هاي روي و در بعضي ازشيل هاي غني از ماده عالي نيز وجود دارد.كادميوم به دنبال فرسايش خاك، سنگ بستر و نيز در ته نشست آلودگي هاي ناشي از كارخانه هاي صنعتي و برخي كودهاي كشاورزي وارد محيط زيست مي شود.از طريق ذخيره سازي در اندام گياهان مانند گندم و برنج و همچنين جايگزيني توسط روي مي تواندوارد بدن انسان شود.سازمان بهداشت جهاني(Who) حداكثر ميزان روزانه قابل تحمل در بدن انسان را ppb60 تعيين كردهاند آژانس حفاظت از محيط زيست آمريكا(EPA) نيز حد مجاز اين عنصر در آب آشاميدني را ppb5 تعيين كرده است.

 اثرات سوء كادميم بر روي بدن انسان:

جذب و تمركز بيش از حد كادميم در بدن حيوانات و انسان موجب بروز ناراحتي هايي همچون خستگي استخوان، برونشيت، تخريب كليه، افزايش فشار خون و تصلب شرايين مي شود.

 كاني ها و زمين شناسي پزشكي:

ورميكوليت و آزبستاز جمله كاني هاي خطرناكي هستند كه اثرات زيست محيطي ناگواري به همراه دارند.اگر انسان براي مدت طولاني در معرض تماس با يكي از اين كاني ها قرار گيرد ممكن است به بيماري هاي  متفاوتي دچار شده كه بعضي ازآنها منجر به مرگ انسان مي شود.

 آزبست:

تاريخچه شناخت و استفاده از آزبست به 2500سال قبل از ميلاد مسيح مي رسد . در ايران هم در دوره هخامنشي استفاده از پارچه هايي كه جنس آنها از آزبست  بوده است گزارش شده است.

آزبست ها در طبيعت به صورت بسته ها يا باندهاي فيبري يافت شده و حتي مي توانند به صورت رشته هاي نازك و باريك جدا و تجزيه گردند.فيبرهاي آزبستي مي توانند به رشته هاي فوق العاده نازك تقسيم گردند؛ اين رشته هاي باريك داراي قابليت انعطاف بوده و تجزيه ناپذيرند. آزبست معمولاً در منابع آب خانگي يافت مي شود كه يكي از دلايل آن به كارگيري لوله هاي آزبستي(كريزوفيل كه نوعي آزبست است) در سيستم آبرساني شهري است.

در بسياري موارد، مواد غذايي آلوده به ذرات معلق، گرد و غبار و يا خاك به طور يقين داراي رشته هاي آزبستي مي باشند. علاوه برآن آزبست موجود در مواد غذايي مي تواند ناشي از مصرف آب و يا استفاده از پودر تالك خالصدر تهيه برخي مواد غذايي باشد.

برخي از بيماري هايي كه در اثر تماس با فيبرهاي آزبستي ايجاد مي شوند:

 1- سرطان ريه(آزبستويس)

بيماري آزبستويس به بيماري ريوي ناشي از اثرات ازبست اطلاق مي شود و يك بيماري مزمن است كه با تغيير در بافت هاي ريه همراه است. در اين بيماري الياف آزبست به داخل نسوج ريه نفوذ كرده و قابليت انبساط و انقباض آنرا تخريب مي كند و سطح تبادل اكسيژن را نيز كاهش مي  دهد. در واقع ديواره هاي نايژك ها و كيسه هاي هوايي، فيبري شده و سبب تغيير شكل  و در نهايت از بين رفتن آنها مي گردد.

2 - مزوتيليوما و سرطان جنب و مفاق

تارهاي آزبستي در بيماران مبتلا به مزوتيليوما از ميزان متوسطي برخوردار است و برخلاف سرطان ريه، سيگار نقشي در تشديد آن ندارد. در واقع مزوتيليوما در نهايت به سرطان جنب و مفاق مي انجامد.

 3- سرطان معده:

درصورتي كه تارهاي آزبستي بلعيده شوند و از طريق لوله گوارش وارد بدن گردند به دليل اينكه سوزني هستند مي توانند در بافت هاي معده فروروند وايجاد جراحت نمايند و مشكلات گوارشي و در نهايت سرطان ريه را ايجاد نمايند.

علاوه بر موارد فوق الذكر مي توان بيان كرد كه رابطه اي بين اسنشاق طولاني مدت آزبست با شيوع سرطان روده وجود دارد. همچنين رابطه اي بين تنفس زيادآزبست و سرطان تخمدان و حنجره نيز مشهور است.

 ورميكوليت ها (vermiculite)

اين كاني در اثر دگرساني هيدروترمالي كاني هايي چون بيوتيت و نگولوپيت تشكيل مي شود و عمدتاً  با بيوتيت همراه است. تفاوت اصلي آن با بيوتيت و فلوگوپيت در نداشتن پتاسيم است.

شبكه ورميكوليت را مي توان در اثر گرما تغيير داد يا به اصطلاح آب آن را گرفت.ورميكوليت ها موقعي خطرناك  هستند كه فيبرهاي آزبستي داشته باشند به طوركلي بيشتر فرآورده هاي ورميكوليتي داراي مقدار كمي آزبست هستند. با افزايش درصد آزبست ورميكوليت ها، خطر بيماري زايي آنها نيز افزايش مي يابد.از جمله بيماري هاي ناشي از ورميكوليت هاي ناخالص(آزبست دار) مي توان به سرطان ريه و مزوتيليوما اشاره كرد.عناصر و كاني هايي كه در بالا اشاره شد معمولاً نقش منفي و مضر براي سلامتي انسان دارند.

 

ورميكوليت 

كرم

كرم  از عناصر اصلي است كه براي سوخت و ساز كربوهيدرات ها و چربي ها مورد نياز است كرم از طريق افزايش اتصال انسولين به سلول ها و نيز تعداد پذيرنده هاي انسوليني  باعث افزايش حساسيت انسولين مي شود. مصرف ناكافي كرم باعث افزايش عوامل خطرزا در ارتباط با انواع ديابت و بيماري هاي قلبي و عروقي و نيز باعث اختلال در سيستم دفاعي بدن مي شود.

 يد

يد اولين عنصري بود كه ضرورت وجود آن براي انسان شناسايي شد و بيماري گواتر  نخستين بيماري بود كه باژئوشيميمحيط زيست مرتبط شد.در اين بيماري به دليل كمبود يد غده تيروئيد به فعاليت شديد مجبور مي شود تا از حداقل يد موجود استفاده كند و در نتيجه بسيار بزرگ مي شود انسان يد مورد نياز خود را حدودppb120 در روز است  بيشتر از طريق محصولات كشاورزي(ميوه ها و سبزيجات) و غذاهاي دريايي بدست مي آورد.

ماءالشعیر طبی

$
0
0
کسانی که بر اثر گرمی مفرط مزاج قلب و /یا معده و /یا کبد، یا تولید حرارت مفرط در بدن بر اثر تعب جسمی و/یا روانی در طی ساعات روزه داری (و عوامل دیگر)، دچار تشنگی شدید و کاهش رطوبات بدن می شوند می توانند با مصرف ماءالشعیر طبّی به جای آب و چای در سحر و ساعات پس از افطار، عوارض ناخواسته احتمالی را کاهش دهند.

 تهیه ماءالشعیر طبی:

50 گرم جوی پوست کنده سالم (نه پرک و نه نیمکوب) را با چهار لیوان آب (یک لیتر)، با حرارت ملایم، آهسته بجوشانید تا وقتی که جوها به حالت شکفته و کاملاً پخته برسند. این زمان به طور متوسط 40 تا 50 دقیقه طول می کشد. پس از آن، تا این ترکیب سرد نشده، آن را صاف کنید و در جای خنک قرار دهید تا سرد شود. از این چهار لیوان بیش از سه لیوان جو به دست می آید که حداکثر دو روز در یخچال قابل نگهداری است. نوشیدن این مایع بهتر از هر نوشیدنی دیگری می تواند در برابر استرس گرمایی و تشنگی و تحلیل رطوبات، فرد را محافظت کند. البته کسانی که معده سرد و/یا تر داشته باشند بهتر است در هر لیوان آن یک قاشق مرباخوری عسل حل کنند و سپس آن را بنوشند. ماء الشعیر طبی نباید غلیظ و ژله ای شود و الا تأثیر آن معکوس خواهد شد. اگر جو کاملاً مرغوب و مناسب باشد رنگ ماءالشعیر به سرخ ملایم و کمرنگ مایل می شود.

هنگام مصرفِ عادی، ماء الشعیرِ به دست آمده باید تکان داده شود تا دُردی و بخش رقیق آن با هم مخلوط شوند و فرد از غذائیت ماء الشعیر نیز منتفع شود.

در صورتی که نوشیدن ماء الشعیر همراه با رسوب آن برای خورنده خوشایند نباشد، می تواند فقط قسمت آبکی رقیق بالای آن را بنوشد و دُردی آن را دور بریزد، بدین ترتیب فرد از کیفیت سردی دهندگی و تری بخشی ماء الشعیر طبی بهره مند می شود ولی از غذائیت آن سودی نمی برد.

مصرف این فرآورده خانگی به فرد (به خصوص فردی که مزاج گرم و خشک دارد) کمک می کند تا از خشکی پوست، زردی رنگ پوست بدن، گودافتادگی چشم ها، یبوست، غلظت خون، تحریک پذیری عصبی، آزردگی های کلیوی احتمالی و ... دور بماند.
برای کسانی که یبوست ناشی از غلبه صفرا در معده دارند نیز بسیار مفید است.
برای بهبود مزه و رنگ و اثرات ضدعطش می توانید یک قاشق غذاخوری زرشک نیز به جو بیفزایید.

گفتگو با پروفسور ابوالقاسم متين

$
0
0
 ابوالقاسم متين متخصص در خوراك داروها

پروفسور متين يكی از اساتيد برجسته و جايگاه رفيعی در جامعه علمی كشور دارد. وی صاحب تأليفات فراوان است كه كتابهايش مورد استفاده دانشجويان دوره های مختلف قرار میگيرد.


متين برای يافتن حقايق علمی سفرهای زيادی را در اطراف و اكناف عالم انجام داده است.ايش ان يكی ازاساتيد پركار دانشگاه است و با داشتن سن بالا مقاوم و استوار به كارهای علمی، پژوهشی و آموزشی خود ادامه میدهد.صحبت های صميمانه و جديش موجب شد كه عين آن را برايتان منعكس كنيم. سخنانش با ديدی موحدانه و انرژی بخش بيان شده است.
هر چند انتقاداتی نیز به صحبت های ایشان وارد است که در بعضی جاها داخل پرانتز گفته شده است.لیکن در کل مفید بوده و بدم نیامد شما هم ببینید:

من از سال 1345 وارد دانشگاه این مملکت شدم. از آلمان که برگشتم بعد از یکی دو سال متوجه شدم ایرانیها سبزی زیاد میخورند و به سبزی خور و میوه خور معروفند.ولی اکثرا وقتی جامعه را نگاه میکنیم بی رمق و بدون انرژی هستند. به خصوص که من در دانشگاه با جوانان و قشرهای مختلف آنها سر و کار دارم، یک نوع کم کاری و زود خستگی در آنان مشاهده میکردم. خوب من که تحصیلاتم در چهارچوب مسائل طبیعت و  انس با  ان و تغذیه بود به این نتیجه رسیدم که این مشکل باید ازتغذیهماسرچشمه بگیرد.

بنابراین من دست به کار شدم و شروع کردم به تحقیق درباره اینکه ما چه میخوریم،این چیزهایی که از دور و اطراف استانهای مملکت میآیند چه محتوایی دارند. در دانشگاه جندی شاپور که بودم طرحی را به دانشگاه دادم و مقامات هم با من همراهی کردند. شروع کردم در میادین تهران و اهواز کامیونهایی که سبزیجات و میوه جات را از اطراف ایران میآوردند و وارد شهرها میکردند، صبح به صبح اول وقت یعنی  6صبح از کامیونها نمونه برداری میکردم. توجه داشته باشید آن زمان نه کیسه ای پلاستیکی بود و نه کارتنی.من تعداد زیادی کیسه از پارچه متقال درست کرده بودم واین سبزیجات و میوه جات را از کامیونهایی که از ارومیه، مشهد، زاهدان و شهرهای دیگر آمده بود نمونه برداری میکردم و به دانشگاه میآوردم.
 قطبهای زراعی ایران را طبق نقشه شروع به بررسی کردم که از پایین استان خراسان آمدم به گرگان، مازندران، گیالن، آذربایجان غربی، شرقی، کردستان، لرستان و بالاخره خوزستان که پایگاه علمی ما هم بود و در دانشگاه آن تدریس میکردم. نمونه های سبزیجات و میوه جات را گرفتم و تا آنجا که امکانات آن زمان اجازه میداد )سالهای
46_48( همه آنها را بررسی کردم. دیدم در خوراک آن زمان ما یک چیزهای اساسی مثل روی، مس، آهن و... به اندازه کافی که مورد نیاز بدن است وجود ندارد.

اینها را از طریق آزمایش گاه با عکس برداری و کشت مجدد در دانشکده کشاورزی مالثانی که امروز به عنوان دانشگاه مالثانی رامین شناخته میشود بررسی کردم، کارهای میکروسکوپی کردم. مثال وقتی تربچه را کشت کردم- برای اولین بار دراین کشور- 1352دیدیم این ترپچه خودش خیلی قشنگ است ولی وقتی که میشکافی داخل آن پوک است. چغندرقند خیلی وضعش خوب است ولی وقتی میکاری،  روی ندارد، آهن ندارد. همه اینها را ما تجزیه و تحلیل کردیم و به این نتیجه رسیدیم که عناصر مهم در آنها خیلی کم است.
با استفاده از نتایاین تحقیقات، برای اولین بار اقدام به نوشتن کتاب تغذیه نباتات کردم و به عناصر الزامینمو در خاک پرداختم و در سال 1347 کتاب را تمام کردم که در سال 1348 توسط انتشارات دانشگاه جندی شاپور به چاپ رسید که اولین کتاب رنگی هم بود.

تمام خاکی زراعی را که را آورده بودیم در دانشگاه و از آن کشت گرفته و محتوای آن را آنالیز کرده بودیم و نتیجه اش را دراین کتاب آورده بودیم. وقتی این کتاب بیرون آمد همه گفتند خوب شد  درد را شناختید اما درمان چیست؟ تمام خاکهای زراعی ایران را آوردیم کشت و محصوالتشان را ارزیابی کردیم. دیدیم که خاکها چه کمبودهایی دارند. پس دراین دو کتاب- که برای اولین بار هم نوشته شده بود؛ اشاره کردیم که کودهای شیمیایی چه هستند و چه کارهایی با کودها میتوان کرد. در آن زمان کسی نمیدانست کود چیست.
 حتی من کارخانه  آن را طراحی کردم که چطور میشود از هوا ازت گرفت، چطور میشود کود فسفره درست کرد. بعدا بیماریهای ناشی ازاین خاکها را هم در دامها بررسی کردیم و تمام این کارها در دانشگاه جندی شاپور انجام شد. کتابی هم به عنوان راه حل برای مشکلی که در کتاب اول مطرح شده بود به نام "تکنولوژی، فیزیولوژی و طرق استعمال کودهای شیمیایی"نوشتم که باز توسط انتشارات دانش گاه جندی شاپور و دو س ال بعد از کتاب اول یعنی سال 1350 چاپ شد.

وقتی که این دو کتاب بیرون آمد که تدریس هم میشد و برای اولین باراین طور مسائل را در کشاورزی ایران بررسی میکرد.
کم کم متوجه شدیم که این کودهایی که ما توصیه میکنیم یک مقدار آلودگیهم دارد. که این مسأله باز منجر شد به نوشتن کتاب "اکولوژی و راههای شناخت عوامل آلودگی منابع طبیعی"با در آمدن این کتاب اولین بار آمدند و نشستند و چیزی به نام محیط زیست درست کردند.

 پیش از آن مملکت اداره ای به نام محیط زیست نداشت شکاربانی بود. ولی بعد از 33 سال این همه، در همه جا نشستند حرف از محیط زیست زدند یکبار نگفتند چه کسی اولین باراین حرفها را زد. من شهرت احتیاج ندارم برای سرزمین و مردم کشورم این کارها را کردم ولی این حرفها 45 سال پیش زده شده است.

بعد آب های رودخانه ها و میزان آلودگی آنها را بررسی کردیم و استانداردی برای آن قرار دادیم که مثال چقدر فسفر داشته باشد.این مطالب همه در کتاب سوم آمد که مکمل دو کتاب اول بود. بعد یک بحثی در اروپا شده بود به نام اکولوژی و در تنها کشوری که روی آن میشد بحث کردایران بود. من شروع کردم به نوشتن اثر جنگل در آب و هوا،این درختان که در اطراف تهران کاشته میشود بااین کتاب شروع شد و بعدا در دانشگاهها هم رفت. بعدها اولین کتاب اکولوژی را از بزرگترین منبع ترجمه کردم که این خوراک بس یاری از افراد شد. بعد اصول و مبانی اکولوژی را نوشتم.
برگردم به بحث اول. آمدیم دیدیم که % 90بچه هایی که در اهواز کارهای میکنند، تک سرفه میکنند و زرد رنگ هستند.اینها را بستری و ادرار آنها را بررسی کردیم و دیدیم در ادرار آنها یک مقداری مواد آلوده کننده است. در بیمارستان شماره یک اهواز اینها را بستری کردیم و شروع به دادن گیاهان داروئیبه آنها کردیم و به بعضیها روزی یک لیتر نعناع، به بعضیها روزی یک لیتر آویشن، بعضیها را مخلوط و از آنجا به ضرورت اصالح آلودگیها در گیاهان دارویی رسیدیم. که بازاین منجر به نوشتن اولین کتاب دارویی شد که چندین بار چاپ شد و به زبان خیلی ساده ای بود.
در اوایل انقلاب زنان ایرانی از مواد آرایشی استفاده میکردند که ازاین ور و آن ور میآوردند و پوستهای آنان را خراب میکرد و موهای آنان شروع به ریزش میکند. در نتیجه کتاب فرمولهای ساخت مواد آرایشی و بهداشتی در منزل را نوشتم. بعدها در مورد عطر درمانی و رایحه درمانی کتابی نوشتم.
محرک کتاب بعدی من این بود که خیلی دلم میسوخت برای دخترهای ایرانی که شوهر میکردند  6ماهه طلاق میگرفتند. کتابی نوشتم در مورد آدم وحوا. در آن کتاب من سرگذشت آدم و حوا را نوشتم و در آن ثابت کردم که 175 مرتبه زن با مرد اختلاف دارد و زن از نظر فیزیولوژی یک موجود دیگری است
و بعد آمدم چهره شناسیرا کار کردم که در واقع چطور میشود بیماریها را از طریق چهره شناخت و خیلی ها ازاین کتابها استفاده میکنند. بعد رنگ درمانی را مطرح کردم و رنگها معجزه اند.
پیام نور از من خواست دو کتاب در مورد گیاهان دارویی بنویسم و تدریس کنم که اینها را نوشتم که در آن درباره ی حجامت چیست و چه موقع باید حجامت کرد و طب س وزنی چیست و... صحبت شده است. چون از سال 1345 من دارم طب سوزنی میزنم. بعد آلستار آلمان به من یک گرند داد و گفت شما راجع به گروههای خونی،گیاهان دارویی، راجع به جواهرات، سنگهای قیمتی و... بنویسید.
از 500 هزار گونه ی گیاهی 12 درخت است که با انسان رابطه ی عاشقانهپیدا میکند که از عجایب خلقت است و ظاهرا دستگاههایی درست کرده اند که شما وقتی که این را به درخت میزنید درخت با شما ارتباط برقرار میکند و میبینید که تیک تیک میکند.

تمام جهان هستیانرژیاست. هیچ چیز خارج از انرژی نیست. انرژی در شکل است. شما وقتی که کتابهای من را میخوانید در آن چیزی میبینید که که هدف اصلی من بوده و به آن رسیدم و در آن اثبات کردم: تکاثر در وحدت، وحدت در تکاثر همان (البته بنده با این نظر مخالفم)
انرژی است که میبینید:با صد هزار جلوه برون آمدی            كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

دراین کتابها این را به اثبات رساندم. از آن خاکی که چغندر بیرون میآید و تااینجا که یک کریستال است.اینها داستانهایی است که واقعا در وهله ی اول دنبال یک حقیقت بودم بین انسان، طبیعت و خدا که هر کدام کجا قرار گرفته است. و به دنبال این هدف از 16 و 17 سالگی سرزمین را رها کردم و رفتم. من مربوط به یک خانواده ی مذهبی بودم که پدر و مادرم در همدان معروف بودند.
پدر من شیخ الشیوخ بود، ما 7 برادر و 2 خواهر بودیم. ما کوچکترها میخواستیم بدانیم زندگی چیست.

یک راننده ای مرتب میآمد و من را به سازمان تحقیقات میبرد و میآورد.این راننده )بادی بیلدینگ( روی زیبایی اندام کار میکرد. من هم توی کیفم همیشه خوراکی مثل انجیر خشک، گردو، پسته دارم و معمولا هم هیچ وقت غذای اداری نخوردم ولی آقا گفت که من گرسنه ام. من بهایشان بادام دادم. گفت من نمیتوانم بادام بخورم. پرسیدم؟
چرا گفت من دندان ندارم.این آقا ضمنا 21 سالش بود، یک کمر زنبوری داشت ولی عضالت دستش به کلفتی کل بدن من بود.
من به این آقا گفتم که آدمی با ظاهری به این بزرگی چه حکمتی است که دندان ندارد و در ذهنم به سال 1345 برگشتم وقتی که در اهواز بودم با خود گفتم بدن این آقا کلسیم ندارد. بازو را کلفت میکند ولی غذایی نمیخورد که آن انرژی را که مصرف کرده جایگزین کند. عضلات شروع میکنند کلسیم را از دندانها میگیرند و کلفت میشوند واین
آقا هم متوجه نیست.عصر آن روز به باشگاه آنها رفتم و با مسؤولشان صحبت کردم. تعجب کرد. گفتم من یک محققم و تحقیقات ریشه ای دارم و حرفهایم کپی نیست و ازاینترنت در نیاورده ام. من وجب به وجب خاک های این مملکت را بررسی کرده ام.

آمدم و شروع به نوشتن یک سلسله مقالات از قبیل گیاهان دارویی، تغذیه ی طبیعی، ویتامینها و مکمل ها کردم. آخرای ورزش کار تو که میروی بادی بیلدینگ میکنی چطور نمیدانی که چه باید بخوری؟ آمدم و یک روزنام ه ای به نام علم و نیرو منتشر کردم.

خانم دکتر مارگارت یر که مربی تیم ملی آلمان و بادی بیلدینگ بود با من شروع به نوشتن یک سلسله مقالات مانند تمرین مویرگها، تغذیه ی عضلات، سوخت و ساز چربیها، تندرستی، سلامتی با چه چیزهایی است و... کرد.

چرا ورزشکاران سکته میکنند؟ چرا یک فوتبالیست وقتی زمین میخورد همه میگویند چه شد؟ تمام اینها را نوشتیم تا رسیدیم به یک بحث بسیار داغی که گفتند داروهایی از امریکا آمده که سلولیترا خوب میکند. ما آمدیم نوشتیم به دلایلی این دروغ است و ما هر دو مقالاتمان را با هم از طریق اینترنت چک میکردیم،ایرادهای هم را میگرفتیم و بعد یک تعدادی خوراکی را توصیه میکردیم. خالصه دکان خیلی چیزها تخته شد.

من سه سال با دولت وقت کار کردم 5 جلد کتاب به نام "آمایش سرزمین"به چاپ رسید.این آمایش سرزمین اولین اصطلاحی بود که من به کار بردم و نوشتم ما چه داریم و چه نداریم. مثال در طرح بین غالت ثابت کردم ایران به دلیل علمی نمیتواند نانش را خودش درست کند.ایران میتواند کارهای دیگر بکند. گندم همه جای دنیا هست بروید و بخرید. طرح بررسی مراتع ایران بود که اصال مراتع ایران چه بازده هایی دارد؟ طرح بعدی طرح کویرهای ایران بود که %82این سرزمین کویر و بیابان است. متوسط بارندگی 225 میلی متر است و زراعت از 300 میلیمتر باران شروع میشود، مرتع از 400 میلی متر به بالا شروع میشود، علفزارها از 600 میلی متر درست میشود که برنج هم جزو آن است جنگل هم از 700 میلی متر به بالا است و ما زیر 250 میلی متر هستیم.
ما خیلی ذخایر جالب درایران داریم، یکی از آنها سرو حاشیه ی کویر است. سرو ابرگونکه اروپائیان میگویند 7000 سال و آمریکائیان میگویند 5000 سال قدمت دارد که گفتیم این ذخائر را به دنیا منعکس کنیم.

