اصطلاحات
پزشكي و مفاهيم مربوط به علم طب، از عناصر مهمّ مضمون ساز اشعار شاعران پارسيگو
هستند. كمتر ديواني يافت ميشود كه با تورق در آن به نكتههاي مربوط به دارو و
درمان برنخوريم و در اين ميان، با اطمينان ميتوان گفت ازبين همة شاعران مطرح و
برجسته، حكيم خاقانيدر زمينة اطلاعات پزشكي و به كارگيري اصطلاحات مربوط به اين
دانش، همچون ساير زمينههاي علمي، گوي سبقت را از ديگران ربوده است؛ حتّي از
پزشكان شاعر و شاعران پزشك.
شاعر تواناي شروان، چونان طبيبي ماهر، در ابيات خود به مضاميني طبّي
اشاره كرده كه بسياري از آنها فقط منحصر به ديوان اويند و در هيچ ديوان
يا اثر ديگري ديده نميشوند. نگارنده در اين جستار بر آن است تا به كمك كتب