 یک کتاب هم زیر چاپ است به نام "گیاهان خوراک دارو".به طور کلی دراین کتاب میپرسیم آیا سلامتی محصول است؟ نه سالمتی یک کیفیت است که نیاز به محصوالت سالم دارد. یعنی خوراک سالم، جامعه ی سالم و هوای سالم و تمام اینها در دانش و تجربه خلاصه میشود. در زمان های که تکنولوژی در آن رخنه کرده است ما میتوانیم آن چیزی که پدران ما به یادگار گذاشته اند را بر پایه دانش خود اصالح و بهینه سازی کنیم.

امروز اروپائیان و امریکائیان پی برده اند شما وقتی که روزی 65 گرم گردو بخورید کلسترول پایین میآید. پدران ما چقدر باهوش بودند که در آن زمان اینها را برای ما طرح کردند؟ در زمستانهای طولانی که نه تحرکی بوده و نه چیزی، یک مقدار پی میخوردند؛این کلسترول بالا میرفت، ولی میگفتند که فسنجان هم بخورید.
فسنجان غذای زمستانی ما بوده و همان روغن امگا 3 گردو است که از سکته این افراد جلوگیری میکرده و HDL و LDLاین افراد را تنظیم میکرده است.اینها از معجزات فسنجاناست و چون میدانستند گردو یک مغز خوراکی است و زود فاسد میشود انبارداری نبوده و سردخانه نداشتند در یک غذای شاهانه مصرف میکردند.
در آجیل هفت سین، در آجیل شب یلدا و در خوراکی بچه ها استفاده میکردند. بنابراین خوراک یک دانشی است بر مبنای سنت ما که از اجداد ما، پدران ما به جای مانده که من همه اینها را در یک کتابی به نام"تندرستی خوردنی است"زیر چاپ دارم و همه را خواهید دید. صدها تنوع غذایی در آن دارم.

 البته خیلیه الان نمیتوانند گردو کیلویی فلان تومان را بخرند ولی من یک نسخهه ایی دادم که با نخودچی و بادام زمینی میتوان فسنجان خوشمزه درست کرد و در مقدمه این کتاب هم سعی کردم و نوشتم که تلاشم دراین کتاب این بوده که دراین سرزمین همه بخورند و کسی حسرت خوراک را نکشد.

یک واژه ی خوراک داروییاست که ما هر چه میخوریم داروست کسی نمیداند که اگر روزی 5عدد لوبیا سبز را بجود قند را پایین میآورد و یا کدو انسولین دارد و ضد پروستات است و همه ی اینها داروهایی است که شما میتوانید بخورید.

 واژه ی "خوراک دارو"
را واقعیت من در یکی از کتابهایم عنوان کردم و در تمام کتابها هم گفتم خوراکیها دارو هستند. شما اگر سالها آب نیشکر را بخورید مرض قند نمیگیرید وقتی که تبدیل به شکر و قند میشود مرض قند میگیرید. خوب چیزی که قند برای تو نمیآورد ولی قند است دارو است. سلولهای مغزی با استفاده از %60 گلوکز بدن فعالیت دارند که اینها را میشود از طریق چغندر قند، نیشکر و میوه های شیرین تامین کرد. به اعتقاد من تمام آجیلها خوراک داروها هستند.
 معجزه ی دوم شنبلیله بعد از جوانه ی گندم است.  26بیماری را میتواند کنترل کند ضمن اینکه قند ندارد چربی سوز هم هست.شما سؤال میکنید آیا کامل ترین نظام سالمت در کشوری است که کمترین سکته قلبی وسرطان را دارد؟ مااین را در ژاپن میبینیم. برای اینکه ماهی خور است، سویا میخورند، گوشت قرمز نمیخورند چون پرورش گاو ندارند.(این قسمت نیز مورد تایید بنده نیست)بنابراین به اعتقاد من ما اگر بخواهیم زندگی در يكی دو سال اخير حقيقتا در چارچوب ستاد پژوهش و كاربردی گياه ان دارويی و طب ايرانی خيلی قدمهای اساسی برداشته شده است.
 برای اولين بار عطاریها را سامان میدهند چون عطاریها حق نسخه پيچی نداشتند، به جان مردم خيلی صدمه زدند.(این قسمت هم شامل همه نمیشود)

154سال ما برای این نسلی که از 75 میلیون، بیش از %70جوانان هستند بسازیم و خدمتی کنیم باید غذای سالمی بدهیم به مردم یعنی غذای ارگانیک. واژه ای که بنده 27 سال پیش درباره ی آن مقالات متعددی نوشتم، مجله ای که در آن زمان آقای دکتر قریب میداد، همه ی اینها را من نوشتم.
غذای ارگانیک را باید ببینیم پدر و مادرهای ما چه گونه تهیه میکردند.این ما را میرساند به چهارشنبه سوری. اگر نگاه کنید چهارشنبه سوری در فلات ایران، چهارشنبه آخر سال که روزها به بلندی و شبها به کوتاهی میرفت میخواستند مزرعه را برای کشت آماده کنند.
اجداد ما میآمدند خس و خاشاک مزرعه را جمع میکردند، علف هرزها را جمع میکردند و در یک جشنی آنها را آتش میزدند واین یک سنت شد. در آن زمان ماهی وگوشت نبود و یا کم بود هفت سبزی اصلی، خوراک این سرزمین بود؛ مانند گندم، جو و بعضی از حبوبات که در واقع با سبز کردن آنها تست میکردند که حال که مزرعه را درست کردیم و حال که بهار است میخواهیم کشت تابستانی انجام دهیم آیااینها جواب میدهند یا نه.(البته دامداری از گذشته مرسوم بوده و سبزها بیشتر جنبه فلسفی عرفانی داشته است)
به محض اینکه این ها سبز میشدند کنار میگذاشتند. الان ثابت شده که در بسیاری از کشورها که از کود و سم استفاده کرده آند، ظرفیت بازده ی خاک پایین آمده و خاک محتوا ندارد. من به تفضیل درایران در سال 1350 در مورد کودهای ارگانیکنوشتم که بیایید به سمت کودهای سبز برویم.
 اگر از روز اول برنامه ریزی درست میشد؛این سرزمین باید مرتع داری میشد. یعنی گوشت ارزان تولید میکردیم. شما هر 100 گوسفند را اگر 14 روز نگه دارید از پش ل آن برای حدود 2/5 هکتار کود فراهم کرده اید.(این قسمت هم ناقض حرف های قبلی خود دکتر در مورد اولین آورنده کود در ایران است)
به گیاهان دارویی که نگاه کنیم میبینیم که حدود  8000گیاهان مختلف داریم. نزدیک به 1850 تا  2000گیاهان دارویی معطر، ادویه ای، آرایشی و بهداشتی دراین سرزمین داریم. 200 گیاه دارویی مطرح که در اوستا نام برده شده و مستند است. عجیب است که سازمان بهداشت جهانی همین  200گیاه را در %80 جامعه ی جهانی استفاده میکند.
درسالهای اخیر زحمت زیادی کشیده شده است. در یکی دو سال اخیر حقیقتا در چارچوب ستاد پژوهش و کاربردی گیاهان دارویی و طب ایرانی خیلی قدم های اساسی برداشته شده است.
 گیاهان دارویی وقتی ارزش دارد که شما بیماری را بتوانید تشخیص دهید. اول تشخیص است بعد تجویز دارو. اما در عطاریها هر کس میآمد قبل از تشخیص، تجویز میکردند. الان ستاد به کمک وزارت بهداشت و درمان گفته است اینها باید اول مطالعات داشته باشند.
یک کاری که الان شده و حمایت بسیار جدی باید بشود و شما الان در مجله باید تأکید کنید آن است که مجموعه ی گیاهان دارویی که دراین سرزمین در  165میلیون هکتار میروید، جواب یک جامعه ی  80میلیونی که به زودی 100 میلیون میشود را نمیدهد. گیاه دارویی باید زراعت شود و وقتی هم که زراعت شد باید در خاکهایی که قبلا آلوده نشده و در آنها از کودهای ارگانیک استفاده شده، زراعت شود که وقتی ادعا میکنیم که این گیاهان باید دارو شود برنگردیم ببینیم محتوای دارویی ندارند.
دست کم 1%-2 اراضی زیر کشت زراعی باید به گیاهان دارویی تخصیص داده شود.این از مسائلی است که باید روی آن تأکید شود. دانشگاههای ما جوابگوی نیازهای فعلی جامعه ی ما نیست و از آنها علم آن چنانی برنمیخیزد.
من در مزارع چند هکتاری بعد از چند سال چیزهای بسیاری آموختم. بعد دانشجویی میآید ادعا میکند آب و خاک خوانده ولی PH خاک را نمیشناسد. به ندرت داشجویی است که برود آزمایشگاه و یک خاکی را آزمایش کند.
 بنابراین کسی که چیزی یاد نگرفته چگونه میتواند به ما کمک کند و ما باید جامعه را علمی کنیم. ما باید با علم و دانش روز حرکت کنیم. اگر دانشگاههای ما نتوانند به دالیلی با مراکز علمی جهانی ارتباط برقرار کنند ما هرگز نمیتوانیم هم دوش علم جهانی شویم.
میلیونها تحقیقات هم انجام بشود، ما باز باید وارد علم جهانی شویم، ارتباطات برقرار کنیم، دانشگاههای مشترک بسازیم.ما دراین جشنواره تا آن جایی که میتوانیم باید تبلیغ کنیم، در تمام مدت صدا و سیما باید ساعات زیادی را برای تبلیغاین جشنواره تخصیص دهد، در جامعه مطرح کنیم، هنوز جامعه ی ما باترس و نگرانی به طب سوزنی و گیاهان دارویی مینگرد. بس یاری از مقامات مااین را قبول ندارند و واقعا مقاومت هایی میکنند.
ولی شما هر چه با شکوه تر، با عظمت تر، منطقی تر برخورد کنید حرفش ما بیشتر و بهتر به اثبات میرسد.

 آيا  شركتهای بزرگی كه داروهای شيميايی میسازند اجازه میدهند كه اين طب سنتی و گياهان دارويی احيا شود؟همه چیز از مردم شروع میشود. چرا دو قرن است بایر آلمان دارو میسازد؟ اصلا اول دارو نبوده است.
ِ5000 هزار سال مرفین تریاکداروی ضد درد بودولی در بایر آلمان به صورت دارو شد. عرض کنم تمام شربتهای سینه، داروی تمام دردها از مرفین است که شما به نامهای مختلف دارید استفاده میکنید.
همان بایر بود که از چوب بید که به تب بر معروف بود آسپیرینساخت. خوب حالا در آن سرزمین که %30 استاندارد دارویی جهان را میسازد %40 مردم آن دنبال گیاهان دارویی هستند. چرا؟ چون روی مردم کار شده است.
شما روی مصرف کننده باید کار کنید. وقتی کسی قبول داشته باشد پیتزا چیزخوبی است هزار غذای دیگر هم که وارد کنید او پیتزای خود را میخورد. انسانها یعنی مصرف کننده ها باید مصمم شوند. من میخواهم ببینم دراین مملکت در سال  1327کسی ساندویچ میشناخت؟ پس چه شد که شرایط عوض شد؟ ما باید کار خود را جدی بگیریم تا بتوانیم تغییرایجاد کنیم.این جدی بودن که مبنای منطق علمی هم دارد، ریشه های قوی هم در خانواده ی ایرانی دارد. به طوری که معروف است میگویند در هر خانواده ی ایرانی وجود یک عمه خانم یا خاله خانم ضروری است.
ما باید تمام صحبتهایمان علمی باشد. یک ضعف عمده ی ما صدا و سیما است. چون یک سری پزشکان میآیند مثال صبح در تلویزیون یکی میگوید گوجه فرنگی خوب است ولی عصر دیگری میگوید مضر است. این بحث پیچیده است. من فقط 100 ساعت با صدا و سیما صحبت کردم که ی ک هیأت امنا تشکیل دهید که بگویند این درست است و آن غلط و با علم روز پیش بروید.

پژهشی در باب «یقطین»

$
0
0
چرایی رویاندن شجره‌ای از «یقطین» کنار بدن یونس نبی(ع)
در این پژوهش معنای دقیقی از واژه یقطین، موقعیت جغرافیایی یونس نبی(ع)، بیماری‌های عارض شده بر وی و تأثیرات دارویی گیاه یقطین بر این امراض به اثبات رسیده؛ به این ترتیب که یقطین نام خانواده‌ای از گیاهان به نام کدوبن است که خواص دارویی قابل توجهی دارد و با توجه به بیماری‌های عارض شده بر یونس نبی(ع) که عبارتند از: تحلیل عضلات، ریزش مو و از بین رفتن پوست، از میان این خانواده گیاهی کدوی قلیانی بیشترین تأثیر هم‌خوانی را با این امراض دارد همچنین موقعیت جغرافیایی یونس نبی(ع)؛ یعنی ساحل یافا در دریای مدیترانه نیز مؤید این سخن است.

 مقدمه:

از دیرباز و از زمان صدر اسلام برخی از آیات قرآن کریم همیشه در بحث علوم تجربی سؤال برانگیز بوده و هستند؛ برخی از آیات بطور کلی مانند: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ء» (نحل/89) «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَی» (انعام/ 38) و بعضی به صورت خاص مثل «فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماوات» (بقره/29) و... که این آیات شریفه مدار بحث های فراوانی قرار گرفته و هر کس با نگاه و ظرف وجودی خود به توجه در این آیات همت گمارده است.

  این پژوهش با باور به این مسئله که مفردات قرآن کریم توقیفی هستند انجام پذیرفته است؛ توقیفی بودن مفردات قرآن؛ بدان معناست که کلمات در قرآن هرکدام معنای خاص خود را دارند و با جایگزین کردن مترادفات آنها، نمی‌توان به معنا و مفهوم مراد شارع دست‌یافت. 

با التزام به این قاعده بایستی تبیین این مفردات نیز از سوی معلمان اصلی این کتاب مبین؛ یعنی رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) صورت پذیرد، ولی باید توجه داشت که این قاعده بیشتر در مباحث معرفتی حائز اهمیت است و عدول از آن اسباب انحراف از صراط مستقیم را به دنبال خواهد داشت، اما در پژوهش حاضر واژه ای قرآنی به بحث گذاشته می شود که در ظاهر امر و با استناد به شواهد و قرائن بیشتر به امور مادی و تجربی توجه دارد.

طرح مسئله:

موضوع مورد بحث به واژه «یقطین» در آیه شریفه «وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» (صافات/ 146) باز می گردد و با توجه به قاعده توقیفی بودن مفردات قرآن کریم این پژوهش در پی علت رویش این گیاه بر بالین یونس نبی(ع) است. این پژوهش با نگاهی میان رشته ای به دنبال رسیدن به یک سؤال اصلی است که گیاه یقطین که بر سر یونس پیامبر(ع) رویانیده شده بود چه ارتباط درمانی و دارویی با بیماری که بر اثر حضور در شکم ماهی بر این پیامبر(ع) عارض شده بود، دارد؟ برای به نتیجه رساند این تحقیق در چند حوزه از علوم تجربی و انسانی و اسلامی باید وارد شد که عبارتند از: لغت‌شناسی، تفسیر، حدیث، ترجمه، جغرافیا و زیست‌شناسی. در بخش لغت‌شناسی این مسئله مورد کنکاش است که این واژه در متون لغوی به چه معنایی بکار رفته و در اصل کدامیک از گیاهان می‌تواند عنوان یقطین را به خود اختصاص دهد.

در متون تفسیری و حدیثی نیز به عنوان منابع اصیل اسلامی علاوه بر جستجو در معنای یقطین که به نوعی تکمیل کننده مسئله لغت‌شناسی است، این مسئله دنبال می‌شود که عارضه‌ای که بر یونس پیامبر(ع) حاصل شد چه بود و رویش یقطین بر این جسم بیمار چه تأثیر دارویی داشته است؟ و همچنین منطقه‌ای که این وقایع برای یونس پیامبر(ع) اتفاق افتاده است کدام نقطه از جهان بوده است؟ 

در بخش جغرافیایی نیز با استناد به نقشه‌هایی که از موقعیت این پیامبر تهیه شده است قوی ترین احتمال در مکان حضور ایشان مورد توجه قرار می‌گیرد و اهمیت قضیه برای تشخیص پوشش گیاهی مورد نظر آن منطقه است. تمامی این مسائل مقدمه‌ای برای تشخیص خاصیت دارویی این گیاه بوده که در پایان در بخش گیاه‌شناسی به آن پرداخته خواهد شد.

ضرورت و اهمیت موضوع: 

اهمیت و ضرورت این تحقیق در چند زمینه حائز اهمیت است:

  1. اثبات یکی از موارد اعجاز علمی در قرآن کریم 
  2. توجه به خاصیت دارویی یقطین و بهره‌مندی از این گیاه در طب سنتی و مدرن
  3. معین شدن نوع گیاه یقطین و جلوگیری از ترجمه‌های متعدد در قرآن کریم 

الف. تعیین نوع گیاه، خواص دارویی، بیماری یونس(ع)، موقعیت جغرافیایی:

  • بررسی معانی یقطین:

همانطور که بیان شد مسئله مورد بحث و واژه یقطین در آیات شریفه «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ. وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» (صافات/145 و 146) آمده است در معنای این واژه در کتب لغت معانی مختلفی برای آن بکار رفته است که برای رسیدن به معنای اصلی به بررسی این معانی در کتب لغت اهتمام می‌شود.

ابن منظور در لسان العرب برای بررسی واژه یقطین اینگونه به بحث نشسته است که «مراد از یقطین در آیه چنانکه گفته‏اند کدو است. درخت و بوته کدو در زمین پهن شده و داراى برگ‌هاى گرد و بزرگ است...(در واقع) یقطین گیاهى است که ساق ندارد؛ مثل بوته حنظل و خیار، ولى در عرف برای کدوى گرد؛ مانند خربوزه بکار رود. آیه درباره یونس(ع) است چون از شکم ماهى به زمین افتاد در سایه برگ‌هاى کدو استراحت کرد و گرنه آفتاب او را مى‏سوزاند.»[1]

فرهنگ ابجدی نیز تقریبا با همان مضامین یاد شده در عبارت فوق به واژه مورد بحث پرداخته و آورده است: «و الیَقْطِین: کل شجر لا یقوم على ساق نحو الدُّبَّاء و القَرْع و البطیخ و الحنظل، هر درختی که ساق ندارد؛ مانند کدوبن، خربزه و هندوانه ابوجهل.»[2]

در التحقیق نیز شرحی مفصل از این واژه ارائه شده است با این عبارت که «أنّ الکلمة مأخوذة من اللغة العبریّة أو ما یشابهها، و هى معرّبة، و تعدّ من الکلمات العربیّة و تستعمل فى ألسنتهم فصیحة، و معناها: کلّ ما لا ساق له من النباتات و یفترش على وجه الأرض، و غلب استعماله على القرع بأقسامه و أنواعه؛ این کلمه از لغات عبری یا شبیه به آن گرفته شده و معرب است که به لغت عرب برگردان شده است و در گفتارهای فصیح عرب استعمال می شود و عبارت است از: آن دسته از گیاهانی که که ساقه نداشته و بر روی زمین گسترده می‌شوند و غالبا برای کدو بن و انواع و اقسام آن استفاده می‌شود. »[3]

صاحب مجمع البحرین نیز به توضیحی در این باب اهتمام کرد است: «(قطن) قوله تعالى وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ: وزنه یفعیل، و هی کل شجرة على وجه الأرض لا تقوم على ساق، کالقرع و نحوها، و إن غلب فی العرف على الدباء. و قیل هو التین. و قیل شجرة الموز»[4]

پس همانطور که در کتب لغت عنوان شده بیشتر این واژه به کدوبن معنا می شود که یک خانواده گیاهی است، البته به موارد دیگری چون، خربزه، موز، زیتون و هندوانه ابوجهل نیز اشاره شده است که برای نزدیک شدن به معنای اصلی به کتب تفسیری و احادیث می پردازیم تا بیابیم در این متون اسلامی چه معنایی برای واژه یقطین استفاده شده است.

صاحب بیان السعادة در این باره آورده است: «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ اى المکان الخالی عمّا یغطّیه من شجر أو نبت أو بناء أو جبل وَ هُوَ سَقِیمٌ وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ... لیس لها ساق کذا قیل: و قیل: المراد الدّبّاء «1الدباء بالضم و المدّ القرع الواحدة دباء و یقال له بالفارسیة: کدو؛ او را در نقطه‌ای که خالی از درخت، گیاه، ساختمان و کوهی بود، بی‌افکندیم و درختی از یقطین بر رویش رویانیدیم... یقطین گیاهی است که ساقه ندارد و گفته شده است مراد از آن کدوبن است.»[5]

همچنین در حدیثی است که از حضرت رسول اکرم(ص) پرسیدند که یا رسول اللَّه(ص) چون است که کدو را بسیار دوست می‌دارى، فرمود که به جهت آن که درخت برادر من است یونس، و بدان که یقطین بر وزن یفعیل است و مشتق است از قطن بالمکان اذا قام به و آن هر شجره‏ای است که بر وى زمین منبسط شود و او را ساق نباشد و اکثر استعمال آن در درخت کدو است و بعضى گفته‏اند که آن درخت انجیر بود و برخى دیگر بر آنند که درخت مورد بوده که یونس به برکت آن درخت خود را می پوشانید و در سایه‏هاى شاخ آن می نشست و میوه آن را می خورد و اما اکثر و اشهر آن درخت کدو است.[6]

همچنین «ن.ج. داوود و پیکتال» در ترجمه قرآن به زبان های اردو و انگلیسی «یقطین» را کدو ترجمه کرده اند. یوسف علی آن را گیاهی گسترده از نوع کدو دانسته است.

در کتاب مقدس نیز با تفاوت هایی داستان یونس(ع) عنوان شده است که از مجال این بحث خارج است اما به نکاتی که مورد توجه این تحقیق است اشاره ای می شود: «و یهوه خدا کدوئی رویانید و آن را بالای یونس نمو داد تا بر سر وی سایه افکند..»[7] در ترجمه کتاب مقدس که از زبان های عبرانی، کلدانی و یونانی توسط انجمن کتاب مقدس بازگردان شده است نیز از واژه کدو برای این گیاه استفاد شده.

همانطور که مشاهده شد واژه یقطین بر گیاهانی؛ چون کدو، خیار، موز، انجیر و هندوانه ابوجهل حمل شده است، اما به طور غالب به گیاهی اشاره شده که ساقه نداشته و در روی زمین پهن می شود و در بین این دسته نیز بیشتر بر گیاهی از خانواده کدو اشاره شده است و ما نیز اصل را کدو بودن این گیاه قرار می دهیم و تحقیق را با محوریت این گیاه پی می گیریم، چنانکه در پایان نیز این قضیه به اثبات می رسد.

  • بررسی خواص دارویی یقطین و بیماری یونس(ع):

در کتب لغت و متون اسلامی به بیماری یونس نبی(ع) و همچنین خواص دارویی گیاه یقطین اشاره شده است، از جمله در احیاءالتذکرة می خوانیم: «و طبیخ القرع سهل الهضم یناسب ضعاف المعده و الناقهین من الأمراض الشدیدة؛ کدوی پخته شده، سهل الهضم بوده و برای کسانی که معده ضعیف دارند و کسانی که دوران نقاهت از بیماری‌های شدید را می گذرانند مفید است.»[8]

در التحقیق نیز به مواردی از این دست اشاره شده است: «و أمّا خصوصیّة الیقطین من بین سائر الأشجار: فانّ أوراقة عریضة کبیرة یمکن أن یستفاد منها فى مقام الستر و اللبس. و ثمره ملیّن و منقّى و سهل الهضم و مقوّى لضعاف المعده و الناقهین، و هو ینمو کثیرا و یثمر وافرا و لا سیّما فى مکان یقرب من الماء و الشمس؛ خصوصیات یقطین نسبت به سایر درختان عبارت است از: دارای برگ‌های پهن بوده که می توان برای پوشش و لباس از ان بهر برد. از خواص این گیاه نیز  نرم کنندگی، پاک کنندگی، سهل‌الهضم بودن، تقویت کننده ضعف معده و مورد استفاده برای دوران نقاهت بیماران است، گیاهی است که زیاد رشد کرده و بسیار میوه می‌دهد و اکثرا در نزدیکی آب و جای آفتابی رویش می‌کند.»[9]

علامه مغنیه در ذیل این آیه آورده است «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِین قالوا: خرج من بطن الحوت کالفرخ الممتعط فی فلاة لا أنیس فیها و لا حسیس، فأنبت اللّه علیه شجرة من یقطین یستظل بها؛ هنگامی که از شکم ماهی خارج شد همچون جوجه‌ای بی‌پر بود که در صحرایی بی هیچ همدم و صدایی افکنده شد و خداوند متعال برای آنکه سایه‌ای بر رویش بی‌اندازد درختی از یقطین برایش رویاند.»[10]

همچنین در تفسیر روان جاوید می خوانیم: «...بر سر او سایبانى از درخت کدوئى رویانید براى آنکه پوستش رقیق و بدنش ضعیف و مریض شده بود و چون قوى و سالم گردید...»[11]

شریف لاهیجی نیز آورده است: «...او را به ساحل دریا افکند به زمینى که خالى باشد از درختى که یونس به سایه آن استراحت کند وَ هُوَ سَقِیمٌ در حالتى که یونس مریض و ضعیف بود زیرا که در شکم ماهى جلدش رقیق و مویش ریخته شده بود چنانچه گویند که مانند جوجه مرغى بود که اصلا پر نداشته باشد وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ و رویانیدیم بالاى سر او شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ درختى از کدو تا آنکه از سایه برگ هاى آن یونس خود را از حرارات محفوظ دارد: وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ قال الدباء (و یسمى قرعا) [12]

در تفسیر منهج الصادقین نیز آمده است: «...بیافکند بِالْعَراءِ به زمین هموار یعنى به صحرایى که خالى بود از درخت و گیاه و کوه وَ هُوَ سَقِیمٌ و حال آنکه او بیمار بود؛ یعنى ضعیف و نحیف چون طفلى که از مادر متولد شود و پوست او چون گوشت سرخ بود. وَ أَنْبَتْنا و برویاندیم عَلَیْهِ بر بالاى سر او شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ درختى از کدو تا به برگ هاى خود او را سایه کرد و از حرارت آفتاب او را نگهداشت، و در بعضى از تفاسیر آورده‏اند که خاصیت درخت کدو آن است که مگس گرد آن نگردد، چون حق سبحانه او را به درخت کدو پوشید از آفت ذباب و تاب آفتاب ایمن شد.»[13]

در من هدی القرآن نیز روایتی در این باب آمده است: «وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ لأنه ربما کان یحتاج الى الظل کعلاج الى سقمه، قال الامام علی(ع): و أمر اللّه الحوت ان یلفظه فلفظه على ساحل البحر، و قد ذهب جلده و لحمه، و أنبت اللّه علیه شجرة من یقطین و هی الدّبا، فأظلته من الشمس؛ درختی از یقطین بر رویش رویانیدیم برای اینکه جهت درمان بیماری اش به سایه نیاز داشت و امام علی(ع) فرمود: و خداوند به ماه امر فرمود که او را به ساحل دریا بی افکند پس ماهی نیز چنین کرد و در این حالت (یونس) پوست و گوشت بندش از بین رفته بود و خداوند درختی از یقطین بر کنار بدنش رویانید تا از شدت نور آفتاب در امان باشد و سایه بگیرد.»[14]

در البرهان نیز روایتی آمده که می فرماید: قال علی بن إبراهیم: و فی روایة أبی الجارود، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: «...و أنبت الله علیه شجرة من یقطین ـ و هو القرع ـ فکان یمصه، و یستظل به و بورقه، و کان تساقط شعره، ورق جلده...؛ و خداوند درختی از یقطین بر بالینش رویانید و آن کدو بن است پس او آن را می‌مکید، به وسیله آن و برگهایش سایه می‌گرفت، در حالی که موهایش ریخته و پوست بدنش از بین رفته بود. »[15]

همچنین مؤیدات دیگری به این قرار وجود دارد که همان معانی را می‌رسانند:

  1. «عن معمر قال: قال أبوالحسن الرضا(ع) و قد ذهب جلده و شعره فأنبت الله علیه شجرة من یقطین فأظلته، فلما قوی أخذت فی الیبس...»[16]
  2. «إذ أخرجه الله من بطن الحوت و ألقاه بظهر الأرض و أنبت علیه شجرة من یقطین و أخرج له عینا من تحتها فکان یأکل من الیقطین»[17]
  3. «فاستجاب له و أمر الحوت فلفظته على ساحل البحر و قد ذهب جلده و لحمه و أنبت الله شجرة من یقطین فأظلته من الشمس فسکن ثم أمر الله الشجرة فتنحت عنه»[18]

پس، یونس(ع) به سبب حضور در شکم ماهی به بیماری دچار شده بود که عبارتند از: ریزش مو، از بین رفتن پوست و تحلیل عضلات بدن و خواصی نیز برای رویش گیاه یقطین بر بالین وی مطرح شده که عبارت است از: جلوگیری از نور آفتاب، دفع حشرات، ملین بودن، سریع الهضم بودن و تسریع کننده هضم.

پس با استناد به مطالب یاد شده ارتباطی درمانی میان گیاه یقطین با بدن یونس نبی(ع) وجود داشته است که طی بحث به موارد علمی این ارتباط از نظر گیاه‌شناسی توجه خواهد شد.

  • بررسی موقعیت جغرافیایی یونس نبی(ع):

تعیین موقعیت جغرافیایی یونس نبی(ع) نیز به نوعی در تعیین بهتر نوع گیاه مورد نظر، کمک‌رسان است که به این مورد در روایات و کتاب مقدس اشارتی رفته که در تحلیل ذیل به این موضوع پرداخته شده است.

در روایت است که «علی بن إبراهیم، قال: حدثنی أبی، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل، قال: قال أبوعبدالله (علیه السلام): ...و قد سأل بعض الیهود أمیرالمؤمنین (علیه السلام) عن سجن طاف أقطار الأرض بصاحبه، فقال: یا یهودی، أما السجن الذی طاف أقطار الأرض بصاحبه فإنه الحوت الذی حبس یونس فی بطنه، و دخل فی بحر القلزم (دریای سرخ)، ثم خرج إلى بحر مصر، ثم دخل فی بحر طبرستان، ثم دخل فی دجلة العوراء (اسم لدجلة البصرة، علم لها. مجمع البلدان 2: 442)...و أمر الحوت أن یلفظه، فلفظه على ساحل البحر، و قد ذهب جلده و لحمه، و أنبت الله علیه شجرة من یقطین- و هی الدباء- فأظلته عن الشمس، فشکر، ثم أمر الله الشجرة فتنحت عنه، و وقعت الشمس علیه...»[19]

در این روایت از امیرالؤمنین(ع) آورده است که آن ماهی که یونس(ع) را در شکم داشت به دریای سرخ، دریای مدیترانه، دریاچه خزر و رودخانه دجله وارده شده است.

همچنین در روایتی دیگر آمده است: «قال علی بن إبراهیم: و فی روایة أبی الجارود، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: «... قال: یا یونس، أحزنت لشجرة لم تزرعها، و لم تسقها، و لم تعی بها أن یبست حین استغنیت عنها، و لم تحزن لأهل نینوى، أکثر من مائة ألف أردت أن ینزل علیهم العذاب...»[20] در این روایت نیز به منطقه جغرافیایی نینوی اشاره شده است.

روایتی دیگر نیز آمده است که به منطقه جغرافیایی نینوی اشاره دارد، آنجا که می‌فرماید: «و عن الباقر علیه السلام‏: ...و لم تحزن لأهل نینوى اکثر من مائة ألف ینزل علیهم العذاب انّ اهل نینوا قد آمنوا و اتّقوا فارجع الیهم فانطلق یونس الى قومه فلمّا دنى من نینوا استحیى ان یدخل فقال لراع لقیه ائت اهل نینوى»[21] و نیز «عبداللّه بن عبّاس گفت: او را پس از حبس به رسالت فرستاد به اهل نینوى...»[22]

و از این قرار است:

  1. «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ؛  قیل إن الله سبحانه أرسله إلى أهل نینوى من أرض الموصل»[23]
  2. «...یعنى بل أدنى أرسله إلى نینوى»[24]

همچنین در کتاب مقدس نیز می‌خوانیم: «و کلام خداوند بر یونس امتّای نازل شده گفت: برخیز و به نینوی شهر بزرگ برو و بر آن ندا کن زیراکه...»[25] البته در کتاب مقدس به سیر حرکتی حضرت یونس(ع) نیز اشاره ای شده است: «اما یونس برخاست تا از حضور خداوند به ترشیش فرار کند و به یافا فرود آمده کشتی یافت که عازم ترشیش بود.» [26]

با این وجود به دلیل به دریا افتادن یونس(ع) گزینه ترشیش حذف ولی باید شهر یافا را مورد بررسی قرار دهیم که کدام نقطه بوده است؛ زیرا یافا شهری ساحلی است و چون یونس(ع) از نینوی رفته و مجددا به آنجا بازگشته قاعدتا در ساحل دریایی که یکی از سواحلش یافا هست به شکم ماهی رفته و مجددا خارج شده است. نقشه‌های موجود قدیمی نیز گویای این مسئله است.

با این توضیح این نکته از منابع یاد شده حاصل می‌شود که یونس نبی(ع) از اهالی نینوی یا همان ارض موصل بوده و سیر حرکتی وی از موصل به یافا بوده است.

آنچه پیش از این عنوان شده داده هایی بودند که در سه بخش از طریق کتب لغت، تفسیر و کتاب مقدس درباره ماجرای یونس نبی(ع) به آن دست یازیده شد، بطور کلی در این بحث مطالبی ارائه شده که به بخش های جغرافیایی و گیاه‌شناسی و خواص دارویی این مقاله قوام می بخشد؛ اول آنکه در بخش جغرافیا به طور کلی جایگاه حضرت یونس(ع) مشخص شده و به نوعی می توان با نقشه هایی که در ادامه ارائه می شود ساحلی که یونس(ع) داخل آن شده است را تشخیص داد.

همچنین در بخش گیاه شناسی این مسئله توسط روایات اثبات شده که یونس(ع) بیمار بوده و حداقل سه بیماری؛ از بین رفتن پوست که نیاز به ترمیم دارد، از بین رفتن گوشت که نیاز به جایگزینی دارد و ریختن مو که نیاز به تقویت برای رشد دارد، اثبات شده است، از سوی دیگر با استناد به روایات و تفاسیر چند خاصیت نیز برای رویش یقطین اثبات شده است که عبارتند از: جلوگیری از نور مستقیم خورشید، دور نمودن مگس.

در یک دسته بندی موضوعی از بطن کتب لغت، تفاسیر، روایات و کتاب مقدس نکات ذیل احصا می شود:

  1. یقطین از خانواده کدو بوده 
  2. اشاره به خاصیت یقطین در دفع حشرات 
  3. اشاره به منطقه جغرافیایی نینوی، موصل و یافا 

یونس نبی(ع) به سه نوع بیماری مبتلا بوده: 

الف) از بین رفتن پوست

ب) ریزش مو

ج) تحلیل رفتن گوشت بدن

ب. بررسی مسیر حرکت یونس(ع) با استناد به داده‌های کتب لغت، تفسیر و کتاب مقدس

با استناد به مطالب فوق حضرت یونس(ع) از منطقه نینوی عازم شده و مجددا به آنجا بازگشته است پس در این مسئله بحثی نیست؛ زیرا در روایات عنوان شد که ایشان از سرزمین نینوی خارج و مجددا به سوی قوم خویش بازگشته است. در مطالب قبلی نیز عنوان شده است نینوی در ارض موصل واقع شده است.

در دوران معاصر موصل یکی از شهرهای عراق است که در شمال عراق واقع شده است. برای اثبات این مسئله که موصل حال حاضر که در کشور عراق واقع شده، همان نینوی که در آن زمان معروف بوده می باشد به بررسی نقشه های معاصر و قدیمی پرداخته و این نتیجه به دست آمد که موصل کنونی که در شمال کشور عراق قرار گرفته است همان نینوی در دوران قبل می باشد.

از مقایسه بین نقشه هایی که در پایان کتاب مقدس ارائه شده با نقشه های ماهواره ای جدید این نتیجه به دست آمده است؛ زیرا در نقشه های کتاب مقدس دقیقا منطقه موصل کنونی با عنوان نینوی نام گذاری شده است. مؤید قوی تر نیز پیش از این در روایات بیان شده است که نینوی سرزمینی است در ارض موصل که توضیحات آن گذشت.

اهمیت این موضوع در آن است که با تعیین موقعیت سکونت یونس پیامبر(ع) می توان ساحلی را که ایشان در آن مستقر شد تعیین نمود و به گزینه صحیح تر نزدیک شد. اما اینکه ساحل مورد نظر کجا بوده است؟ چند گزینه مورد توجه است. موصل در منطقه ای واقع شده است که در تمامی جهات به نوعی به دریا ارتباط می یابد؛ دریاچه خزر، خلیج فارس، دریای سرخ (قلزم)، دریای سیاه و دریای مدیترانه، سواحلی هستند که در نگاه نخست احتمال حضور یونس(ع) در آنها می رود، اما به هر روی بحث افتادن در ساحل برای شخص پیامبر(ع) تنها در یک ساحل ممکن بوده، این توضیح از آن جهت ارائه شد که در روایات به مسئله‌ای اشاره شده است که ماهی یاد شده همچنان که حامل یونس(ع) بود به چند دریا ورود پیدا کرده[27] اما این نکته اشکالی به بحث ما وارد نمی‌کند؛ زیرا در هر صورت خروج از دهان ماهی در یک ساحل واقع شده که باید با شواهدی که در دست است به محتمل‌ترین گزینه دست یافت.

با توجه به موقعیت جغرافیایی موصل، این شهر در میان پنج دریا و دریاچه (خزر، خلیج فارس، مدیترانه، سرخ، سیاه) واقع شده است.

  1. با توجه به اینکه یونس(ع) از انبیای بنی اسرائیل به حساب می رود، مسیر تردد این گروه از انبیا غالبا در بین النهرین و منطقه فلسطین بوده است، و شواهد تاریخی همچون مسجدالاقصی، اورشلیم شهر مقدس بنی اسرائیل و... نشان ازاین امر دارد. پس قاعدتا یونس(ع) هم پس از دوری از قوم خویش به سمتی حرکت می کند که آشنایی و علقه خاطری نسبت به آنجا وجود داشته باشد.
  2. از سوی دیگر در مطالب فوق به دو منطقه «یافا» و «ترشیش» اشاره شده است و یافا طبق نقشه های ارائه شده در کتاب مقدس یکی از شهرهای ساحلی مدیترانه بوده است، این نیز خود قرینه ای است که مسیر حرکت یونس پیامبر(ع) به سمت مدیترانه بوده است.
  3. از طرفی در روایت آمده است: «...و قد سأل بعض الیهود أمیر المؤمنین (علیه السلام) عن سجن طاف أقطار الأرض بصاحبه، فقال: یا یهودی، أما السجن الذی طاف أقطار الأرض بصاحبه فإنه الحوت الذی حبس یونس فی بطنه، و دخل فی بحر القلزم، ثم خرج إلى بحر مصر، ثم دخل فی بحر طبرستان، ثم دخل فی دجلة العوراء، ثم مرت به تحت الأرض حتى لحقت بقارون...»‏[28]آنچه به عنوان مؤید از این روایت استفاده می شود این است که سر انجام نیز حرکت این ماهی به منطقه مصر ختم می شود؛ زیرا به داستان قارون اشاره می کند، و مصر نیز به دو ساحل دریای سرخ و مدیترانه مرتبط است که با توجه به دو دلیل فوق گزینه دریای مدیترانه را نیز در این بخش بر می گزینیم، زیرا در روایت فوق عبارت «بحر مصر» به دریای مدیترانه اشاره دارد؛ زیرا دریای سرخ با «بحرالقلزم» عنوان شده است.
  4. نزدیک بودن دریای مدیترانه نسبت به دیگر دریاها بجز دریاچه خزر دلیل دیگر این انتخاب است.

ج. «یقطین» در منظومه علم گیاه شناسی:

همانطور که در بخش بررسی معنای واژه یقطین عنوان شد، بیشتر موارد استعمال یقطین برای کدو بوده و این تحقیق نیز اصل را کدو قرار داده و در بررسی خود در پی کشف نوع و خواص درمانی دارویی این گیاه است که شرح آن در ادامه خواهد آمد.

خانواده کدو که حدود 120 جنس و حدود 735 گونه دارد گیاهانی هستند که در سرتاسر کره زمین عمدتا در مناطق گرمسیری و نیمه گرمسیری رویش دارند. واژه کدو برای چندین گیاه مختلف به کار برده می شود که از نظر گیاه شناسی متعلق به دو جنس گیاهی از خانواده کدو Cucurbitaceae می باشد. این گیاهان عبارتند از: کدوی تنبل Cucurbita maxima ، کدوی حلوایی Cucurbita moschata، کدو مسمایی Cucurbita pepo و کدوی قلیانی Lagenaria vulgaris. Syn: Lgenaria siceraria. . سه گیاه اول به خاطر اهمیت غذایی و دارویی کشت می گردد. کدوی قلیانی نیز معمولا در مناطق گرمسیری پراکنش دارد و گیاهی یکساله رونده است و بیشتر به خاطر زینتی بودن کاشته می شود هر چند در برخی کشورها به خصوص شمال آفریقا مصارف دارویی دارد.[29 و 30]

در بین محققین مسلمان درباره اینکه واژه «یقطین» اشاره به کدام یک از انواع کدو می باشد اختلافاتی مشاهده می شود. همانطور که عنوان شد در مواردی نیز مشاهده شده که واژه «یقطین» به گیاهی غیر از کدو ترجمه شده است. هر چند برخی از مفسرین و محققین ترجیح داده اند که به جای اشاره به اسم گیاهی خاص، مشخصات رویشی و گیاه شناسی (گیاهی سریع رشد، بالا رونده با برگهای پهن) آن را بیان کنند که این مسئله در توضیحات قبل هویداست. این اختلافات حتی در بین منابع و محققان مسیحی و یهودی نیز مشاهده می شود.

برخی از محققین معتقدند که در ترجمه تورات در طول بیش از 2000 سال در رابطه با گیاهی که حضرت یونس در زیر آن بعد از خروج از شکم نهنگ یا ماهی بسیار بزرگ به استراحت پرداخت، اشتباه رخ داده است. در تورات به زبان عبری برای گیاهی که حضرت یونس (ع) در زیر آن به استراحت پرداخته از کلمه (Kikayon) Qiqayon استفاده کرده است. این واژه از زبان مصریان قدیم (Kiki) وارد زبان عبری شده و اشاره به گیاه کرچک Ricinus communis از خانواده فرفیون Euphorbiaceae دارد. مترجمین یونانی در قرون سوم تا اول قبل از میلاد مسیح هنگام ترجمه تورات از زبان عبری به یونانی، کلمه عبری Qiqayon به خاطر شباهت صوت به کلمه یونانی Kolokynthi به معنی هندوانه ابوجهل یا حنظل Citrullus colocynthis  از خانواده کدو ترجمه کردند. دیسکورید پزشک و گیاه شناس یونانی در کتاب Materia medica  به آن اشاره کرده است. هنگام ترجمه این گیاه از زبان یونانی به لاتین این کلمه به دو گیاه مختلف ترجمه شد. بیشتر مترجمین کلمه یونانی Kolokynthi را به واژه لاتین Cucurbita کدو ترجمه کردند. در مواردی نیز مشاهده شده که این کلمه به واژه لاتین Hedera گیاه عشقه، Hedera Helix ترجمه شده است. شاید دلیل این ترجمه این باشد که گیاه عشقه در زبان یونانی Kissos  نامیده می شود. هنگام ترجمه از لاتین به انگلیسی این تفاوت در ترجمه پیچیده تر و بیشتر شد.

در ترجمه های قدیمی تر، این گیاه کدو Gourd یا عشقه  Ivyترجمه شد. در ترجمه های جدیدتر اشاره ای به اسم گیاه نشده و فقط از کلمه گیاه (Plant) استفاده شده است و نهایتا در جدیدترین ترجمه ها به درخت مو (Vine) ترجمه شده است.[31] نهایتا این محققین معتقدند که گیاه مورد نظر کرچک می باشد که با اشتباه در طول زمان های مختلف هنگام ترجمه به گیاهان دیگر ترجمه شده است.

کرچک یکی از گیاهان دارویی است که سابقه استفاده از آن توسط انسان به ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد حضرت مسیح(ع) بر می گردد.کلمه Ricinus برگرفته از یک اصطلاح لاتین به معنای «کنه سگی» می باشد. علت این نامگذاری شباهتی بود که لینائوس میان دانه این گیاه و کنه هایی که معمولاً در سگها دیده می شود، مشاهده کرد. گیاهی است علفی که بنا به محل رویش، ‌طول دوره رشد آن متفاوت است به صورتی که در مناطق سردسیری یک گیاه یکساله بوده ولی در مناطق گرمسیر به صورت چندساله در آمده و ممکن است از لحاظ حجمی فضای بسیار بزرگی را اشغال کند و به صورت درخت یا درختچه در آید.[32]

مفسرین و مترجمان مسلمان برای «یقطین» ویژگی هایی نظیر علفی یکساله بودن که دارای رشد سریع و فاقد اندام نگهدارنده می باشد، بیان کرده اند و از طرفی چون بر بالارونده بودن این گیاه تأکید می شود در تفاسیر اسلامی، ترجمه «یقطین» به کرچک مورد پذیرش قرار نگرفته است.[33 و 34]

همانطور که پیش از این هم عنوان شد در زبان عرب برای نامیدن کدو از واژه «قرع» استفاده می شود و یقطین علاوه بر اینکه برای گیاه کدو استفاده شده برای گیاهان دیگری که تا حدودی از نظر فرم رویشی و گیاه‌شناسی به کدو شبیه بودند نیز استفاده شده است.[35] بنابر این به نظر می رسد که یقطین بیش از آنکه به طور مشخص اشاره به گیاه خاصی باشد بیان کننده ویژگی گیاه است که لازم است بر اساس این ویژگی ها به گیاه مورد اشاره قرآن کریم پی برد.

در قریب به اتفاق تفاسیر قرآن همانطور که پیشتر عنوان شد «یقطین» را کدو معنی کرده اند و در مواردی نیز صرفا به ویژگی مهم آن یعنی بالارونده بودن تأکید کرده و اسم گیاه خاصی آورده نشده است.

از بین تمامی انواع گیاهانی که اصطلاحا کدو نامیده می شوند و محققین مسلمان به عنوان «یقطین» در نظر گرفته اند، گونه گیاهی Lagenaria siceraria که در فارسی کدو قلیانی نامیده می شود، بیشتر از سایر انواع کدوئیان ویژگی های مورد اشاره برای «یقطین» را دارا می باشد. همچنین به این گیاه بیش از سایر گیاهان به عنوان «یقطین» در منابع اسلامی اشاره شده است.[36 و 37]

Lagenaria siceraria گیاهی علفی و محکم است که دارای ساقه های بالارونده و خوابیده روی زمین می باشد. این گیاه سریع رشد بوده و دارای برگهای پهن که تا ارتفاع 5 متر رشد می کند. منشأ این گیاه آفریقاست و در مناطق گرمسیری و نیمه گرمسیری رشد می کند. با عقب نشینی یخ های قطبی حدود 10 هزار سال قبل، این گیاه وارد آسیا و اروپا ـ احتمالا با کمک انسان ـ گردید. همچنین بذرهای آن می تواند ماه ها بدون آنکه زنده مانی خود را از دست دهد، روی آب شناور بماند. [38]

از اولین گیاهانی است که توسط بشر کشت شده، البته در مرحله اول نه برای تغذیه بلکه به خاطر میوه آن که به عنوان ابزاری برای نگهداری آب استفاده می شد، مورد توجه قرار گرفت. این گیاه از جمله گیاهانی است که پراکنش گسترده ای در سرتاسر کره زمین دارد که از حدود 2 تا 3 هزار سال قبل از میلاد مسیح به خوبی در کشورهای حوزه مدیترانه به خوبی شناخته شده و از آن استفاده می کردند.[39]

انواع کدوئیان سرشار از قند، ویتامین‌های A و B، آهن و کلسیم است. کدو تحریک‌کننده نیست. همچنین زودهضم، آرام‌بخش، مرطوب‌کننده، نرم‌کننده و افزایش‌دهنده ادرار است. مایعات قابل دفع را دفع می‌نماید، تمیزکننده سینه، مجاری تنفسی و مجرای ادرار است. برای درمان التهاب مجاری ادرار، بواسیر، مشکلات گوارشی، التهابات روده، ضعف اندام‌ها، یبوست و گرفتگی مجاری ادراری مفید است. همچنین مصرف کدو برای افرادی که به بیماری‌های قلبی، بی‌خوابی و قند خون مبتلا هستند، بسیار مفید است.[40]

با توجه به خواص دارویی کدو و بیماری های عارض شده بر یونس(ع) به این نتیجه می رسیم که گیاه یاد شده از خانواده کدو بوده و دلایلی که بر این ادعا می باشد عبارتند از:

  1. بیماری پوستی حضرت یونس(ع): همیشه یکی از تجویزهای پزشکی برای بیمارهای پوستی پرهیز از غذاهایی است که موجب تحریکات پوستی می شود برای نمونه بادمجان و فلفل از جمله موادی هستند که استعمال آنها در افراد سبب تحریک پوست می شود پس خاصیت ضد تحریکی کدو خود دلیلی بر این دعاست.
  2. تحلیل رفتن عضلات حضرت یونس(ع)؛ یکی از خواص کدو التیام ضعف عضلات عنوان شده است. البته در طی این مقاله در یک مورد به تناول میوه این گیاه توسط یونس(ع) اشاره شده است که با توجه به این خاصیت، دور از ذهن هم نیست.
  3. اختلال در سیستم تنفسی یونس نبی(ع)؛ با توجه به اینکه یونس پیامبر(ع) با استناد به مطالب یاد شده حداقل 3 روز در شکم ماهی بوده است محیط شکم ماهی اسیدها، آنزیمها و گازهای درون بدن ماهی قابلیت ایجاد اختلال در دستگاه تنفسی ایشان را داشته است در نتیجه یکی از خواص کدو تمییز کنندگی سینه و مجاری تنفسی است.
  4. سوءهاضمه یونس(ع)؛ همچنین در شکم ماهی قرار گرفتن سبب شد تا ایشان چند روزی را از تغذیه ـ آب و غذا ـ محروم باشد که خود این قضیه سبب ایجاد اختلال در سیستم گوارش بدن می شود و می بینیم که عمده خاصیت کدو به سیستم گوارشی باز می گردد.

تمام موارد یاد شده دلیل بر این است که گیاه مورد نظر از خانواده کدو می باشد، اما چرا این گیاه کدوی قلیانی است به سبب یک خاصیت ممتاز و ویژه در این گیاه است و آن هم دفع کنندگی حشرات است که تأثیر زیادی در بهبود بیماری یونس(ع) داشته است.

همانطور که در روایات اشاره شده است این گیاه خاصیت دفع حشرات دارد در علوم تجربی اثبات شده است که این گیاه خاصیت دفع کنندگی حشرات را داراست و قرار گرفتن یونس(ع) در زیر سایه L. siceraria  به دلیل خاصیت دفع کنندگی حشرات است که در این گیاه وجود دارد. حضرت یونس (ع) به خاطر توقف در شکم ماهى پوست تنش آن قدر نازک و حساس شده بود که از نشستن حشرات بر آن رنج مى برد، او اندام خود را با این گیاه پوشانید تا هم از سوزش آفتاب در امان باشد و هم از حشرات در امان باشد. این گیاه علاوه بر اینکه برگهاى پهن و پرآبى دارد که مى توان از آن سایبان خوبى تهیه کرد به علت داشتن ترکیب شیمیایی Cucurbitacin خاصیت دفع کنندگی حشرات را نیز دارد.[41]

گیاهان خانواده کدو دارای دسته ترکیبات بیوشیمیایی به نام cucurbitacin هستند، که تاکنون 19 نوع مختلف از آنها شناسایی شده اند. البته این ترکیبات به مقدار بسیار کم در برخی دیگر از گیاهان مشاهده شده است. این ترکیبات از نظر شیمیایی جزو استروئید ها هستند Cucurbitacin ترکیب سمی برای برخی از حیوانات هستند و همچنین مزه بسیار تلخی دارند که باعث می شود گیاه کدو توسط علفخواری محافظت شود. همچنین این ترکیب به علت شباهت ساختاری به هورمونهای پوست اندازی حشرات باعث اختلال در پوست اندازی آنها می شود و خاصیت دفع کنندگی حشرات از خود نشان می دهد. همچنین این ترکیبات برای برخی از حشرات سمیت داشته و به سرعت آنها را می کشد.[42]

همچنین یکی از انواع ناقلها در بیماری، حشرات هستند و از آنجایی که پوست بدن یونس(ع) از بین رفته بود آمادگی بسیار زیادی برای جذب انواع میکروبها در بدن ایشان وجود داشت، پس می بایست یک بازدارند قوی ایجاد شود تا انتقال بیماری صورت نپذیرد و گیاه یاد شده بهترین مورد برای انجام این مأموریت است. البته توجه به اینکه نکته ضروری است که حفظ ایشان برای خداوند متعال بدون چنین گیاهی هم حتمی بود، اما از آنجا که قرآن کریم در قالب همین داستان ها در امور مادی نیز برای انسان ها پیام دارد چنین صحنه هایی را ایجاد می کند تا بشر با دریافت خواص داروی ـ درمانی چنین گیاهانی روز به روز بر معلومات خود و کیفیت زندگی اش بیافزاید.

نتیجه:

آنچه که این تحقیق ـ با توجه به داده‌هایی که در کتب لغت، تفسیر و حدیث بوده است ـ به آن دست یافته است عبارت است از: 

  1. ارائه معنایی دقیق از واژه یقطین که نوعی کدو به نام کدوی قلیانی است
  2. اثبات قوی‌ترین احتمال در موقعیت جغرافیایی یونس(ع) که دریای مدیترانه است
  3. تعیین نوع بیماری یونس(ع) که عبارتند از: تحلیل عضلات، ریزش مو و از بین رفتن پوست
  4. بیان موارد درمانی گیاه یقطین بر بدن یونس نبی(ع) و اثبات خواص دارویی کدو بر بدن یونس(ع) خصوصا خاصیت دفع کنندگی حشرات و وجود نوعی سم در این گیاه

 منبع:

حمیدرضا یونسی:  مدرس مدعو دانشگاه آزاد اسلامی، واحد شهر ری

مرتضی یوسف‌زادی: استادیار، گروه زیست‌شناسی، دانشکده علوم، دانشگاه هرمزگان، بندرعباس، ایران

محل نشر: دوفصلنامه تخصصی پژوهشهای میان رشته ای قرآن کریم(سال دوم، شماره4، بهار و تابستان 1390)



هشدار

$
0
0
خبرگزاري فارس:

يك متخصص مغز و اعصاب گفت: بيماري ترومبوز سينوس مغزي( لخته خون در مغز) زنان تهراني در ماه رمضان به علت استفاده از قرص‌هاي جلوگيري از بارداري به منظور تغيير عادات ماهانه و افزايش روزه‌داري 4 برابربيشتر از ماه‌هاي ديگر است.

فرامرز اميري در گفت‌وگو با خبرنگار بهداشت و درمان فارس اظهار داشت: متأسفانه برخي از زنان به منظور استفاده كامل از ماه رمضان و افزايش روزهاي روزه‌داري اقدام به مصرف قرص‌هاي جلوگيري بارداري و كاهش روزهاي عادات ماهانه مي‌كنند كه اين امر موجب افزايش شانس ابتلاي اين افراد به بيماري ترمبوز سينوس مغزيمي‌شود.

وي افزود: به علت فرآورده‌هاي هورموني موجود در قرص‌هاي جلوگيري انعقادپذيري خون بالا مي‌رود و در كنار آن موضوع گرماي هوا و اينكه فرد نمي‌تواند مايعات بنوشد موجب غليظ‌ شدن خون و ايجاد لخته در رگ‌هايي كه مسئول تغذيه خون وريدي از مغز هستند مي‌شود كه به آن ترومبوز سينوس مغزي مي‌گويند.
اين متخصص مغز و اعصاب با بيان اينكه اين عارضه به ميزان خيلي كم در مردان به دلايل ديگري اتفاق مي‌افتد تصريح كرد: بيماري ترومبوز سينوس مغزي عوارض زيادي را در طولاني‌مدت به همراه دارد كه از مهمترين عوارض آن سردردهاي شديد است.
اميري ادامه داد: اين عارضه در حالت عادي 5 تا 10 درصد سكته‌هاي مغزي را تشكيل مي‌دهد كه البته در ابتلا به برخي عفونت‌ها و بعد از زايمان و به‌ويژه در ماه مبارك رمضان ميزان آن افزايش مي‌يابد. لذا به زنان باردار توصيه مي‌شود به هيچ وجه از قرص‌هاي ضدباردارياستفاده نكنند.
وي با بيان اينكه علت ايجاد اين عارضه لخته‌شدن خون در رگ‌هاي تخليه‌ خون از مغز است خاطرنشان كرد: اين موضوع باعث مي‌شود خون از مغز تخليه نشود كه افزايش حجم خون داخل مغز و به دنبال آن افزايش فشار داخل جمجمه را در پي دارد.
اميري گفت: درمان اين بيماري به غير از تجويز مسكن‌ براي درمان علامتي كه درد فرد را كاهش مي‌دهد به كمك داروهاي مختلف، ترومبوز و لخته حل مي‌شود تا خون بتواند جريان طبيعي خود را از مغز داشته باشد و در نهايت فشار جمجمه و حجم خون داخل مغز به تعادل برسد.

کورتون

$
0
0
در طب جدید جهت درمان و جلوگیری از درد ،داروهای کورتنیاز جمله:استخوانی ، داخلی، پوستی،کاربرد دارد. این داروها ضمن بالا بردن قند خون عوارضی دارد.از طرفی مصرف آنها اجتناب نا پذیر است.  در طب سنتی صمغها و گیاهانی وجود دارد که بر حسب مزاج به جای داروهای کورتنی مورد استفاده قرار بگیرد و عوارض هم ندارد.

ضمناً در زمانهای قدیم روشهایی نظیر مالش درمانی مشت و مال وجود داشته که ضمن بر طرف کردن درد بجای داروهای کورتنی مورد استفاده قرار می گرفت.

این مشت و مال چیان و مالش دهندگان بدون اینکه بدانند چه می کنند نقاطی را در بدن روی آنها کار می کردند که امروزه ثابت شده تحریک این نقاط کورتن طبیعی در بدن تولید می کند.

ﺫﮐﺮ ﯾﻮﻧﺴﻴﻪ

$
0
0

لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ


اولاینکه عامل(فردی که ختم را انجام میدهد) بر یگانگی خداوندایمان قلبیداشته باشد نه در زبان بلکه با تمام وجود و با شناخت اندکی که دارد که سرلوحه همه انها یکتایی و بی همتایی خداوند در تمام صفات ثبوتی و مبر بودن او از تمام صفات سلبی است. توجه کامل به وجود بی همتای خداوند و این که عامل بداند خداوند در همه حال ناظر بر عمل اوست همان طور که هنگامی که با یک نفر صحبت میکنید تمام حواس شما به اوست در اینجا نیز باید حالتی مشابه داشته باشید حال انکه در هنگام گفتن این ذکر با سرچشمه وجودو هستی صحبت می کنید.

پشیمانیاز گذشته سرشار از کوتاهی و ناسپاسی زیرا که این ذکر طبق گفته بزرگان اهل معرفت خود نوعی توبه به درگاه باری تعالی است. نیاز نیست که تنها به معنی ایه اکتفا کنید بلکه به رابطه مضموم ایه با خودتان نیز باید اهمیت بدهید .منظور اینکه در قسمت اول ایه که در یگانگی و یکتایی و منزه بودن خداوند گواهی داده می شود به عظمت خداوند در جهان هم توجه شود به نظم و هماهنگی در کره زمین و در سیارات وستاره ها و خورشیدیا حیات در خشکیها و دریاها وسایر نشانه های عظمت حقتعالی و در قسمت بعدی ذکر گناهان و کوتاهی ها و ناسپاسی هایی که انجام شده به یاد اورده مثل کفران نعمت یا کوتاهی در انجام اعمال پسندیده و…

و غرض این نیست که در هر بار خواندن ذکر تمام این مطالب دوره شود بلکه هر کدام از این دو قسمت را که باعث می شود شما بیشتر در ان لحظات قرب به حضرت دوست پیدا کنید انتخاب کنید که اکثر اوقات به هردو معنی توجه میشود. زمان مناسب همانطور که  گفته شده بعد از عشاء است (حدودا ساعت ده به بعد)و دلیل ان هم قبلا در پست حذف شده ذکر شد.

در مورد تعداد این ختم هم باید از ۴۰۰ شروع شود و کم کم زیاد شود البته نیازی نیست حتما شما تعداد بشمارید بلکه از ۲۰دقیقه که زمان تقریبی ۴۰۰ ذکر است شروع کنید و ذره ذره (مثلا سه دقیقه یا پنج دقیقه)انرا زیاد کنید یکی از دوستان  حدود۲۰ دقیقه این ذکر را می خوانده و بعد انقدر می خوانده تا در سجده خوابش می برده است بسیاری از انها هم که این ختم را تجربه کرده اند این را توصیه می کنند اینجانب نیز همین طور. زیرا مرحوم کشمیری این را فرمودند.

شاید کمی دشوار به نظر اید اما ایا نتیجه کار انقدر ارزشمند نیست که این سختی ها را بجان خرید؟

ایا نیاز نیست که انسانها بخشی از شبانه روز را به مناجات با باریتعالی بپردازند حال انکه چنین نتایج عظیمی همچون:((( چشم دل.ارتباط با عالم ملکوت.و راهیابی به دنیای دیگر. و نورانی شدن قلب. و زدودن لکه های سیاه گناه از روح ادمی. و بسیار چیزهای دیگر))) حاصل این عمل گرانبها نزد علمای اهل معرفت و استادان و بزرگان است.
 از امام باقر (ع) روایت شده است که :یونس علیه السلام سه روز در شکم ماهی درنگ کرد و در تاریکی های سه گانه تاریکی شکم ماهی تاریکی شب تاریکی دریا ندا در داد و گفت:لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ آنگاه خداوند دعایش را اجابت کرد و سپس ماهی وی را بر حال افکند.
مرحوم استاد علامه طباطبائی فرمودند کهمرحوم قاضی ( استاد آنجناب عارف عظیم و سالک مستقیم حضرت آیت الله حاج سید علی قاضی تبریزی ) اول دستوری که می دادند ذکر یونسی بود لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ که در مدت یک سال در وقت خاص به حالت سجده ات بازخوانده شود .

چرا این ذکر به یونسیه معروف شد ؟

 داستان حضرت یونس  :

سالیان درازی در راه هدایت مردم کوشید و رنج فراوان کشید؛ ولی پاسخ مردم پافشاری در گمراهی و گریز از حق و عدالت بود. از قوم خویش قطع امید کرد و خشم و نفرت شدیدی از آنان وجودش را فرا گرفت و چیزی نگذشت که از خداوند مجازات آن قوم خودخواه و جاهل را درخواست نمود. در صبحگاهی که مردم از خواب برخاستند، آثار غضب و عذاب الهی را در شهر خود مشاهده کردند. به نزد پیامبر خود حضرت یونس (ع) شتافتند و از او پوزش طلبیدند و درخواست عفو و مغفرت کردند؛ ولی فایده ای نبخشید و او با عصبانیت مردم را ترک کرد و از شهر خارج شد.

حضرت یونس (ع) نزد پروردگارش عزیز بود و بر این گمان بود که آنچه را که انجام می دهد مطلوب و مقبول درگاه الهی است و خداوند هیچگاه لطفش را از او دریغ نمی کند و بر او تنگ نخواهد گرفت. مردم با آن همه عجز و لابه، انتظار ترحم و گذشت را از حضرت یونس (ع) داشتند، اما اینگونه نشد. وقتی مردم از آن حضرت (ع) قطع امید کردند، سخت به درگاه خدا نالیدند. خداوند نیز عذاب را از آنان دور کرد. یونس (ع) به کنار دریا رسیده بود. در حالیکه قطع داشت قومش هلاک شده اند، در کشتی سوار شد. طولی نکشید که کشتی در معرض طوفان قرار گرفت. صاحبان کشتی این پیش آمد را به فال بد گرفتند و او را پس از سه بار قرعه، به قصد قربانی به دریا افکندند تا دریا آرام گیرد. ماهی بزرگی درجا او را بلعید. اینجا بود که حضرت یونس (ع) متوجه اشتباهش شد و دانست که خداوند خواسته است به خاطر عدم شکیبایی و قهر و غضب او از قومش، او را مجازات کند.

در دل تاریک ماهی به سوی خدا متوجه شد و از کردار خویش اظهار پشیمانی و ندامت کرد و این ذکر را بر زبان جاری ساخت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» به برکت این ذکر، خداوند او را نجات داد. خداوند در قرآن می فرماید: «اگر از جمله تسبیح کنندگان نبود تا روز یامت در شکم ماهی باقی می ماند». و نیز می فرماید: «…ونجیناه من الغم وکذلک ننجی المؤمنین؛ و ما مؤمنانی را که اینگونه به یاد ما باشند نجات خواهیم داد». (سوره انبیا، آیه۸۸)

حضرت یونس (ع) بار دیگر به امر خداوند به سوی قومش بازگشت و همه آنها را سالم و مطیع یافت و تا آخر عمر در میان آنان با عزت زندگی کرد.

پیامهای قصه:
«و ذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ؛ و یونس را یاد کن که خشم گنانه به راه خود رفت و گمان کرد که هرگز بر او تنگ نمی گیریم؛ آنگاه در دل تاریکی ندا در داد که خدایی جز تو نیست و تو از هر عیبی منزهی و من از ستمکارانم». (سوره انبیاء، آیه ۸۷)

در این داستان دو حادثه مهم می باشد:
۱ گرفتاری حضرت یونس (ع) در دل ماهی.
۲ نجات از غم و غصّه و تاریکی.

در این آیه شریفه هم علّت گرفتاری و هم سبب نجات بیان شده است و در پایان آیه نیز برای نجات مؤمنان «قانون عمومی» آورده است. بنابراین آیه شریفه دارای سه پیام اساسی و مهم می باشد:

۱ علّت گرفتاری:«فظن ان لن نقدر علیه؛ چنین پنداشت که ما بر او تنگ نمی گیریم».
چه بسیار افرادی هستند که در وقت تنگ دستی و نداشتن امکانات مادی به خدا متوجه می شوند و به درگاه او سر بندگی فرود می آورند و به راز و نیاز می پردازند؛ ولی همین که به مال و منال، جاه و مقام، رفاه و شهرت، مسکن و مکنت ظاهری می رسند، اسیر این امور و زندانی آنها می گردند و خود را در حصار آنها قرار می دهند و چنین می پندارند که این امور برای آنها جاودانه است و هیچگاه از آنها گرفته نخواهد شد و از اینکه ممکن است روزی بیاید و این امور را نداشته باشند، کاملاً غافل اند و دچار غرور و تکبّر و عجب و خودبینی گردیده اند در حالی که شایسته آنست که انسان شکرگذار باشد و هیچگاه صاحب نعمت را از یاد نبرد و در پیشگاه او اظهار کند که: خداوندا! این نعمت از آن توست و ما از باریدن رحمت تو سرسبز و خرم هستیم و هر وقت که بخواهی می توانی آن را بگیری که در آن صورت ما پژمرده و ناتوان خواهیم شد.

حضرت یونس (ع) احساس ایمنی می کرد؛ زیرا می پنداشت که مقام بس ارجمندی نزد خدا دارد و همواره او در پناه رحمت خدا خواهد بود و پروردگار بر او تنگ نخواهد گرفت و از این رو هر چه قومش از او خواستند برگردد، قبول نکرد و آنان را رها کرد و به راه خود رفت. خداوند به خاطر این پنداشت، او را در دل ماهی گرفتار کرد تا متنبّه گردد.

۲ سبب نجات: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»
پس از آنکه حضرت یونس (ع) را به دریا افکندند، ماهی عظیمی او را بلعید و به امر خداوند در دل خود، برای حضرت یونس (ع) پناهگاهی قرار داد. شبها و روزها می گذشت و یونس (ع) در دل ماهی و ماهی در دل دریا به شکافتن و پیمودن ظلمتهای قعر دریا مشغول بود در آن زندان عجیب و غم انگیز، اندوهی بزرگ بر یونس (ع) غالب شد و با حال غم و افسردگی ندا برآورد «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ؛ خدایی جز تو نیست و تو از هر عیب منزهی و من از ستمکارانم».

حضرت یونس (ع) با این ذکر به درگاهی شتافت که پناهگاه بی پناهان و یاور غم دیدگان است؛ زیرا خداوند دارای رحمتی فراگیر و همه جانبه است. پس از آن خداوند دعای او را مستجاب کرد و یونس (ع) را از غم و گرفتاری نجات داد و به ماهی الهام کرد تا یونس (ع) را در کنار دریا بگذارد. خداوند در آیه دیگری در باب قدرت وقوت این ذکر می فرماید: «اگر یونس این تسبیح را نمی داشت تا قیامت دردل ماهی می ماند». بنابراین سبب نجات یونس (ع) این ذکر شریف است که از آن به عنوان «ذکر یونسیه» یاد می شود.

۳ قانون کلی: «و کذلک ننجی المؤمنین؛ وبدین سان مؤمنان را نجات می دهیم».
خداوند این داستان را در کتاب جاودانه خویش قرآن کریم می آورد تا راه روشنی را فراروی همه مؤمنان در تمام زمانها بگشاید؛ زیرا قرآن کریم، کتابی که فقط به نقل حوادث و رویدادها بپردازد نیست، بلکه کتاب هدایت و رحمت است و غرض اصلی از نقل رویدادهای تاریخی، قراردادن چراغی فروزنده فراراه انسانهاست که همگان در طول تاریخ از آن بهره مند گردند و برای همیشه درس سازندگی و زندگی برای انسان باشد. روی این جهت خداوند در پایان داستان یونس (ع) بیان می دارد که بدین سان ما مؤمنان را نجات می دهیم. یعنی در سراسر تاریخ تکرار این تسبیح و ذکر باعث نجات می گردد. از این روی بزرگان اهل معرفت و معنا گفته اند: این ذکر در راه سیر سلوک معنوی و طی درجات روحانی مقامی بس والا و موقعیتی ممتاز دارد و تکرار آن موجب رهیدن از هر غم و غصه و رسیدن به هر مقصد است.

کلسیم سالمندان

$
0
0
یک راه حل برای تامین کلسیم سالمندان :

پوست پنج عدد تخم مرغ محلی طبیعی

10عدد لیمو شیرازی یا 10 فنجان سرکه سیب طبیعی

پوست تخم مرغ ها را در آفتاب خشک میکنیم.سپس در هاونگ چینی پودر کرده و به آن آب ده عدد لیمو را اضافه میکنیم.اگر لیمو در دسترس نبود از 10 فنجان سرکه سیب طبیعی استفاده میکنیم.به مدت یک هفته میگذاریم بماند و در این یک هفته روزی چند بار مخلوط را هم میزنیم.بعد از یک هفته از صافی عبور داده و در یخچال نگه داری میکنیم.از این عصاره میتوانید در غذاهای آبکی مخصوصا انواع سوپ ها به میزان 1قاشق غذا خوری اضافه کنید تا کلسیم بدن به مرور تامین شود.جذب کلسیم در این حالت بسیار بیشتر است.

تصفیه رسوبات مغز سالمندان:

مقداری برگ درخت جینکو (ژنگو) را همراه با 3لیوان آب گذاشته تا به مدت 10 دقیقه بجوشد.عصاره حاصله را صاف کرده و در سوپها و غذا های آبکی استفاده میکنیم.میتوانید به عصاره حاصله مقدار اندکی آب لیموی طبیعی هم اضافه کنید.

نکته:استفاده از داروها و عصاره های اینچنینی مخصوصا برای سالمندان همراه غذا جذب بهتر و عوارض کمتری به همراه دارد.

خلقت در قرآن

$
0
0
لَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِى كِتبٍ مُّبِين.(.(  سوره  انعام آیه 59

هیچ تر و خشکى نیست مگر آن که در کتاب مبین (علم الهی) وجود دارد.

قبل از خلقت اركان ابتدا دو عنصر خلق شد:

1-خلقت گرمي:
خداوند از گرمي ها عالم بالا را آفريد :ملائك ، آسمان ها و جن و…..
2-خلقت سردي :
خداوند از سردي ها عالم نباتي را آفريد :زمين ، حيوانات ، گياهان و
در طب اسلامي به مجموعة اشياء هم نسخ عنصر گفته مي شود .
از تركيب دو عنصر (گرمي و سردي) ، چهار عنصر (ركن) بوجود آمد .
از خلقت گرمي ؛
1-گرم و خشك ؛ معادل خورشيد و آتش و انرژي است .
2-گرم و تر ؛ معادل عالي آن هوا (باد) است .
از خلقت سردي ؛
3-سرد و خشك ؛ تبلور عالي آن خاك است .
4-سرد و تر ؛ تبلور عالي آن آب است .

اولين خقلت ، خلق گياهان و دومين خلقت ، خلق حيوانات و سومين خلقت ، خلق انسان بود .
خلقت اول انسان با چهار ركن مادي و يك ركن معنوي صورت گرفت . مزاج خلق اول مزاجي معتدل است .
خداوند خاك و آب را بصورت گل در آورده و در معرض خورشيد و هوا قرار داد و در آخر كار از روح خود به آن دميد (كه همان ركن پنجم مي باشد) . بنابراين در انسان 4 عنصر به همراه روح خدا وجود دارد .

شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 1

$
0
0

با توجه به این که تاکنون بحث خلقت براساس تحریفات و واردات اسراییلیات و....مطرح شده است.برای اولین بار خلقت بر اساس قرآن و روایات صحیح ایمه اطهار(ع) روایت میشود.چرا که به فرموده امام باقر(ع) :

شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً  يخرج من عندنا اهل البيت

خودتان را به مشرق و مغرب بزنيد علم صحيح پيدا نمى كنيد مگر چيزى كه از پيش ما اهل بيت صادر شود.


بسم الله الرحمن الرحيم


روزي بود روزي نبود[1]غير از خدا چيزي نبود، نه زميني بود، نه زماني، نه جمادي و نه جانداري. نه جهان ريز اتم‌ها و ميكروب‌ها و ويروس‌ها وجود داشت و نه جهان درشت كرات. نه كره‌اي نه منظومه‌اي، نه كهكشاني نه فضايي.

بنابراين نه جاني وجود داشت و نه جانداري.

از اين همه كهكشان‌هاي بي‌شمار با اين همه ستاره‌ها و سياره و ماه‌هاي بي‌شمار خبري نبود.

تنها خدا بود[2]خداي واحد، احد، بي‌همتا و بي‌همسر. بي‌نياز از يار و همدم.

حي است و قيوم، نه به خواب محتاج است و نه به غذا.

وحشت از تنهايي بر او راه ندارد. مستمند هيچ چيز نمي‌باشد.

خدا «ازلي»[3]است. پديده نيست.

ما همگي در مي‌يابيم كه او هست. آن قدر به وجود او يقين داريم كه هيچ نيازي به استدلال و اثبات ندارد[4]زيرا «خدا دركي» درست مثل «خود دركي» ‌است.

همان طور كه «درك خود» به هيچ دليلي نياز ندارد درك خدا هم به هيچ دليلي نياز ندارد.

وقتي كه مي‌گوئي «من هستم» از هيچ چيزي براي اين درك كمك نمي‌گيري. اگر هزار دليل بياورند كه تو نيستي، بي‌فايده است. زيرا مي‌داني كه هستي. و اگر هزار دليل بياورند كه تو هستي باز هم بي‌فايده است زيرا مي‌داني كه هستي.

درك خدا هم براي ما از همين سنخ است. تاكنون هيچ فردي نتوانسته وجود خدا را انكار كند. هيچ كس.

انسان گاهي در اثر ديوانگي و بيماري دچار «خود انكاري» شده،و افرادي پيدا شده‌اند كه گفته‌اند «من نيستم» ولي «خدا انكاري» هرگز در بشر در هيچ شرايطي رخ نداده است.[5]

اگر بشنويد يا در جايي بخوانيد كه فلان شخص منكر وجود خدا است و كمي با دقت بنگريد[6]مي‌بينيد كه يا محض تعمّد دارد[7]و يا دچار بيماري «خود فريبي» شده است.

و اين در حالي است كه براي او نيز «خود انكاري» آسان‌تر از «خدا انكاري» است.






[1].اين جمله كه استفاده از آن در آغاز داستان‌ها از قديم رواج داشته و دارد ظاهراً يك سخن متناقض است. از طرفي مي‌گويد «روزي بود» و از طرف ديگر مي‌گويد: «روزي نبود».

منظور گوينده اين است كه غير از خدا چيزي وجود نداشت، (كان اذ لم يكن شييء ـ الحمد لله الذي كان اذ لم يكن شييء: بحار، ج3، ص300 ـ 298) حتي خود «زمان» هم و جود نداشت. و چون كلمه و لفظي براي اين مطلب وجود ندارد، ناچار مي‌گويد: زماني بود كه زمان هم نبود در آن وقت كه غير از خدا چيزي نبود خود وقت هم وجود نداشت.

زيرا زمان عين مادّه است و سخن در مقام بيان «ما قبل مادّه» مي‌باشد و بحث از نقطه‌اي آغاز مي‌شود كه مادّه‌اي وجود نداشته است.

زمان چيست؟ در پاسخ به اين سئوال دو تعريف براي زمان گفته شده است:

1ـ زمان يك برداشت كلي از تغييرات جهان است. در اين تعريف زمان يك «برداشت ذهني» است كه واقعيت ندارد.

2ـ زمان عبارت است از جريان عمومي تغييرات جهان. طبق اين تعريف زمان يك «واقعيت» مي‌باشد.

از ميان اين دو تعريف، تعريف دوم مورد تأييد مكتب اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ است. در سطرهاي بعدي خواهيم ديد كه در زبان حديث زمان يك پديده معرفي مي‌شود كه حادث شده و پديد آمده است و درست مانند ساير واقعيت‌ها يك واقعيت است. و به قول اسحاق نيوتون: خداوند مي‌توانست غير از زمان چيز ديگري نيافريند.

پس: زمان = تغيير.

تغيير = حركت.

زيرا: تغيير ـ حركت = تغيير ـ تغيير.

پس: جهان ـ حركت = جهان ـ تغيير.

و: حركت = ماده.

زيرا: ماده = اتم.

و: اتم ـ حركت = اتم ـ اتم.

پس: زمان = اتم = ماده.

در طول بحث‌هاي آينده بيان خواهد شد كه ماده «پديده» است. يعني چيزي است كه وجود نداشته و به وجود آمده است.

پس زمان نيز كه عين ماده است، پديده مي‌باشد. يعني زمان را خدا آفريده است.

بنابراين روزي بود كه «روز» هم نبود غير از خدا چيزي نبود.

از ديدگاه ديگر مي‌گويند «زمان بعد چهارم ماده است». همان گونه كه:

ماده ـ طول = ماده ـ ماده.

ماده ـ عرض = ماده ـ ماده.

ماده ـ عمق = ماده ـ ماده.

همين طور: ماده ـ زمان = ماده ـ ماده.

در اين موضوع احاديث بسياري وجود دارد. به چند نمونه از آنها توجه فرمائيد:

بحار: ج3، ص309، از امام صادق ـ عليه السّلام ـ :

ان الله تبارك و تعالي لايوصف بزمان و لامكان و لاحركة و لا انتقال و لا سكون بل هو خالق الزمان و المكان و الحركة و السكون و الانتقال: خداوند نه به زمان و مكان موصوف مي‌شود ونه به حركت و انتقال و نه به سكون بل او خالق زمان و مكان و حركت و سكون و انتقال، است.

بحار: ج57، ص30 از علي ـ عليه السّلام ـ آورده است:

لاتصحبه الاوقات ولا ترفده الادوات. سبق الاوقات كونه و العدم وجوده، و الابتداء ازلُه: زمان‌ها مصاحب او نمي‌شوند. آلات و اسباب او را ياري نمي‌كنند بودش بر زمان‌ها سبقت دارد، وجودش بر عدم پيشي دارد. ازليت او بر «ابتداء» مقدم است.

و باز مي‌فرمايد: لا يجري عليه السكون و الحركة، و كيف يجري عليه ما هو اجراه، و يعود اليه ما هو ابداه، و يحدث فيه ما هو احدثه: سكون و حركت بر او جاري نمي‌شود و چگونه جاري مي‌شود بر او چيزي كه خود او را به جريان انداخته است و چگونه بر مي‌گردد به او چيزي كه خودش آن را ابداء كرده است. و چگونه پديد مي‌شود در او چيزي كه خودش آن را پديد آورده است.

اين تكه‌ها در خطبه‌ي 232 نهج البلاغه (ابن ابي الحديد) نيز آمده است.

و در يك حديث عين همين جمله‌ها از امام رضا ـ عليه السّلام ـ نيز آمده است: بحار: همان جلد، ص43، حديث شماره 17.

[2]. سئوال: خداوند قبل از آفريدن جهان به چه چيز مشغول بود؟ كارش چه بود؟

پاسخ: گفته شد كه چيزي وجود نداشت. و اساساً اين سئوال از پايه غلط است و به جز تصوّر ذهني چيزي نيست. زيرا مقولاتي از قبيل «قبل» و «بعد» و «مشغول شدن» و «كار» و «پرداختن» و... همه و همه از مقولات اين جهان هستند روزي كه روزي نبود، قبل و بعد هم وجود نداشت. يعني خود قبل و بعد نيز پديده و مخلوق خدا هستند. و «قبل» و «بعد» راهي بر خدا ندارد.

امام رضا ـ عليه السّلام ـ در ضمن خطبه‌ي مشروحي مي‌فرمايد: ففرَق بين «قبل» و «بعد» ليُعلَم اَن لا «قبل» له ولا «بعد»: پس شكافت ميان «قبل» و «بعد» را، تا دانسته شود كه نه قبلي بر او هست و نه بعدي. بحار، ج57، ص42، حديث شماره‌ي 17.

براي درك اين موضوع بايد خود «عقل» را شناخت كه حقيقت عقل چيست؟ عقل ما كه اين مقوله‌ها را درك مي‌كند، خود پديده است و در عرصة اين جهان توان فعاليت دارد. تعقّل يعني سنجش قوانين و فرمول‌هاي اين جهان كه پديده هستند. عقل و تعقل نمي‌تواند در خارج از اين جهان فعاليتي داشته باشد و به داوري بنشيند.

سئوال بي‌پايه‌اي كه زمينه‌اي نداشته و تخيّل محض است كه قوانين جهان را بر غير جهان بار مي‌كند، جواب ندارد. اگر يك سئوال عقلي در مورد درون دايرة جهان باشد قابل پاسخ دادن است وگرنه، نه. عقل فقط اين جهان را مي‌تواند بشناسد. حتي عقل و تعقل براي شاخت خدا راهي ندارد مگر با شناخت اين جهان. وقتي كه عقل جهان را بشناسد و پديده بودن آن را دريابد آن وقت پي مي‌برد كه اين پديده، پديد آورنده‌اي دارد.

[3]. ازلي است. يعني پديده نيست، از ازل بوده است. او عمر ندارد، پير نمي‌شود، فرسايش بر او راه نمي‌يابد. چرا؟

پاسخ: عمر، سن، سال و ساير مقولات از اين قبيل، همه از مقولات زمان و تغيير هستند. و در مطالب گذشته گفته شد كه «زمان خود يك پديده است.» زمان مخلوق خدا است، خداوند زمان را به وجود آورده است. پس زمان شامل همه چيز است اما شامل خدا نيست.

ازلي: يعني وجودي كه «سابق بر زمان» است.

از اين نكته روشن مي‌شود كه خداوند احد و «تك» است. زيرا عدد و تعدد و متعدّد بودن، يعني تغيير و متغيّر بودن.

چون: جهان ـ تعدّد = جهان ـ تغيير.

زيرا: جهان ـ تغيير = جهان ـ عدد و تعدّد.

پس: كثرت و تعدّد از ذاتيات جهان است. و هر متعدّدي قهراً متغيّر است. بيان گرديد كه خود «تغيير» مخلوق خداوند است. روزي بود روزي نبود غير از خدا چيزي نبود، يعني تغييري هم نبود. و به بيان ساده‌تر: خود «متعدّد بودن» پديده‌اي است كه خدا آن را پديد آورده است. پس خداوند متغيّر نيست. و اين معناي «قيّوم» است. او جفت و همسري نيز ندارد. زيرا «زوج بودن» همان «متعدّد بودن» است.

[4].در عين حال پرداختن به اثبات وجود خدا كار بي‌فايده‌اي نيست. از استدلال‌ها و راه‌هاي مختلف و متعدّدي كه وجود دارد تنها به يك بحث اكتفاء مي‌كنيم و آن «برهان محدود بودن جهان» است.

بسياري از قديمي‌ها فكر مي‌كردند كه جهان بي‌نهايت و نامحدود است. اما امروز مسلم شده است كه اين جهان بس بزرگ، با ميلياردها كهكشان و كره (فضا، ستاره و ماه) بالاخره محدود است. پير روسو در كتاب «تاريخ علم» مي‌گويد: ديگر كودكانه است كه جهان را بي‌نهايت بدانيم.

جهان از محدودها تشكيل يافته است از كرات محدود، و فضاهاي محدود فواصل آنها. و هر چيزي كه از محدودها تشكيل شود بالاخره محدود خواهد بود. هر چند خيلي بزرگ و بسي پهناور باشد و نيز: جهان «محكوم به بُعد» است. بُعد دليل انتها داشتن است.

و نيز همان طور كه در مباحث آينده خواهد آمد «جهان در حال گسترش است.» و اين يك قانون مسلم است. و قانون گسترش جهان مي‌گويد كه جهان محدود است. زيرا چيزي كه نامحدود و بي‌انتهاست گسترش نمي‌يابد. يعني گسترش يك شيء بي‌انتها معني ندارد.

اينك در اين بحث به همين چند جمله اكتفا و بسنده كرده و مي‌گوييم: آن سوي حدود اين جهان چيست؟

پاسخ اين سئوال به طور قهري يكي از دو جمله است: يا بايد گفت «آن سوي حدود اين جهان، عدم است.» كه اين جمله غلط مي‌باشد. زيرا «عدم» عدم است و نمي‌توان گفت آن سوي جهان عدم است. و اگر در ذهنمان چنين تصوّري كرده باشيم معناي آن اين است كه «آن سوي اين جهان عدم هست». پس در حقيقت مرادمان از «عدم» يك «هست» مي‌باشد. كه وجود است و ما فقط اسم آن را «ع، د، م» گذاشته‌ايم. و بايد گفت «آن سوي حدود اين جهان وجود است». و بديهي است كه اين وجود غير از وجودها و موجودات درون جهان است.

يعني نه ماده است و نه انرژي. نه زمان است و نه مكان. و هيچ سنخيّتي با اين جهان و پديده‌هاي آن، ندارد. زيرا بحث در خارج از اين مقولات است. پس آن وجود نه تغيير دارد و نه بُعد، نه گسترش دارد و نه محدود است. بي‌نهايت است. بدين ترتيب عقل و تعقّل با استخدام همه‌ي علوم به شناخت خصوصيات كلي جهان نائل مي‌شود و سپس با استفاده از مسلّمات علوم به مسلّم بودن وجود خداوند مي‌رسد. آن هم مسلّم رياضي كه هيچ شك و شبهه‌اي در آن راه ندارد.

سئوال: پس اين خدا چيست؟ پاسخ: در بخش‌هاي آينده اين موضوع به طور مشروح خواهد آمد و در اينجا فقط به اين نكته اشاره مي‌شود كه «باز هم اساس سئوال غلط است»، زيرا لفظ «چيست» و معناي آن از مقولات اين جهان است و در ماسواي اين جهان كاربردي نداشته، بي‌معني و بي‌زمينه مي‌باشد.

لفظ «چيست» وقتي به كار مي‌رود كه «تعدّد» و «چند تايي» باشد تا از ميان آن متعدّدها بگوئيم آن، يا اين چيست؟ و به همين جهت به ما گفته‌اند كه «لا تتكلّموا في الله» در ذات خدا بحث نكنيد كه چيست. و «قولوا: لا اله الا الله الواحد الّذي ليس كمثله شيء» و نيز فرموده‌اند: «ايّاكم و التفكر في الله، و لكن اذا اردتم اَن تنظروا الي عظمته فانظرو الي عِظَم خلقه»: از انديشه در ذات خدا بپرهيزيد، و اگر خواستيد عظمت او را مشاهده كنيد، نگاه كنيد به عظمت آفريده‌اش. و نيز فرموده‌اند «من نظر في الله كيف هو، هلك» هر كس در اين صدد باشد كه خدا چگونه است، هلاك مي‌شود. و همچنين «لا تكلّموا في الله فانّ الكلام في الله لا يزداد الاّ تحيّراً»: در ذات خدا بحث نكنيد زيرا بحث در ذات خدا نمي‌افزايد مگر حيرت را. اين احاديث را در كتاب «وسائل الشيعه: ابواب امر به معروف باب 23» مي‌توانيد مطالعه فرمائيد. در احاديث ما اين گونه توصيه‌ها زياد است و بجاست كه در چون و چراي آنها كمي تأمل شود. چرا بايد در مورد مخلوقات خداوند انديشيد اما در ذات او نبايد به تفكر پرداخت؟

چرا بايد از عظمت انسان، كره، منظومه، كهكشان، فضا، حيات، حيوان، گياه، ميكروب، باكتري، ويروس و نيز از عظمت قوانين و فرمول‌هاي هستي به عظمت خداوند پي برد؟

براي اين كه عقل و انديشه و فكر ما جزء اين جهان است. و هر چه كه در مورد خدا تصوّر يا تعقّل و درك نمايد قهراً سيماي اين جهان و لباس و ماهيّت اين جهاني بدان خواهد داد. زيرا عقل چاره‌اي جز اينكه قوانين و خواص اين جهاني به آن بدهد ندارد. پس در نتيجه قوانين و خصوصيات آفريده را بر آفريدگار شامل خواهد كرد كه نتيجه‌اي به جز افزايش حيرت ندارد. عقل و حيطة فعاليت آن شامل خدا نمي‌شود زيرا خود عقل پديده‌اي است كه خداوند آن را به وجود آورده است و «كيف يجري عليه ما هو اجراه». شرح اين حديث قبلاً گذشت. اين سخن نيوتون معروف است كه «فيزيك از متافيزيك حذر كن». البته خودش نتوانست حذر كند. به گمان من اگر افرادي همانند نيوتون، موريس مترلينگ، انيشتين و... در اين قبيل مباحث و خصوصاً در موضوعات هستي شناسي و فضا با معارف اسلامي آشنا مي‌بودند، در پايان كار به آفت «حيرت» كه آنان را دچار لطمه‌ي روحي و فكري نمود، دچار نمي‌شدند.

[5].گويند ماركس در مجلة «زيتشريفت» طي مقاله‌اي دربارة «شيخ شامل» مجاهد داغستاني كه بر عليه تزار مي‌جنگيد، نوشته بود: «اين مرد خدا كه براستي مرد خداست...» البته من موفق به دريافت اين عبارت نگشتم.

[6]. مثلاً اگر او را با هليكوپتر به بالاي اقيانوس برده و به وسط آن بياندازند در آن حال دست به دامن امداد الهي خواهد شد.

[7].يعني خودش مي‌داند كه دروغ مي‌گويد. بي‌ترديد اين گونه افراد بيمار رواني هستند و دست كم دچار عقده‌ي روحي مي‌باشند كه بدين وسيله عقده‌شان را باز مي‌كنند.

خود دركي اصيل‌ترين درك است. درك‌هاي ديگر (مانند درك لمسي، درك بصري، شنوايي، ذائقي و شمّي) پس از طي مرحله‌اي به رتبة خود دركي مي‌رسند. «من هستم» نزديك‌ترين درك براي انسان است و پس از آن نوبت به «من لامسه دارم» مي‌رسد كه فرع بر «من هستم» است. درك‌هاي پنجگانه خود مُدْرَك و مورد دركِ خود دركي هستند. و اين تفاوت ميان اين دو تنها در با واسطه و بي‌واسطه بودن خلاصه نمي‌شود. بلكه يك تفاوت ماهوي است. ممكن است كسي همه حواس پنج‌گانه خود را از دست بدهد ليكن باز بتواند خود دركي را داشته باشد. و همين طور نيز خدا دركي را. همان گونه كه شرح كامل آن در مبحث «آيا خدا محسوس است؟» خواهد آمد.

رابطة ادراكي انسان با خداوند بي‌واسطه‌ترين رابطه‌اي است كه انسان با چيزي غير از خودش دارد، به حدّي كه درست با رابطه‌اي كه با هستي خود، دارد مساوي است. و اين يك بحث وجداني است كه هر كسي به دريافت آن در خود اعتراف دارد.

ادامه دارد....

شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 2

$
0
0

مكان

آن روز ـ يعني آن روزي كه روزي نبود ـ جائي هم نبود.

«جا» و مكان هم چيزي است كه خداوند آنرا پديد آورده[1]است خودش نيز مكاني براي چيز ديگري نيست.[2]مثلاً ما انسان‌ها براي چيزهاي زيادي مكان هستيم و آنها در بدن ما جاي گرفته‌اند به عنوان مثال علاوه بر اندام‌هاي متعددي كه در بدن ما قرار دارند وجودمان مكاني است براي هوش، عقل و استعدادمان.

ليكن هيچ چيز در وجود خداوند قرار نگرفته است. او نه ظرف است و نه مظروف. و در عين حال با همه چيز هست بدون اينكه به معناي «با هم بودن» باشد.

غير از همه چيز است بدون اينكه از آنها بر كنار باشد.[3]

نه در آسمان است و نه در زمين و نه در روي كرسي، تخت يا عرش قرار گرفته است.[4]

خدا در همه جا هست و اگر او را در جهت بالا و آسمان مورد خطاب و دعا قرار مي‌دهيم، صرفاً يك احترام و تعظيم است.

همچنين اگر اشاره‌اي به سوي بالا مي‌شود به اين معني نيست كه او را در سمت بالا مي‌دانيم.[5]

بنابراين تقسيم وجود به «فيزيك» و «متافيزيك» به معناي تقسيم موضعي و مكاني، صحيح نيست.

او در جهان فيزيك حضور دارد همانگونه كه در متافيزيك حضور دارد بدون كوچكترين تفاوتي.

اصطلاح «طبيعت» و «ماوراء طبيعت» نيز همين طور است.




[1].بايد توجه كرد كه حقيقت مكان چيست؟ در نگاه اول مكان عبارت است از چيزي كه چيز ديگر را در خود جاي مي‌دهد. و در نگاه ديگر مكان عبارت است از تفاوت و نسبت ميان دو بُعد.

و در هر صورت: مكان = بُعد.

زيرا: جهان ـ بُعد = جهان ـ مكان.

و: جهان ـ بُعد = جهان ـ جهان.

پس: جهان = بُعد = مكان.

و چون جهان پديده است پس مكان نيز پديده است و شمولي بر خداوند ندارد. جهان، زمان، مكان، عالم، ماده (مراد ماده و انرژي با هم است كه بعداً شرح داده خواهد شد.) گيتي و طبيعت همه در حقيقت اسم‌هايي هستند به يك معني و بسته به اين است كه گوينده از چه موضعي آنها را به كار مي‌برد.

خداوند در چيزي، در جايي، در محدوده‌اي و در مكاني جاي نگرفته و نمي‌گيرد. هم مي‌توانيد بگوئيد «او جاي ندارد». و هم مي‌توانيد بگوئيد «او در همه جا هست حتي جايي كه جا وجود ندارد». باز رسيديم به ضيق خناق يعني چون لفظي براي اداي مطلب وجود ندارد به ناچار مي‌گوئيم: در جايي كه جا هم وجود ندارد.

احاديث بسياري در اين مورد وارد شده است و از آن جمله: بحار، ج57، ص83، حديث شمارة 63: از امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ پرسيدند: خداوند قبل از آن كه آسمان‌ها و زمين را بيافريند در كجا بود؟ فرمود: سئوال از «كجا» و پرسش از «مكان» است، در حالي كه خداوند بود و «مكان» وجود نداشت.

و همچنين حديث شمارة 25، ص47 از همان جلد. و نيز در ص35 حديث شمارة 7: امام رضا ـ عليه السّلام ـ فرمود: «هو اَيّن الاين كان ولا اَينَ» او «كجا» را «كجا» كرده. او بود قبل از اينكه مكان وجود داشته باشد.

[2].سئوال: در مبحث «اثبات وجود خدا» گفته شد كه جهان محدود است و آن سوي اين جهانِ بس بزرگ (باز هم بس بزرگ، هر قدر مي‌توانيد بگوئيد: بس بزرگ) عدم نبوده و وجود است و آن وجود بي‌نهايت، خدا است. آيا در اين صورت ـ العياذ بالله ـ جهان در درون خدا قرار نمي‌گيرد؟ و خدا مكان و ظرف جهان نمي‌شود؟

پاسخ: گفته شد كه مكان در رابطة ميان دو چيز مادي و داراي بُعد قابل تحقّق است. يعني هر دو تاي آنها بايد داراي بُعد و محكوم به بُعد باشند. و در موضوع بحث ما يك طرف كه جهان است داراي بُعد است. ولي طرف ديگر كه خداوند است از بُعد منزّه است.

و در بيان ديگر: ميان ظرف و مظروف «سنخيّت» لازم است. و ميان خالق و مخلوق همسنخي وجود ندارد.

خداوند همه جا هست هم در درون جهان و هم در خارج از آن ـ البته باز هم به دليل ضيق خناق از لفظ «در» استفاده مي‌شود ـ نه جايي از او خالي است ونه جايي كه جا نيست. امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: و من قال فيم، فقد ضمّنه: كسي كه بگويد خدا در چيست؟ پس او خدا را مضمون و محدود كرده است.

و من حدّه فقد عدّه: و هر كس كه خدا را محدود بداند، او را قابل عدد كرده است. (نهج البلاغه، خطبة اول).

و قبلاً بحث شد كه متعدد بودن، و اساساً قابل عدد و شمارش بودن، از لوازم تغيير است. و خود تغيير مخلوق خداوند است.

[3]. در خطبة اول نهج البلاغه مي‌فرمايد:

مع كل شيء لا بمقارنة: با هر چيزي هست نه به طور با هم بودن.

و غير كل شيء لا بمزايلة: و غير از هر چيز است نه به معناي كناره گرفتن.

[4]. و مي‌فرمايد: و من قال علي مَ، فقد اخلي منه: و هر كس بگويد خداوند بر روي چه چيزي است؟ جاهاي ديگر را از او خالي كرده است.

تزاحم مكاني: گفته شد خداوند در همه جا هست. يعني با هر ذره‌اي، و در دل هر صخره‌اي، در ته اقيانوس و در هر جايي كه بتوان در عقل آورد خداي واحد حضور دارد. زيرا ميان خداوند و ساير اشياء تزاحم مكاني وجود ندارد. چيزهاي ديگر با هم تزاحم مكاني دارند. مثلاً اين ليوان يا بايد پر از آب باشد يا پر از شير و يا پر از هوا، و امكان ندارد كه هم پر از شير باشد و هم پر از هوا. و همين طور است همة اشياء نسبت به همه مكان‌ها و ظرف‌ها.

پرسشگري از امام صادق ـ عليه السّلام ـ پرسيد: اَيْنَ هو؟: او كجاست؟ فرمود: هو اَيِّنُ الاَيْن: او كجا را كجا كرده است. يعني حقيقت مكان را او پديد آورده است. ـ احتجاج طبرسي، باب احتجاجات امام صادق عليه السّلام ـ در اينجا وقتي مطلب كامل مي‌شود و قلب آرامش مي‌يابد كه دوباره مسألة «در ذات خدا انديشه نكنيد» را كه در بخش پيشين بحث شد به ياد بياوريم.

[5].امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ در همان خطبه مي‌فرمايد: وَ مَنْ جهله اَشار اليه: و هر كس بر خدا جاهل باشد، به سوي او اشاره مي‌‌كند. يعني او را قابل اشاره مي‌داند و در يك جهت فرض مي‌كند.

و من اشار اليه فقد حدَّه: و هر كس به او اشاره كند او را محدود كرده است. و قبلاً بحث كرديم كه محدود بودن از خصوصيات ماده است (بل عين ماده است) درست همانند بُعد. يعني «محدود بودن» پديده و مخلوق خداوند است. و من حدّه فقد عدّه: و هر كس كه او را محدود كند پس او را معدود كرده است. (شرح اين جمله قبلاً گذشت).


شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 3

$
0
0

پيدايش جهان

روزي بود روزي نبود[1]غير از خدا چيزي نبود. خدا نيازي به حضور موجود ديگري نداشت. نه از تنهايي مي‌هراسيد و نه احتياجي به مونس و همدم داشت.[2]تنها خدا بود و بس. نه زمينِ ما و نه ميلياردها ضرب در ميلياردها ميليارد كرات (ماهها، سيّارات و ستاره‌ها) هيچ كدام وجود نداشتند. مادّه، ‌انرژي و فضايي نبود. خداوند اراده فرمود كه جهاني بيافريند.[3]

اما اين را هم بدانيد: خداوند در آغاز پيدايش جهان[4]، آن[5]را به طور ناگهاني و «خلق السّاعة» بدين بزرگي كه اكنون هست، نيافريد، بلكه يك چيز كوچك و ريز پديد آورد.[6]با اينكه مي‌توانست همين طور بزرگ بيافريند.[7]

آن چيز كوچك را از چه چيزي خلق كرد؟ از چيزي كه قبلاً‌وجود داشته است؟ يا از عدم؟ هيچ كدام.نه از وجود خلق كرد و نه از عدم. زيرا عدم، عدم است و ساختن چيز ديگر از آن معنايي ندارد.

اما گروه‌هايي خواسته‌اند پيدايش جهان را به نحوي به يك وجود سابق مرتبط نمايند. و از «صادر اول» و يا «وجود مخلوقات تجلّيئي از وجود خداوند است» سخن رانده‌اند. خداوند جهان و ماده اوليه آن را «ايجاد» كرده است.[8]

آن موجود كوچك اوليه كروي شكل بوده و به تدريج بزرگ مي‌شد. و همگام با بزرگ شدن در درونش نيز تحولات و تغييراتي رخ مي‌داد.

آيا پيدايش و رشد و تكامل يك انار را مشاهده كرده‌ايد؟ اول ذرّة كوچكي در وسط گل است كه پس از ريختن گلبرگ‌ها به صورت كره‌اي به بزرگي يك نخود ديده مي‌شود به تدريج از درخت تغذيه كرده و بزرگ مي‌شود تا به شكل كره‌اي كه در درونش دهها كره ديگر به نام دانه‌هاي انار هستند، در مي‌آيد. و همين گونه است سير رشد انجير، كه خودش يك كره است در درون آن صدها كرة ريز وجود دارد كه فواصل آنها پر از شيره است.

دانة كوچك اوليه جهان تنها در دو مورد با انار تفاوت داشت:

الف: انار از گل و درخت پديد مي‌آيد. در حالي كه دانة اولية جهان از چيزي پديد نيامده، بلكه ايجاد شده است.

ب: انار از درخت تغذيه نموده و بزرگ مي‌شود اما دانة اولية جهان از خارج از پيكر خود تغذيه نمي‌كرد، بلكه ايجاد و انشائي كه به وسيلة آن به وجود‌آمده بود، همچنان در درون او به وديعه گذاشته شده و مدام از مركزش ايجاد شده و آن را تغذيه و بزرگ مي‌كرد. امروزه نيز همان جوشش ايجادي و انشائي در مركز جهان ادامه دارد.[9]

هنگامي كه دانة ريز انار از گل در مي‌آيد «قرص» و «توپر» بوده، شكاف و فضايي در درون آن نيست. سپس چاك‌هايي در داخل آن حادث شده و به تدريج توده‌هايي از دانه‌ها در درون آن بوجود مي‌آيند.

دانة اولية جهان نيز دقيقاًَ به همين صورت چاك‌هايي در درونش بوجود آمده،[10]سپس توده‌هايي از كرات پيدايش يافتند. كه بايد آنها را كهكشان‌هاي اوليه در آن جهان اوليه ناميد. البته نسبت انار و آن جهان را فراموش نفرمائيد: وقتي در درون جهان اوليه كهكشان‌ها بوجود آمدند كه جهان خيلي بزرگ شده بود.

همان طور كه انار يك پوسته و يك محتوا دارد، جهان اوليه نيز يك پوسته داشت كه به آن «سماء» يا آسمان گفته مي‌شد،[11]و يك محتوا داشت كه «ارض» يا زمين ناميده مي‌شد. يعني به مجموع كرات و فواصل ميان آنها در درون آن، به طور يكجا كلمة «ارض» گفته مي‌شد،[12]نه به يكي از كرات درون آن.[13]



[1]. شرح و بيان اين جمله در اولين صفحة كتاب گذشت.

[2]. نهج: خطبة اول: متوحّد اذ لا سكن يستأنس به ـ ولا يستوحش لفقده.

[3].در آخرين صفحات بخش قبلي اشاره مختصري شد به اينكه: بعضي‌ها مي‌كوشند مخلوق را به نحوي از انحاء با «قِدم» دمساز نمايند، و آفريده را نوعي ازليّت ببخشند. زيرا فكر مي‌كنند كه اگر خدا را بدون مخلوق فرض كنند لازمه‌اش «تغيير در وجود خداوند، هنگام ارادة آفريدن مخلوق» است. امير المؤمنين (عليه السّلام) مي‌فرمايد «فاعل لا بمعني الحركات» و باز مي‌فرمايد «ولا حركة احدثها» پس فعل و ارادة خداوند موجب تغيير در او نمي‌شود. به نظر ما منشأ اين اشتباه در اين نكته نهفته است كه اينان قوانين جهانِ آفريده شده را بر جهان آفرين، حاكم مي‌نمايند و فرمول‌هاي جهان را به خالق آن شمول داده و حدود مسئوليت عقل و قوانين عقلي را تعيين نمي‌كنند. لازمة چنين تفكري بي‌نهايت بودن عقل همانند خدا مي‌باشد. بلكه بي‌نهايت‌تر از خداوند، تا بتواند او را هم به زير بررسي خود بكشد. مراجعه به مباحث گذشته براي تكميل اين مطلب لازم است.

[4]. سئوال: خداوند قبل از آفريدن جهان مخلوقات به چه كاري مشغول بود؟ پاسخ اين سئوال در اوايل كتاب بيان گرديد.

[5].تذكر اين مطلب هر چند براي بسياري توضيح واضح خواهد بود، ليكن تجربه نشان داده است كه لازم است: مراد از لفظ «جهان» در اين بحث‌ها كل و مجموع مخلوقات (كه كائنات ناميده مي‌شود) مي‌باشد. ذهن بعضي‌ها گاهي تنها متوجه كره زمين مي‌شود كه در ميان جهان ذرّه‌اي بيش نيست.

[6]. به دليل آية 47 سورة 51: و السماءَ بنيناها باَيدٍ و انّا لموسعون ـ و قانون گسترش جهان.

جهان در حال گسترش است. تا شما ده سطر از اين كتاب را بخوانيد ميليون‌ها كيلومتر مربع بر حجم جهان افزوده مي‌شود. اگر با همين محاسبه كلي و احتمالي به عقب و اول زمان برگرديد، به جايي مي‌رسيد كه جهان چيز بسيار كوچكي بوده است.

[7].بهترين صورت و زيباترين سبك همين بوده كه انتخاب فرموده است. سبك‌هاي ديگر مرجوح بوده است. قبلاً نيز بيان گرديد كه «زمان» عين جهان است و جهان منهاي زمان معني ندارد. و وقار نيز همين گونه خلقت را ايجاب مي‌كرد. «ما لكم لا ترجون لله وقاراً» ـ آية 13، از سورة نوح ـ و همين سبك حكيمانه بود.

بالاخره ما فرزند اين جهان هستيم و عقلمان نيز پديده‌اي از پديده هاي اين جهان مي‌باشد. و اگر چيزي غير از اين را خواسته باشيم، نقض خود و عقلمان خواهد بود:

تعقّل ـ فرمول‌هاي همين جهان = تعقّل ـ تعقّل.

و در اين صورت خواستة عمل، غير عاقلانه بوده و «غلط» محسوب مي‌شود.

[8].يعني نه از عدم خلق كرده و نه از وجود سابق و نه از وجود متعالي خويش صادر كرده است. مخلوقات تجلّيئي از وجود خداوند نيستند، تا مسأله سر از «وحدت وجود» درآورد. همه چيز مخلوق خداوند هستند و او مادّه كوچك اوليه را خلق نكرده است تا بگوييد «از چه چيز؟» بلكه آن را ايجاد و «انشاء» نموده است.

خلق: يعني: ساختن چيزي از چيزي ديگر.

ايجاد و انشاء: يعني: پديد آوردن چيزي، بدون اينكه از چيز سابقي نشأت يافته باشد. با گفته‌هاي ساير مكاتب كاري نداريم، خواه از انواع مكاتب فلسفي و خواه از انواع اشراقات عرفاني باشد، و در عين حال كه به همة آنها ارزش قائل هستيم، خود را فقط مسئول بيان مطالب بر اساس مكتب اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ مي‌دانيم. و انتخاب با اهل دانش است.

ايجاد (انشاء) يعني همان «كن فيكون» كه در قرآن آمده است. حضرت فاطمه (عليها السّلام) در خطبة معروفي كه در آغاز خلافت ابوبكر و در مسجد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ خطابه فرموده است، ابتدع الأشياء لا من شيء كان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها: اشياء را ابداع كرد نه از چيزي كه قبلاً وجود داشته است و بدون شكل‌هايي كه از روي آن شكل برداري كند. مي‌بينيم كه آن حضرت پيدايش جهان را «خلق» نمي‌نامد، بلكه به «انشاء» تعبير مي‌فرمايد.

امير المؤمنين (در همان خطبة اول نهج البلاغه) مي‌فرمايد: انشأ الخلق انشاءً، ابتدأه ابتداءً، بلارؤية اجالها، و لا تجربةٍ استفادها، و لا همامة نفس اضطرب فيها...

در اين كلام نه تنها مي‌فرمايد كه آن پديدة اول را انشاء كرد، بلكه مي‌فرمايد خود «خلق» و «آفرينش» را ايجاد كرد. يعني حتي خود «خلق: پيدايش چيزي از چيز ديگر» نيز يكي از قوانين است كه خدا آن را ايجاد كرده است. و در جملة «ابتدأه ابتداءً» با آوردن «تنوين تنكير» مي‌فرمايد آن ابتداء كردن، ابتداء كردن به خصوصي است كه براي بشر ناشناخته و حتي غير قابل درك و تبيين است. و تفاوت خالق عقل با عقل در همين چيزها است.

جريان خلقت، يعني ساختن چيزها از همديگر و پديد آوردن اشياء از يكديگر، بلافاصله پس از مرحلة ايجاد شروع گرديد.

امام رضا (عليه السّلام) از امير المؤمنين (عليه السّلام) نقل مي‌كند: لا من شيءٍ كوّن ما كان: هستي را از چيزي پديد نياورد. ـ بحار، ج57، ص46.

احاديث فراواني بر اين موضوع دلالت مي‌كند كه به اصطلاح در حدّ اعلاي تواتر هستند به طوري كه يكي از ضروريات مكتب اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ شمرده مي‌شود.

رابطة خدا با جهان رابطة «علت و معلول نيست». يعني خداوند «علة العلل» نيست. زيرا خود «قانون علت و معلول» از قوانين اين جهاني است پس خود همين قانون پديده و مخلوق است. بنابراين نمي‌تواند شامل خدا شود و حديث «كيف يجري عليه ما هو اجراه» را دوباره به ياد بياوريم.

رابطة خدا با جهان رابطة «موجِد و موَجد» و منشِيء و منشَيء» است. آنان كه ميان خدا و جهان به رابطة «علت و معلول» معتقدند مجبورند به «وحدت موجود» معتقد باشند زيرا (علاوه بر اشكالات زياد) ميان علت و معلول سنخيت لازم است و در اين صورت بايد خدا با جهان ـ و با همة پديده‌هاي جهان ـ همسنخ باشد. و نيز همين بينش مجبورشان مي‌كند كه به فرضيه‌هايي از قبيل «صادر اول» و «عقول عشره» پناه ببرند كه با هيچ دليل و برهاني قابل توجيه نيستند مگر با تكيه بر همان توهم «رابطة علت معلولي ميان خدا و جهان»، و چنين تكيه‌اي مصادره به مطلوب است.

شعار «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» نيز از همين جا ناشي مي‌شود. در حالي كه اصل «صدور» يك توهم است و اساس اينگونه فرضيه‌ها واهي است و همة اينگونه انديشه‌ها از يك اشتباه ناشي مي‌شود كه «خدا را نيز مشمول فرمول‌هاي عقل مي‌كنند و قوانين جهان را بر خدا شامل مي‌كنند» در حالي كه هم عقل و هم قوانين جهان، همه پديده و مخلوق‌اند.

[9].همچنان كه بيان گرديد، شما تا ده سطر از اين كتاب را بخوانيد ميليون‌ها كيلومتر بر حجم جهان افزوده شده است. كهكشان‌ها چنان به سرعت ازمركز فاصله مي‌گيرند كه گويي تكه‌هاي يك انفجار به اطراف پخش مي‌شود.

آيا بدون افزايش مواد و انرژي‌هاي درون جهان، چنين گسترش و افزايش حجمي با اين سرعت امكان دارد؟ ما سخني نداريم و پاسخ اين سئوال به عهدة علوم فضايي و كيهاني است. ليكن مسلم و طبيعي است كه اگر مواد و انرژي‌هاي جهان در قبال اين افزايش حجم، ثابت باقي بماند، جهان در عرض مدت كمي پوك و تو خالي مي‌گردد.

قانون گسترش جهان صرفاً يك گسترش بي‌محتوا نيست. پوكي و پوچي نيز با حكمت سازگار نيست. البته به همان ميزاني كه به حجم و محتواي جهان افزوده مي‌شود، سير هماهنگ به سوي تكامل كيفي نيز وجود دارد. مادة اولية و همچنين مواد و انرژي كه ايجاد مي‌شوند، بلافاصله راه كمال را در پيش گرفته و به راه مي‌افتند. اساساً برنامة خلقت، كه همان برنامة تكامل است پس از لحظة ايجاد به راه مي‌افتد.

از جمله احاديثي كه بر «تداوم ايجاد» دلالت دارد، حديث شمارة 107، ص167، بحار، مي‌باشد. كه در ضمن آن از علي (عليه السّلام) آمده است: لاتنقضي عجائبه لانه كل يوم هو في شأن من احداث بديع لم يكن: عجايبي كه خداوند پديد مي‌آورد پاياني ندارد، زيرا او هر زماني در مقام پديد آوردن چيزي است كه قبلاً وجود نداشت.

[10].امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ (در همان خطبه) پس از بيان مرحلة ايجاد مي‌فرمايد: ثم انشأَ سبحانه فتق الاجواء، و شقّ الارجاء: سپس شروع كرد خداوند به چاك دادن جوّها، و شكافتن گوشه‌ها.

در آغاز اين كتاب بحث گرديد كه ايجاد جهان، ايجاد زمان و مكان و قوانين جهان نيز بود. اولين قانوني كه پس از مرحلة ايجاد به فعليت و فعاليت مي‌افتد، قانون «خلق: پديد آمدن چيزها از يكديگر» مي‌باشد. و دومين قانون، قانون «فتق: چاك خوردن درون جهان اوليه» است. و بر اساس اين دو قانون، كرات زيادي و كهكشان‌ها و منظومه‌هايي در درون جهان اوليه كه خود يك كره بود به وجود آمدند. درست شبيه انار.

توضيح ضروري: در خطبة مذكور به دنبال جملاتي كه در بالا آمد مي‌فرمايد: «و سكائك الهواء، فأَجري فيها ماءً...» به نظر مي‌رسد فاصلة زيادي ميان اين دو جمله هست.

و حضرتش تا پاپان جملة «و شق الارجاء» در مقام تبيين جهان اوليه و تكوّن كرات درون آن است. و با آغاز جملة بعدي به «اولين تحول» كه در صفحه‌هاي بعدي بحث خواهد شد، مي‌پردازد كه ميان اين دو مرحله ميلياردها سال فاصله وجود دارد. و دنبالة خطبه نيز گواه اين «عبور» است. مي‌توان گفت دليل اين عبور همان است كه فرموده‌اند «بعضي مطالب براي مردم آخر الزمان كه در علوم تعمّق مي‌كنند، مي‌ماند». مردم حاضر در مسجد كوفة آن روز، تاب تحمل شرح و بيان ماجراي جهان از اول پيدايش تا امروز را نداشتند. و شايد سقطي در متن خطبه رخ داده است. و ظاهراً عدم توجه به اين «عبور» يا «سقط» مانع از آن شده است كه مفسرين نهج البلاغه در تفسير اين خطبه به اندازه‌ي خطبه‌هاي ديگر، موفق شوند.

در هر حال ادعاي رخ دادن عبور يا افتادگي به اين خاطر نيست كه روند خطبه با اين كتاب ناسازگار بوده و لذا در مقام تأويل برآمده‌ايم. بلكه اين ادّعا بر اساس «جمع بين الآيات و الاخبار» است، كه در آينده آنها را ملاحظه خواهيد فرمود و به دليل حساسيت موضوع و مباحث اين كتاب، از پرداختن به آنها در اينجا خودداري شده و اين مهم به جاي ديگر در فصول آينده موكول مي‌شود.

[11].بله، امروز سخن از هفت آسمان است اما جهان اوليه بيش از يك آسمان نداشت. بديهي است پس از مطالعه عبارت بالا سئوال مهمي در ذهن ايجاد مي‌شود، اما به دليل حساسيت زياد موضوع، بايد گام به گام پيش رفت و بدون دفن سئوال در ذهن، آن را نگاه داشته و ببينيم به طور كامل و واضح و مستدل روشن مي‌شود يا نه؟

يعني اگر براي دريافت پاسخ اين گونه سئوال‌ها، لطفي و منّتي بر نويسنده شامل شود و انتظار آينده تحمل گردد (كه سخت مورد نياز نويسنده مي‌باشد) منّت پذير خواهد بود. و اساساً انگيزة تدوين اين كتاب همين موضوعات است.

[12].در نظر عمومي و همگاني چنين تلقي شده است كه لفظ «ارض» در قرآن به معناي كرة زمين مي‌باشد. در صورتي كه با تدبر در آيات كريم و احاديث اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ روشن مي‌شود كه اين لفظ چندين معني دارد كه فقط يكي از آنها كرة زمين است. و با صرف نظر از جهان اوليه، امروزه نيز يكي از معاني «ارض» عبارتست از همة كرات (كهكشان‌ها و منظومه‌ها) و فواصل آنها كه فضا ناميده مي‌شود.

مي‌دانيم كه در جهان خلاء وجود ندارد. مي‌توانيد جهان را به هندوانه‌اي تشبيه كنيد كه درون آن پر است اما قسمت‌هايي از آن را تخمه و قسمت‌هاي ديگر را گوشته مي‌نامند. شما مي‌توانيد كرات را به تخمه و فضاي بين كرات را به گوشه هندوانه تشبيه كنيد. زيرا همه جاي فضا انباشته از انرژي است. و بد نيست كه تعريف ماده و انرژي را دوباره از اين ديدگاه تكرار كنيم:

ماده = انرژي فشرده.

انرژي = ماده بسيط.

جهان را مي‌توان به يك انجير نيز كه خود يك كره است، تشبيه نمود. در درون انجير صدها كرة ريز هست و فاصله ميان اين كرات ريز پر از شيره است.

متن بالا در صدد آماده سازي ذهن خواننده براي درك اين معناي بخصوص لفظ «ارض» در آيات و اخبار است كه در آينده به طور مشروح بحث خواهد شد.

[13]. همان.


شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 4

$
0
0

زمينه پيدايش بشر

يكي بود يكي نبود[1]روي زمين موجود زنده‌اي نبود.

هنوز خاك وجود نداشت. اندرون زمين مذاب و روي آن پوسته‌اي از سنگ بود.[2]اين پوسته شبيه شكل امروزي، ناهموار و داراي فراز و نشيب بود. قسمت‌هايي در آن يافت مي‌شد كه مثل شيشه صاف باشد.

اما اكثر جاهاي آن (اعم از كوه‌ها، پهلوها، يال‌ها و دشت‌ها) مانند كف صابون ـ كه در طشتي انباشته شود و دانه‌هاي ريز و درشت حباب در روي آن ديده شود ـ ناهموار بود.[3]

بخش‌هاي مشجر و مشبّك زيادي در آن پيدا مي‌شد.[4]اين پوسته سنگي كلاً از نوع «آذرين» بوده،[5]و هنوز از سنگ‌هاي «رسوبي» خبري نبود.[6]ولي بعد از فرسايش سنگ‌ها ـ كه در اثر چين خوردگي‌ها، زلزله‌ها، بادها، باران‌ها و سرما و گرما فرسوده مي‌گشتند ـ خاك به وجود آمد. و از رسوبات خاك سنگ رسوبي درست گرديده و مي‌گردد.

آيا قبل از آن كه چيزي به نام خاك به وجود آيد، در درياها موجودات ريز داراي حيات پيدايش يافتند؟ يا اين حادثه پس از پيدايش خاك رخ داد. شايد پاسخي همراه با اطمينان براي اين سئوال نباشد. اما نظر به اينكه زمينه مناسب براي پيدايش حيات، «رسوبات شيمايي» است،[7]بايد گفت حادثه حيات قبل از پيدايش خاك رخ نداده است.[8]




[1].يكي بود: يعني بي‌ترديد در كرات ديگر موجودات عاقل و مكلّف، بوده‌اند. همانطور كه در فصل «پيدايش كره زمين» بحث گرديد و احاديث مربوط از امام باقر (ع) نقل شد.

يكي نبود: يعني اينهمه افراد انسان كه تا امروز آمده و رفته‌اند نبودند.

[2]. اين موضوع را نيز در همان مبحث از نهج البلاغه شنيديم.

[3].لفظ «كف» را در فصل «پيدايش كره زمين» از بيان امير المومنين (ع) از نهج البلاغه شنيديم ـ و شايد بهترين مثال براي يك تصوير ذهني از سيماي آن روز كره زمين، رويه «گل كلم» باشد، يعني آن نوع از كلم كه كلاً گل است، و براي ترشيجات مصرف مي‌شود. نه گلِ هر كلم.

[4].مانند شجره‌ها و شبكه‌هائي كه در «شبنم منجمد» مشاهده مي‌شود. در فصل‌هاي سرد روي سنگ‌ها و گياهان و بالاي ديوارها، شبنم منجمد مي‌شود. شكلهاي زيبائي شبيه كوه و دره، مشجرها و مشبك‌ها در آن ديده مي‌شود. گاهي يخ‌هاي درون ظرفها و محفظه‌ها نيز بدين صورت مي‌باشند.

[5].سنگ‌هاي آذرين به سنگهائي گفته مي‌شود كه از منجمد شدن مواد مذاب حاصل شوند. خواه در مرحله «دحو الارض»، و خواه در همين امروز كه از مذاب‌هاي آتش فشاني، درست شود.

[6]. سنگ‌هاي رسوبي از رسوب شدن مواد محلول، حاصل مي‌شوند.

[7]. از قرآن استفاده مي‌شود كه مناسبترين شرايط را براي پيدايش يا «عروض» حيات، لجن‌ها و باتلاق‌ها دارند.

[8]. ظاهراً پس از پيدايش خاك ميليون‌ها سال طول كشيده تا نمونه‌هاي ريز حيات به صورت تك سلولي‌هاي اولية گياهي ظاهر شده‌اند.

قرآن (آيه 10 سوره فصلت) از آغاز پيدايش قشر سنگي تا زماني كه زمين «داراي مواد غذائي كامل براي موجودات» شده را به چهار مرحله تقسيم مي‌كند:و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها في اربعة ايام: و قرار داد در آن صخره‌ها و كوه‌ها را و بركت داد به آن و به سازمان در آورد مواد غذائي آن را، در چهار روز.

توضيحات:

الف: پيشتر در مورد اين آيه و آيه‌هاي ما قبل و ما بعد آن بحث شده و توضيحات لازم داده شده است.

ب: و نيز قبلاً بيان گرديد كه مراد از يوم «بخشي از زمان» و «مرحله» يا «دوران» است.

ج: همان طور كه در مبحث «ستة‌ ايام» مشاهده كرديم، سليقه قرآن در اينگونه موارد بيان مرحله‌هاي سابق است. يعني رقم و عددي كه ارائه مي‌دهد شامل مرحله اخير كه ما در آن هستيم نمي‌شود. مثلاً در مورد «ستةايام» مطابق حديث‌ها ما در اواخر روز هفتم هستيم.

بنابراين در اين آيه نيز بايد ما در روز پنجم باشيم.

در مباحث آينده به طور مكرر با اين آيه سر و كار خواهيم داشت و آن را «آية اقوات» مي‌ناميم.

د: دست اندركاران علم «زمين شناسي» نيز عمر زمين را از آغاز پيدايش خاك و رسوب، تا به امروز به چهار «دوران» تقسيم مي‌كنند. كه با دوران تشكيل قشر سنگي پنج دوران مي‌شود.

تكيه ما در اين مباحث تنها بر قرآن و احاديث اهل بيت (ع) است و غير از اين تعهدي نداريم و نقشي به علوم تجربي نمي‌دهيم. زيرا چنين برنامه‌اي كاري است ديگر، و ارزشي است به جاي خود. ليكن آن «حسن اتفاق‌هائي» كه در علوم تجربي رخ داده است، را نيز ذكر مي‌كنيم.

شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 5

$
0
0

حيات

 پس از پيدايش خاك و باتلاق‌ها، اولين موجودات ريز كه داراي «حيات نباتي» بودند به صورت تك سلولي پيدايش يافتند[1]ولي هنوز از موجودي كه «حيات حيواني» داشته باشد خبري نبود. يعني هنوز تك سلولي‌هاي پروتئيني اوليه ظاهر نشده بودند.[2]

گياهان اوليه به تدريج رشد كرده پس از گذشت زمان‌هاي مديد درختچه و درخت‌ها ظاهر گشتند. ذره‌هاي گياهان اوليه به انواع مختلف گياه تبديل شدند. آنها به صورت درختان امروزي و با اين ظرافت و زيبايي نبودند معمولاً پوسته‌هاي خشن[3]و شاخ و برگ ناموزوني داشتند.[4]

تنه اين درختان و شاخ و برگ‌شان و بوته ساير علف‌ها پس از طي عمر خود در روي خاك و آب افتاده و مي‌پوسيدند، و بدين ترتيب روز به روز حالت شيمايي باتلاق‌ها شيميايي‌تر مي‌گشت. در حالي كه حيات نباتي سخت در فعاليت بوده و مراحل كمال را طي مي‌كرد. تا آن زماني رسيد كه آبستن حادثه ديگري گرديد.

اين حادثه پيدايش موجودات ريزي با حيات حيواني بود. اگرچه آنها حيوان نبودند بل يك «واحد» تك سلولي بودند. كه به حيات حيواني دست يافته بودند. يعني آنها تنها يك خشت از ساختمان حيوان بودند خشت اول پيكر حيوان.[5]

تجزيه گياهان و مرگ و مير اين خشته‌هاي حيواني و تجزيه شدن‌شان يك جريان تعاطي و داد و ستد به راه انداخت. از طرفي محيط حياتي، گياهان و خشته‌ها را به وجود مي‌آورد. و از طرف ديگر تجزيه آنها در همان محيط به جريان حيات استعداد روز افزوني را مي‌بخشيد. نيروهاي حيات قوّت و شتاب زيادتري مي‌گرفت. تا موجوداتي به وجود آمدند كه از چند خشته تشكيل يافته بودند.[6]

اين موجودات مي‌آمدند و مي‌مردند در حالي كه اجزاي آنها به محيط حيات بر مي‌گشت و آن را تقويت مي‌كرد. پشت سر هم شروع يافته و عود مي‌كردند.

قرآن براي انديشه در اين مسائل، تشويق مي‌كند: ـ أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ـ قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ[7]ـ سير در اقطار روي زمين و سير در قطرها و اعماق خاك يعني مطالعه در آنها و تحقيق در امور خلقت. قرآن مي‌گويد اين مطالعه و تحقيق‌هاست كه انسان را به عظمت خدا و به حقيقت توحيد رهنمون مي‌گردد.[8]

زمين آن روز شرايط جوّي امروز را نداشت. محيط زيست تحولاتي به خود ديده تا به شرايط امروزي رسيده است. تغييرات جوّي و محيطي عامل ديگري بود بر تحول آن جانداران و گونه‌گون شدن‌شان.[9]

اما از طرف ديگر همين تحولات جوي و محيطي باعث گرديد كه آن «بحران حيات» از جوشش افتاد. و ديگر براي تكرار «پيدايش حيات» به صورت مجدد، و به عنوان «حادثة ديگر» رخ نداد. و همان‌هايي كه در آن بحران حياتي پيدايش يافتند راه تحول و تكامل را پيش گرفتند. ما اطمينان نداريم كه آن محيط حياتي اوليه فقط يكبار فراهم شده و تكرار نشده است. بلكه مي‌گوييم اگر چندين بار هم اتفاق افتاده باشد همه آنها در يك «دوره» بوده است.

و نيز نمي‌توان گفت كه آن شرايط فقط در يك نقطه از كره زمين فراهم آمده است، شايد در نقاط متعدد چنين حادثه‌اي رخ داده است. اما بر اساس «سنن الهي» در «ايجاد»، بايد گفت كه فقط يكبار و فقط در يك نقطه اتفاق افتاده. و شايد به هنگام ايجاد حيات نباتي اوليه ابتدا تنها يك موجود تك سلولي گياهي، به وجود آمده و تجزيه شده، به محيط برگشته است. سپس در اثر آن تعاطي، باز محيط به بازدهي چند عدد تك سلولي ديگر پرداخته است، و همين طور تا... و همچنين است اولين خشته.

زيرا پيدايش حيات تك سلولي گياهي و نيز پيدايش حيات حيواني، مانند پيدايش ماده اوليه جهان، از مصاديق «ايجاد» هستند[10]پس مناسبت دارد كه تنها در وجود يك چيز «ايجاد حيات» رخ داده باشد.[11]

اما جداً پيشنهاد مي‌شود در يادمان بماند كه بار ديگر نيز يك «بحران حياتي» ديگري پس از گذشت چند ميليارد سال از بحران حياتي اول، در كرة زمين، در يك نقطه، براي پيدايش يك موجود، فراهم آمده است.

پس از تأكيد روي پيشنهاد فوق بر مي‌گرديم به داستان تحول جانداران اوليه به انواع مختلف. اما قبل از ادامه بحث توجه به يك مطلب لازم است، كه به عنوان موضوع معترضه مطرح مي‌شود: هر وقت سخني از تحول انواع از همديگر به ميان مي‌آيد، بعضي‌ها عكس العمل منفي شديدي نشان مي‌دهند، كه اين هم سرايش مجدد فرضية بي‌سر و ته داروين است. از جانب ديگر بعضي هم فرضيه مذكور را ره‌آورد مسلم علمي دانسته، و عاشقانه به طور دربست آن را مي‌پرستند.

اولاً آنچه امروز از نظريه داروين باقي مانده تنها يك جمله است «انواع از همديگر تحول يافته‌اند» و بقيه تبيين‌هاي او در اطراف مسأله، تار و مار گشته است.

برخورد با اين موضوع دچار افراط و تفريط دو جانبه شده است. عدّه‌اي با تقليد از اسرائيليات هنوز هم معتقدند كه خداوند مانند كودكان در كنار گلزاري نشسته و براي هر كدام از انواع جانداران، يك نر و يك ماده، يك پيكر مجسمه‌وار ساخته، آنگاه بر آنها روح دميده است. و عدّه‌اي ديگر به طور چشم بسته ترانسفورميسم را در تحول همگاني و وسيع پذيرفته‌اند و سراسيمه دست به قلم برده و آيات قرآن را بر آن اساس تأويل كرده‌اند. تأويلي ناهنجار و سخت بي‌مهابا.[12]

اكنون بايد گفت داستان ما به كجا مي‌رود؟ پاسخ اين سئوال غير از ادامه دادن داستان نمي‌تواند چيز ديگري باشد:

حيوانات هم مانند گياهان با گذشت زمان انواع ظريف‌تري را به بار مي‌آوردند. حيوانات اوليه، بد قيافه و داراي پوست‌هاي خشن و بيشتر «سخت پوستان» بودند[13]تا به تدريج با گذشت ميليون‌ها سال پرندگان و سپس پستانداران[14]به وجود آمدند.

با گذشت دوران‌ها اندام بدن بعضي از شاخه‌هاي «شجرة تحول» ظريف‌تر و حساس‌تر مي‌گشت. چاشني حيات طوفاني در درون جانداران ايجاد كرده بود، و مي‌كند. حساسيت‌هاي دروني نقش مهمي در تحولات داشته است. آنان كه در اين موضوع همه نقش را تنها به تأثيرات بيروني از قبيل سازش با محيط، و تنازع بقاء[15]مي‌دهند، بي‌توجه‌اند. باز هم بايد گفت در اين مسأله ميان محيط[16]و درون موجود جاندار يك تعاطي و داد و ستد منظم، قوي و شديداً محرّك وجود داشته است. مثلاً پيدايش چشم بدون انگيزش حساسيت‌هاي دروني هرگز امكان ندارد. حساسيت‌ها موجب مي‌گشتند كه نقطه‌اي از بدن جاندار محل انباشتگي حساسيت شده و آن نقطه را ظريف‌تر كند تا به تدريج به صورت يك عضو حساس به نام چشم درآيد. البته تأثيرات بيرون در اين امر يك طرف تعاطي است.

چشم به عنوان يك نمونة بارز مذكور گرديد، والاّ حساسيت‌هاي دروني در تحوّل همه اعضا‌ء همين نقش را دارند، و شايد آنچه به عهده انگيزش‌هاي دروني است، بيش از تأثيرات محيط باشد. و محيط در اين تعاطي تنها هدايت كننده و نشان دهنده براي تحوّل باشد.

در بيان امام صادق ـ عليه السلام ـ به انگيزش‌هاي دروني توجه بيشتري شده است.[17]



[1].پيدايش حيات، نه تنها از نظر علمي توجيه نشده، بل با اصول علمي در تضاد است. يعني از نظر علمي، پيدايش حيات، يك محال روشن است و آنچه در واقعيّت مي‌بينيم اين است كه اين محال به وقوع پيوسته است.

[2].مقدّم بودن پيدايش حيات نباتي بر پيدايش حيات حيواني، اصلي است كه آيه «اقوات» كه در زير نويس بالاتر بحث گرديد، بر آن دلالت دارد. زيرا درست است كه گياه به مواد غذائي نياز دارد، و هنگامي به وجود آمده كه غذاي لازم را داشته است ليكن خود گياه غذا و قوت جانداران است كه حيات حيواني دارند. بنابراين هم جريان طبيعي مسئله نشان مي‌دهد كه حيات گياهي قبل از حيات حيواني بوده و هم سير تحولي كه در آيه اقوات بيان گرديده.

[3]. در احاديث آمده كه نخل و موز از قديمي‌ترين گياهان روي زمين هستند.

[4].سير جهان به سوي كمال، و نيز سير كره زمين، و همه مواد، و همه گياهان، و همه حيوانات، و انسان، به سوي كمال يك اصل مسلم اسلامي است. همة بينش‌ها و مكتب‌هاي مختلف، و فلسفه‌هاي متعدد كه در جامعه اسلامي آمده‌اند، بدون استثناء به «كمال جوئي» مخلوقات معتقدند.

[5].اصل «تدريج» يك سنت الهي است. در فصل پيدايش جهان، و پيدايش اولين خميره جهان كه آن را «مرحله ايجاد» ناميديم، ديديم كه اين جهان بس بزرگ با اين فضاي بس وسيع و كهكشان‌ها و آسمانها ابتداء يك چيز كوچكي بوده‌اند «و لن تجد لسنة الله تبديلا» اين جمله در آيه‌هاي 23 سوره فتح و 43 سوره فاطر، و 62 سوره احزاب، تكرار شده است.

[6].اين «تعاطي و داد و ستد متقابل» ميان محيط حياتي و موجود ذي حيات، در تحوّل و تطور انواع جانداران از همديگر، قوي‌ترين اصل است. ولي تا آنجا كه من اطلاع دارم دست اندركاران زمين شناسي و زيست شناسي و گونه شناسي، به اين اصل در اين موضوع متوجه نشده‌اند و تنها اصول چهارگانه، ترانسفورميسم را تكرار نموده‌اند.

 اصل «تعاطي» يكي از اصول مهم در تبيين‌هاي اسلامي است، اعم از تبيين جهان، تبيين انسان، تبيين جامعه و خصوصاً در تبيين «جامعه شناسي شناخت» و «رابطه عين و ذهن»، كه در كتابي به اين نام بحث كرده‌ايم.

[7].آيه 19 و 20 سوره عنكبوت. ـ آيا نمي‌بينند خداوند چگونه خلقت را شروع مي‌كند و سپس باز مي‌گرداند و اين بر خداوند آسان است ـ بگو سير كنيد در زمين پس ببينيد چگونه شروع مي‌كند خلقت را و چگونه برمي‌گرداند (آن را عود مي‌دهد).

در آيه 34 سوره يونس و نيز در آيه‌هاي 64 نمل، و 11 و 27 و سوره روم و 13 سوره بروج، جمله «يبد، الخلق ثم يعيد» تكرار شده است.

[8].در نخستين فصل اين كتاب گفته شد كه اگر «خدايابي» كار قلب و دل است، خداشناسي كار علم است. توحيد كامل بدون علم ميسر نيست و به اصطلاح «كشف» و «اشراق» تنها مي‌تواند در «خدايابي» به كار آيد. و تاريخ نشان مي‌دهد كه خيلي از افراد كه تنها از راه كشف و اشراق به خداشناسي پرداخته‌اند. سر از نوعي شرك در‌آورده‌اند.

[9].دست اندركاران ترانسفورميسم به اين اصل نيز كمتر توجه كرده‌اند. و نمي‌توان اين اصل را در ضمن اصل انتخاب اصلح «يا انتخاب طبيعي» قرار داد زيرا در اين صورت بايد همه اصول چهارگانه معروف (يعني سازش با محيط، تنازع بقاء، توارث، انتخاب طبيعي) را يكي دانست و همه را انتخاب طبيعي ناميد.

[10]. لفظ «يبدأ» و «بدأ» نيز در آيه‌هاي بالا به اين موضوع دلالت دارند.

[11]. اين بحث وقتي به حد كافي روشن مي‌شود كه به مبحث «ايجاد» در فصل آغازين اين كتاب مراجعه شود.

[12]. گروه اول از پيروان گفتار فخر رازي هستند كه «عليكم بدين العجائز» ـ بهتر است مانند پير زنان عقايد ديني داشته باشيد ـ و به آنچه شنيده‌اند بسنده مي‌كنند. گروه دوم به دو دسته تقسيم مي‌شوند: آنان كه در منابع اسلامي كار كرده‌اند و در رشته‌هائي متخصص و دانشمند هستند ولي در اين رشته، به قدر كافي در منابع اسلامي تحقيق نكرده‌اند. و نيز در رشته تجربي اين موضوع هم كاري نكرده‌اند. دسته دوم در رشته تجربي اين موضوع كاري كرده‌اند ليكن اطلاعي از تبيين‌هاي اسلامي ندارند، و دست به تأويل آيات زده‌اند.

[13].انواع خزندگان سخت پوست كه مثلا لاك پشت را واپسينترين يادگار آنها مي‌توان دانست. و انواع خزندگان ديگر كه تمساح واپسينترين يادگارشان است. و دايناسورها كه ظاهراً «اجاق كور» مانده‌اند و ماموت‌ها كه فيل‌ها نشانه واپسين آنها هستند. و...

[14].گفته مي‌شود در مورد حيوانات خشكي مي‌توان از قرآن استفاده كرد كه ابتدا از جنبندگان باتلاقي خزندگان اشتقاق يافته‌اند، و از خزندگان پرندگان و از پرندگان پستانداران. به آيه 45 سوره نور توجه فرمائيد:و الله خلق كل دابة من ماء فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربع يخلق الله ما يشاء. ان الله علي كل شىء قدير.

بعضي‌ها معتقدند كه حرف «من» در اين آيه به اصطلاح «نشويّه» نيست، بلكه «تبعيضيه» است. امّا لفظ «يخلق» كه به صيغه مضارع (حال و آينده) آمده، با نشوّيه بودن «من» بيشتر تناسب دارد. يعني همين امروز هم خداوند به اين پديد آوردن نشوي و تحولي ادامه مي‌دهد.

[15].در اينجاي سخن از دو اصل توارث، و انتخاب اصلح، سخني به ميان نيامده. براي اينكه بحث در خود تحول است. و توارث استمرار تحول است. و انتخاب طبيعي (يا انتخاب اصلح) هم ناظر است تا بر اساس چگونگي تحول‌ها، اقدام به انتخاب نمايد.

[16]. مراد از محيط در اين جمله همة اصول چهارگانة‌ معروف، است، يعني محيط به معناي مطلق، و عوامل محيط به معناي عام.

[17]. در حديث مفصل و مشروحي كه به «توحيد مفضل» معروف است، مي‌فرمايد:

اعرف يا مفضل ما للاطفال فى البكاء من المنفعة، و اعلم أنّ فى ادمغة الاطفال رطوبة أن بقيت فيها احدثت عليهم احداثاً و عللاً عظيمة من ذهاب البصر و غيره فالبكاء يسيل تلك الرطوبة من رؤوسهم...

بشناس اي مفضل منفعتي را كه در گريه براي كودكان است. و بدان كه در دماغ اطفال رطوبتي هست كه اگر باقي بماند پديد مي‌آورد براي آ‌نها آفات بزرگي را، و آسيب‌هاي خطرناكي را از قبيل از دست دادن بينائي و غير آن. پس گريه آن رطوبت را جاري مي‌كند از سر آنها...

توضيح: اين كلام به انسان مربوط است و ما هنوز به بحث انسان نرسيده‌ايم، ليكن در نشان دادن فعاليت‌هاي مهم دروني حيات، بر مطلب ما دلالت دارد.

باز مي‌فرمايد:انظر الان كيف جعل حبأ الانثي من الفيلة فى اسفل بطنها فاذا هاجت للضراب ارتفع و برز حتّي يتمكن الفحل من ضربها... ليتهيّأ للامر الذي فيه قوام النسل: نگاه كن چگونه قرار داده است دستگاه تناسلي فيل مونث را در زير شكمش، و هنگامي كه موسم جفتگيري آن فرا مي‌رسد دستگاه تناسلي او از زير شكم به طرف بالا مي‌آيد و آشكار مي‌گردد تا در دسترس فيل نر قرار گيرد.

توضيح: انگيزش دروني حيات، تنها عامل اين موضوع در فيل است. و نيز مي‌فرمايد:هل رايت يا مفضل هذا الطائر الطويل الساقين؟ و عرفت ماله من المنفعة فى طول ساقيه؟ فانّه اكثر ذلك فى ضحضاح من الماء فتراه بساقين طويلين كانّه ربيئة فوق مرقب. و هو يتامل ما يدبّ فى الماء، فاذا رأي شيئاً مما يتقوّت به خطا خطوات رقيقاً حتي يتناوله و لو كان قصير الساقين و كان يخطو نحو الصيد لياخذه يصيب بطنه الماء فيثور و يذعر منه فيتفرق عنه...:

اي مفضل آيا ديده‌اي آن مرغ بلند پا را؟ و دانسته‌اي چه منافعي براي او در درازي گردنش هست؟ چون اكثر (فعاليت) او در آب‌هاي كم عمق است و مي‌بيني او را با ساق‌هاي بلندش گوئي ديده‌باني است در بالاي دكل كه جنبندگان زير آب را به زير نظر گرفته است. آنگاه كه چيز قابل خوردن را مشاهده مي‌كند، قدم‌هاي آهسته برمي‌دارد تا آن را مي‌خورد. اگر ساق‌هايش كوتاه بودند هنگام حركت به طرف شكار شكمش با آب برخورد مي‌كرد و آن را به حركت در مي‌آورد و در نتيجه شكار رميده و متفرق مي‌گرديد.

توضيح: در اين تكّه چگونگي اندام و سازگاري آن با محيط بيان شده و هم چگونگي رفتار، و آهسته برداشتن قدم‌ها كه انگيزش دروني دارد.

در اينجا منظور اصلي اين است كه نقش زيادتري در لحن بيان امام صادق (ع) به انگيزش‌هاي دروني حيات داده شده. به طوري كه اگر فرضاً در روي كره زمين فقط يك «شرايط محيطي» وجود داشت، باز هم جانداران به انواع متعدد تقسيم مي‌شدند و منحصر در يك نوع واحد نمي‌گشتند. زيرا مرغي ترجيح مي‌دهد كه به آهستگي قدم‌هايش به شكار برسد و مرغ ديگر ترجيح مي‌دهد با هجوم سريع اين كار را بكند.

و به عبارت ديگر: برآيند دو عامل موجب تحول مي‌‌گردد: انگيزش‌هاي دروني حيات. و كشش‌هاي محيط بيرون. عامل اوّل به وسيلة‌ غرايز و نوعي هوشمندي تقويت مي‌گردد. و عامل دوّم با تأثيرات عمومي محيط نيز تشديد مي‌گردد. و نقش پايه‌اي با حيات است. نه به اين معني كه اگر حياتي نبود جانداري نبود. بلكه مراد نقش حيات در تحول است و كاربرد آن در ايجاد تحول.




شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 6

$
0
0

پيدايش بشر[1]

فعاليت حيات پس از اولين چاشني آن كه «ايجاد»گرديد همچنان در روي زمين ادامه داشت. تا اينكه شرايط جوّي و محيط زيستي و مواد غذايي به تكامل لازم خود رسيد. در آن وقت زمين چهار روز ـ چهار دوران ـ از عمر خويش را طي كرده بود:

1ـ دوران تشكيل پوسته سنگي، يا: دحو الارض.

2ـ دوران پيدايش خاك و رسوبات.

3ـ دوران پيدايش حيات نباتي.

4ـ دوران پيدايش حيات حيواني.

شرايط جوّي و مواد غذايي لازم براي گياه و جاندار در آن وقت به كمال مطلوب خود رسيده بود. و زمينة پيدايش موجود برتر آماده بود.[2]

روز پنجم يا دوران پنجم[3]آغاز شده بود. و موجودي از شجرة جانداران تحول يافت كه «دو پا»و مستقيم القامه بود. يعني مي‌توانست روي دو پاي خود راه برود. و قامتش را تا اندازه‌اي راست نگاه دارد. ما اطلاع زيادي از چگونگي اندام و پيكر آنها نداريم. آنچه مي‌دانيم اين است كه چندين نوع بشر در روي زمين ظاهر شده و منقرض شده‌اند.[4]

آيا چند نوع از اين بشرها همزمان با هم و در عرض هم ديگر در گوشه‌هاي مختلف كرة زمين به وجود آمدند؟ يا پيدايش آنها از نظر زمان در طول هم بوده؟ و يا ابتداء يك نوع پيدا شده سپس در مراحل بعدي چندين نوع در عرض زماني همديگر بوده‌اند؟[5]

ظاهراً از اين انواع تنها هفت نوع به حدي از تكامل رسيده بوده‌اند كه شبيه نوع حاضر بشر (كه انسان ناميده مي‌شود) بوده‌اند.[6]

از انواع بشرهاي گذشته آثاري از مدنيّت، صنعت، و سلطه بر طبيعت حتي در سطح ابتدايي نيز ديده نمي‌شود. اين قدر هست كه بعضي از آنها تا حدي پيش رفته بوده‌اند كه فرق زيادي با حيوان داشته‌اند. آن تعداد از آنها كه به دريافت زبان و كلام نايل شده بودند. الفاظ و كلمات را در طول زمان بس طولاني در اثر تمرين‌ها و قراردادهاي في ما بين، ساخته بودند. به اشياء اطراف زندگي‌شان نام گذاري مي‌كردند و همچنين بر افعال هم نام مي‌گذاشتند و از همين نام‌ها و اسم‌ها يك زبان محاوره‌اي براي آنها حاصل گرديد. ليكن در طول چندين نسل به زحمت مي‌توانستند به يك زبان خيلي محدود برسند.





[1].توجه داشته باشيد: در اينجا موضوع سخن پيدايش«بشر»است، نه پيدايش «انسان». و اين دو با هم فرق دارند كه در صفحات آينده روشن خواهد شد.

[2]. اين مطلب پيام آيه «اقوات»است. شايد بهتر باشد دوباره سيماي آيه را مشاهده كنيم:و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدّر فيها اقواتها فى اربعة‌ ايام: و قرار داد در روي زمين صخره‌ها و كوهها را بركت داد در آن، و سازمان داد مواد غذائي آن را، در چهار روز.

مطابق اين آيه بهتر است تقسيم بندي عمر زمين بر اساس پيدايش و سير تحول مواد غذائي صورت گيرد.

در علم زمين شناسي و زيست شناسي، خصوصاً از ديدگاه دست اندركاران ترانسفورميسم اين تقسيم بر اساس تحولات پوسته زمين و بر اساس تحولات جانداران ـ از روي فسيل‌ها ـ انجام مي‌يابد.

قرآن بيشتر جنبة‌ كمالي مسئله را در نظر مي‌گيرد، ولي آنان بيشتر به تغييرات و تحولات توجه دارند.

[3]. كه در اصطلاح زمين شناسان و زيست شناسان به دوران چهارم معروف است.

[4].رشيد رضا در تفسير المنار از هفت نوع بشر قبل از آدم نام برده است. از قبيل بن، سن، جن، ناس، جان، حن، نسناس.و مراد او از «جن» غير از جنّ معروف است. ولي در روايت‌هاي شعيي تنها نام: ناس، جن بني جان، و نسناس، آمده است. ولي همچنان كه در سطرهاي پائين خواهيم ديد، در احاديث ما نيز تعداد آنها هفت، ذكر شده است.

اسامي اين بشرها در اصطلاح ترانسفورميست‌ها عبارتند از: انسان جاوه، انسان پكن، انسان نئاندرتال، انسان كرومانيون، انسان ساپينس، انسان دكتر ليكي و... ليكن توضيح داده خواهد شد كه اساساً اسلام به آنها «انسان» نمي‌گويد. بلكه فقط لفظ بشر را در مورد آنها به كار مي‌برد، و لفظ «انسان» را نام اختصاصي نوع حاضر بشر مي‌داند.

[5].دست اندكاران ترانسفورميسم ابتدا معتقد بودند كه، بشرها فقط در يك ميليون سال اخير پيدايش يافته‌اند. ولي كشف‌هاي بعدي سابقة بشر در روي كرة زمين را به بيش از بيست ميليون سال، كشانيد. كشف‌هاي دكتر ليكي در كنگو نشان داد كه نوعي بشر در حدود 19 ميليون سال پيش مي‌زيسته كه داراي زبان محدودي هم بوده است. پس از مرگ ليكي پسرش راه او را ادامه داد و آثاري از بشري به دست آورد كه به بيش از بيست ميليون سال پيش، مربوط مي‌شود. ليكن فاقد زبان بوده است.

آخرين نوع بشرهاي پيشين كدام بوده و كي زندگي كرده، روشن نيست. آنچه تاكنون مسلم شده اين است كه همة آنها در حدود دويست هزار سال پيش، از صحنه زمين رفته‌اند. بنابر بعضي نظريه‌ها حدود پانصد هزار سال، و بنابر بعضي ديگر حدود هفتصد و پنجاه هزار سال از انقراض آخرين نوع از اين بشرها، مي‌گذرد.

يعني در طول اين مدت اثري، فسيلي، نشانه‌اي كه دال باشد بر حضور بشر، به دست نيامده است. و همچنين در مورد بشر كنوني كه «انسان» ناميده مي‌شود، مسلم است كه حداكثر بيش از حدود چهل هزار سال، سابقه ندارد. و معناي اين سخن اين است كه دستكم حدود يكصد و شصت هزار سال پهنه زمين فاقد بشر بوده است.

[6]. بحار: ج 57 ص 319 حديث شماره 1: صدوق (في الخصال) عن محمد بن الحسن بن الوليد، عن محمد بن الحسن الصفّار، عن محمد بن الحسين بن ابي الخطاب، عن محمد بن عبدالله بن هلال، عن العلا، عن محمد بن مسلم، قال: سمعت ابا جعفر (عليه السّلام) يقول: لقد خلق الله عزّوجل فى الارض منذ خلقها سبعة عالمين ليس هم من ولد آدم، خلقهم من اديم الارض فاسكنهم فيها واحداً بعد واحد مع عالمه، ثم خلق الله عزوجل آدم ابا البشر و خلق ذرّيته منه:امام باقر (ع) فرمود: البته خداوند خلق كرد در روي زمين از آن زماني كه زمين را خلق كرد، هفت نوع كه آنها از نسل آدم نبودند، خلق كرد آنها را از «اديم زمين»، پس ساكن كرد آنها را در زمين، يكي پس از ديگري با عالم زيستي خودشان. سپس خلق كرد آدم پدر اين بشر را.

توضيحات:

الف: سند اين حديث چنان زيبا و مستحكم است كه بايد آن را «حديثسلسلةالمتين»ناميد.

ب: مراد از «اديم زمين»روية خاك است كه داراي مواد غذائي براي گياهان مي‌باشد. كه از 20 سانتيمتر تا 50 سانتي متر (بسته به چگونگي زمين‌ها) عمق دارد كه باكتري‌ها و ميكروب‌ها و ويروس‌ها توان فعاليت در آن را دارند.

ج: اين حديث از دو بخش تشكيل يافته، بخش دوم آن به مسئلة «ستةايام» و «تكرار قيامت‌ها»مربوط است كه در همان فصل‌ها، قبلاً بحث گرديد. عدم توجه به اين نكته موجب مي‌شود كه پيام حديث مخدوش گردد.


شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 7

$
0
0

پيدايش انسان

روزي بود روزگاري بود روي زمين پر از انواع گياهان و حيوانات بود. ليكن آنچه در اين بين حضور نداشت بشر و انسان بود. زيرا از انقراض آخرين نوع بشر ده‌ها هزار سال مي‌گذشت.[1]و هنوز هم نوع اخير بشر كه «انسان»ناميده مي‌شود پيدايش نيافته بود. اما شرايط عمومي طبيعت كره زمين آبستن حادثه جديدي بود.

در آن وقت ميلياردها سال از عمر كره زمين گذشته بود.[2]و زمين عصر پر اضطراب تولد و نوجواني و جواني خويش را سپري كرده بود.[3]در چنين زماني باز يك «بحران حيات»در نقطه‌اي از زمين در ساحل دريا و ميان باتلاق‌هاي جنگلي به فعاليت افتاد. اين سومين بار بود كه چنين اتفاقي در روي زمين رخ مي‌داد.

اين بار نيز ذره‌هاي زيادي حيات پيدا كردند. آنها شبيه ذره‌هايي نبودند كه در اولين بحران حيات پديدار شده بودند. بل بيشتر شبيه ذره‌هايي بودند كه در بحران دوم به حيات رسيده بودند. زيرا در بحران اول تنها «ذره‌هاي حيات‌دار گياهي»پيدايش يافته بودند.

ذرّه‌هايي كه در بحران دوم به حيات رسيدند جنبندگان اوليه ناميده مي‌شوند. ذره‌هاي بحران سوم هم در زبان حديث به جنبندگان موسوم شده‌اند.[4]اين جنبندگان در زماني پديدار شدند كه ميلياردها سال بود موجودات زنده ريز كه مواد غذايي را به ريشه‌هاي گياهان مي‌رسانند، وجود داشتند.[5]

ما نمي‌دانيم اين جنبدگان به اصطلاح بي‌شمار چه مدت عمر كردند. اين قدر مي‌دانيم كه تنها يك جفت از آنها توانستند ادامه فعاليت بدهند. و اين خاصيت طبيعت است كه با باز شدن سوپاپ احتياط بحرانش فروكش مي‌كند.[6]

پس بقية آن همه ذره‌هاي زنده چه شدند؟ كجا رفتند؟ اين موضوع داستان شنيدني دارد. قرآن در مورد آنها بحث كرده است. به طوري كه اصلي از اصول عقايد اسلامي گشته است. شرح اين داستان در اينجا سيماي سخن را دچار اضطراب مي‌كند و جريان كلام را از نظم لازم باز مي‌دارد. پس از بيان چند مطلب به شرح آن مي‌پردازيم.

اينك قهرمان داستان ما آن يك جفت ذرّه هستند كه موفق به ادامة فعاليت شده‌اند. محيطي كه آنها را پذيرفته بود. باتلاقي گرم و بدبو و حتي بايد گفت سياه رنگ و متعفن بود.[7]و تنها چنين محيطي است كه بحراني‌ترين حالت را براي فعاليت حيات جانداران ريز، دارد و بزرگترين گياه آن جلبك و بزرگترين حيوان آن حلزون و گوش ماهي است. يعني براي جانداران درشت‌تر پذيرش ندارد. اگر چنگي بر آن گِل مي‌زدي و كفي از آن بر مي‌داشتي با مختصر فشاري از لاي انگشتانت به بيرون مي‌لغزيد.[8]

اين دو ذرّه تا اينجا دو مرحلة كاملاً جدا را طي كرده بودند: مرحله نيل به دريافت حيات. و مرحله پذيرش در آن محيط براي ادامه فعاليت. پس از آن وارد مراحل ديگري شده‌اند.[9]مي‌توان گفت مرحلة دوم آنها به اين صورت شده كه پيكر گياهي پذيراي آن دو شده است.[10]مانند يك جفت تخم پروانه كه در داخل اندام گياهان پذيرفته مي‌شوند و به فعاليت مي‌پردازند تا روزي كه به بلوغ لازم برسند. اما گياه مورد نظر از سنخ جلبك‌ها بوده زيرا در چنان محيطي امكان زيستي براي گياهان درشت‌تر نيست.

در مراحل بعدي آن دو را مي‌بينيم كه در ميان جنگل افتاده‌اند[11].شبيه دو كدو (دو نارگيل، يا هر چيز ديگر كه داراي پوسته سفت و دروني نرم باشد) اگر با ضربة انگشت بر آنها كوبيده شود مانند پوست خشك نارگيل يا بادام صدا مي‌دهد.[12]

پس از مرحله‌هاي: حيات يابي، جنبندگي، قرار گرفتن در پيكر گياه، سفت پوستي و صلصال كالفخار بودن، پنجمين مرحله‌اي كه آنها طي كرده‌اند مرحله «سخت پوستي»است كه گويا از قالب سفت پوستي درآمده‌اند و داراي پوست سخت شده‌اند. مانند يك بادام كه پس از ريزش پوست سفتش در قالب يك پوست سخت ظاهر مي‌گردد.

اين پوست سخت را جنس همينناخن‌هايي كه امروز انسان‌ها دارند، بوده است. يعني همه جاي بدن آنها پوشيده از همين ناخن بوده و آنچه در سر انگشتشان مانده (مثلاً) يادگاري از آن پوسته و پوشش است.[13]پيكرش از گوشت و استخوان بود ليكن مانند يك گوش ماهي در درون آن پوستة سخت قرار داشت.

آدمبا چنين پيكري مدت زيادي در گوشه‌اي از آن جنگل انبوه كنار باتلاق افتاده بود، قبل از آنكه روح انساني بر او دميده شود. و از حديث فهميده مي‌شود دوران گياهي، سفت پوستي و سخت پوستي مدتچهل سالطول كشيده است.[14]

از اينجا مي‌فهميم كه او در آن حال داراي روح حيواني (يعني حيات سلولي پروتوئيني گوشتي) بود ليكن هنوز فاقد روح انسانيبود.[15]

در اين دوران سخت پوستي مانند هر موجود زنده، اندام‌هايش كار مي‌كردند. ليكن تغذيه‌اش از ذخيره‌هايي بوده كه در درون محفظه سخت يا در اندام خود داشته است. همه اين درنگ‌ها و طي مراحل براي دريافت كمالي بود كه لايق و آماده دريافت حيات انساني و روح انساني گردد.



[1].حديثي با سند قوي و مستحكم از امام باقر (ع) وارد شده كه امير المؤمنين (ع) مي‌فرمايد آفرينش آدم هفت هزار سال پس از انقراض «نسناس»بوده است. بحار: ج 11 ص 103 ح 10 ـ صدوق نيز همين حديث را در «علل الشرايع» آورده است. ليكن در متن همان حديث جمله‌اي هست كه با رقم مذكور متناقض است، بدين شرح «فقال جلّ و عزّ... اني اريدان اخلق خلقاً.... و ابين النسناس عن ارضي و اطهرها منهم» در جملة اخير تصريح شده كه در آن هنگام هنوز نسناس‌ها در روي زمين بوده‌اند.

بنابراين به اصطلاح فقها اين حديث قابل عمل نيست. و چون ممكن است كه ما معناي آن را نفهميم به طور محترمانه با اقرار به عدم فهم معناي آن، از عمل به آن خودداري مي‌كنيم.

[2].كليسا رسماً اعلام كرده بود كه از آغاز آفرينش جهان تا به امروز فقط شش هزار سال سپري شده است. از طرفي هم كتاب «عهد عتيق» يعني تورات كه مرجع مشترك مسيحيان و يهوديان در مسائل تبييني است در «سفر پيدايش» تصريح كرده كه آدم نه تنها اولين بشري است كه در روي زمين پيدا شده، بل آفرينش او قبل از پيدايش خيلي از انواع حيوان بوده است. ظاهراً به نظر تورات تنها «مار» قبل از آدم وجود داشته است.

البته كليسا در سراسر اروپا از اين خرافات به سختي دفاع مي‌كرد. بديهي است كه اين برخوردها موجب مي‌گرديد كه دانشمندان به كليسا و عقايدش خرده بگيرند و در مواردي اساس آن دو مذهب را به سخريه بگيرند. كليسا دادگاههاي انگيزاسيون را در طول سال‌ها در قبال دانشمندان به راه انداخته بود و كمترين حربه‌اش تكفير بود. بدين ترتيب «آدم تورات»محكوم گرديد و در رديف خرافه‌هاي مسلم قرار گرفت.

عده‌اي از مسلمانان نيز بدون توجه به چون و چراي قضيه علم مخالفت با «آدم اسلام» را بر افراشتند، و چه حرفهاي بي‌پايه و بي‌اساس كه نگفتند. چه خوب است هيچ مطلبي را بدون تحقيق و بررسي باور نكنيم، و چه خوب است مصداق آن مثل فارسي نشويم كه «غلام به مال خواجه نازد، خواجه به هر دو». البته آنهم به صورتي كه هنوز مال يا قال خواجه را نمي‌شناسيم.

[3]. در فرهنگ حديثي و فرهنگ اسلامي ما معروف است كه «وقتي كه آدم آفريده شد، زمين گفت: اي آدم در عصر پيري و اواخر عمر من آمده‌اي»،

[4]. بحار: ج 67 ص 113 و 114 ح 23: امام باقر(ع) در ضمن حديثي در مورد اين ذره‌ها مي‌فرمايد «كالذّر يدبّون» مانند ذره‌هائي بودند كه مي‌جنبيدند.

باز در همان مجلد: ص93، ح14، همين جمله را مي‌فرمايد. و همچنين حديث 15 در صفحه 97. و همچنين در صفحه 122 حديث 25 در بيان امام صادق (ع) در موارد اين ذرّه‌ها جمله «فكانوا بمنزلة الذّريسعي»: مانند ذره‌هايي بودند كه تلاش مي‌كردند. و در همين حديث جمله «بمنزلة الذّر يدرج»: مانند ذره‌هايي بودند مي‌جنبيدند، آمده است.

[5].منظور اصلي از اين سخن در متن، اين است كه از نظر علوم تجربي پيدايش اين جنبندگان توجيه پذيرتر از پيدايش ذرات گياهي بحران اوّل، مي‌باشد. زيرا در آن وقت اثري از حيات در زمين نبوده، و هيچگونه مواد غذائي حتي براي خود آن ذره‌ها وجود نداشت.

و همچنين پيدايش اين جنبندگان، از جنبندگان بحران دوم هم توجيه پذيرتر است: زيرا اينها وقتي پيدايش يافتند كه همه جا پر از حيات بود و پر از مواد غذائي.

[6].پيشتر توضيح داده شد كه گويا انواع حيوانات هم در يك نقطه از يك منشاء واحد از جنبندگان تحول يافته‌‌اند. و موضوع باز شدن «سوپاپ احتياط و فروكشي كردن»‌ تقريباًَ‌ يكي از قوانين اين طبيعت است نسبت به هر بحراني. خصوصاً در جريان‌هاي فعاليت حياتي طبيعت و توليد مثل در عالم جانداران. طرز كار دستگاه رحم بي‌شباهت به طرز كار آن باتلاق نيست.

زيرا رحم از هزاران دانه نطفه فقط پذيراي يكي دوتاي‌شان مي‌شود و بقيه را وا مي‌گذارد كه سرنوشتي مانند سرنوشت بقيه ذرّه‌هاي مذكور در متن بالا داشته باشند.

و با بيان ديگر: در آن باتلاق گرم و بدبو «حمأ مسنون»كه دچار بحران حياتي شده بود، تنها يك جاي كوچكي بوده كه شرايط پرورش آن ذرّه‌ها را داشته و توان پذيرش بيش از يك جفت را نداشته است.

[7]. و لقد خلقنا الانسان من حمأ مسنون ـ آيه 26 سوره حجر.

انّي خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون ـ آيه 28 سوره حجر.

[8]. انّا خلقناهم من طين لازب ـ آيه 11 سوره صافات.

توضيح: بيان اين آيه بر اساس شمارش معكوس است. انسان، صلصال، حماء مسنون.

[9]. مالكم لا ترجون لله و قارا ـ و قد خلقكم اطواراًـ آيه‌هاي 13 و 14 سوره نوح.

توضيح: تورات در «سفر پيدايش» تصريح كرده است كه خداوند دو مجسمه از گل درست كرد و به آنها روح دميد، و آنها در همان دم تبديل به دو انسان شدند بنام آدم و حوّا. قرآن در دو آية فوق نه تنها بينش «خلق الساعه»اي در مورد خلقت آدم را، ردّ مي‌كند. بلكه روحيه معجزه گرائي عوام را نكوهش مي‌نمايد. و مي‌فرمايد: چرا دوست داريد همة كارهاي خدا را بدون وقار و در شكل «ناگهاني» تصور كنيد؟! چرا جريان «علت و معلول»را ناديده مي‌گيريد؟! توقع حدوث يك حادثه بدون وجود علت آن، توقع عدم وقار از خداوند است. اساساً در فرهنگ قرآن معجزه چيز خوبي نيست و انبياء تا مجبور نشده‌اند اقدام به اعجاز نكرده‌اند. آيات متعدد داريم كه مشركين مكه را براي همين روحيه معجزه خواهي نكوهش مي‌كند مانند:

آيه 8 سوره انعام: و قالوا لولا انزل عليه ملك.

آيه 20 سوره يونس:و يقولون لولا انزل عليه‌ آية من ربّه.

آيه 7 سوره رعد:و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية‌ من ربّه.

آيه 27 سوره رعد: و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربّه.

آيه 7 سوره فرقان: و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشي فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيراً.

آيه 50 سوره عنكبوت:و قالوا لولا انزل عليه آيات من ربه.

حديث نيز مي‌فرمايد «ابي الله ان يجري الامور الاّ باسبابها». متاسفانه روحيه معجزه خواهي باعث شده كه فرهنگ يهوديت در مورد خلقت آدم تقريباّ صورت يك باور عمومي به خود بگيرد. و هنگامي كه «آدم تورات» بطور مبرهن و با دلايل روشن و انكار ناپذير محكوم به خرافه گرديد، به دليل باور نادرست فوق لطمات آن به «آدم اسلام» هم خورد. به حدي كه فريد وجدي (نويسنده دائرةالمعارف) رسماً آدم اسلام را كنار گذاشته و تنها به اين جمله كه «تحول و پيدايش انسان از حيوان منافاتي با توحيد ندارد» بسنده كرده است. در حالي كه هر اهل دانشي مي‌داند كه اگر انسان را يك حيوان برتر فرض كنيم، زمينه‌اي براي «نبوت» نمي‌ماند (و توحيد بدون نبوت يك مقولة بي‌فايده است درست مانند يك درخت بي‌برگ و ثمر) زيرا در آن صورت بايد «جرم»، «جزاء»، «هنجار»، «حقوق»، «منشأء جامعه»‌ «منشاء خانواده»، «روابط جنسي»، «منشاء لباس»، «اخلاق» همه و همه را بر اساس ماهيت حيواني بررسي كنيم.

يعني همان اشتباهي كه براي دانشمندان غربي رخ داده است. و مشروح اين مسائل در بخش دوم «انسان شناسي» خواهد آمد.

به هر حال در دو آية مورد بحث، از سورة نوح ابتداء معجزه گرائي را نكوهش فرموده، سپس مي‌فرمايد: «و قد خلقكم اطواراً» در حالي كه خداوند پيدايش شما را در مراحل و صورت‌هاي مختلف انجام داده است. در صورت ذرّه ميان گل و لجن، در پيكر گياه، در شكل صلصال، در حالت صلصال كالفخار و...

[10].راجع به مرحلة گياهي آن دو ذرة مزبور آيه 17 از همان سوره نوح مي‌فرمايد «و الله انبتكم من الارض نباتاً»: خداوند رويانيد شما را از زمين به صورت گياهي ـ ابتدا معجزه‌گرائي را نكوهش مي‌كند. سپس به مراحل مختلف خلقت انسان تصريح مي‌نمايد، آنگاه بيان مي‌كند كه يكي از اين مراحل، مرحله گياهي است. لفظ «نباتاً» به اصطلاح ادبي «مفعول مطلق»است. و كاربرد آن يا بيان عدد و يا تاكيد است. به هر كدام از اين معاني ـ نوعي گياهي، يك رويانيدني، حتماً به صورت گياهي، يا حتي: يك رويانيدني ـ نص است. در اين كه پيدايش انسان در يك مرحله‌اي به صورت گياه بوده است. و وجود لفظ «نباتاً» مانع از هر نوع تاويل است.

آيات متعددي نشئه ماده و محشر را به نشئة اين دنيا تشبيه ميكنند. و در فصل محشر نيز ديديم كه حديث ميگويد: مردم در آن روز از زمين محشر خواهند روئيد.

خلقت همه افراد در محشر مانند خلقت آ‌دم است. زيرا در آنجا ديگر زاد و ولد و پيدايش در طول زمان‌هاي بس طولاني در قالب سلسلة آباء و اجداد، نخواهد بود. و اين از مسلمات عقايد اسلامي است. بعضي از محققين علوم تجربي نيز معتقدند كه «در اندام‌هاي پيكر انسان، هنوز آثار جلبكي مشهود است» در حالي كه اين آثار در پيكر حيوانات حتي حيوانات گياهخوار نيز وجود ندارد ـ رجوع كنيد: اثبات وجود خدا ـ ترجمه احمد آرام.

[11]. بحار ج 11 ص 106 ح 11 و ص 109 ح 22، و ص 113 ح 33.

[12]. آيه 14 سوره الرّحمن,خلق الانسان من صلصال كالفخار: و خلق كرد انسان را از صلصال كه مانند فخار بود.

كالفخار: مانند خزف و سفال. البته مانند سفال، نه عين و خود سفال.

صلصال: چيز ساخته شده از گل كه روي آن خشكيده باشد، به طوري كه اگر ضربه‌اي با انگشت بر آن زده شود، صدا مي‌دهد.

[13].اين موضوع در روايت‌هاي منقول از ابن عباس. و نيز طي حديث‌‌هاي متعدد از احاديث اهل سنت، با تاكيد زياد، وارد شده است. رجوع كنيد به كتاب «درّ المنثور» تاليف سيوطي.

[14]. بحار: ج 11 ص 109 ح 22 ـ و نيز همان مجلد: ص 106 ح 11.

موتاسيون:پيشتر هنگام بحث از «عوامل و ادّله تحول» گفته شد كه يكي از عوامل تحول موتاسيون يا جهش است. امّا چون دليل خاصّي از قرآن و حديث بر آن نداريم ـ هر چند به قول علم «اصول فقه» عمومات بر آن دلالت دارند ـ از پرداختن به آن، خودداري مي‌شود.

در اينجا نظر به اين كه در مورد خود آدم دليل داريم بايد گفت: در طول اين چهل سال و مراحل مختلف، جهش‌هائي در روند ساختمان پيكر اين موجود حاصل شده است. همچنانكه قرآن مي‌فرمايد: انّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون: آفرينش عيسي مانند آفرينش آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او گفت باش پس (همانطور كه امر مي‌شد) مي‌گشت.

آفرينش عيسي (ع) در شكم مادر بدون اينكه پدري داشته باشد يكي از مصاديق «ايجاد» و «كن فيكون» است، كه يكي از مصاديق بارز «جهش» مي‌باشد. و چون مقايسه شده ميان اين دو، روشن مي‌گردد كه آفرينش آدم نيز علاوه بر مرحلة پيدايش ذرات با حيات، بهره‌مندي زيادي از «كن فيكون» داشته است.

[15]. يعني او در آن حال «بشر»‌ بود كه بشري در درون يك پوستة سخت، ليكن هنوز به مرحلة‌ «انسان» نرسيده بود.




Viewing all 591 articles
Browse latest View live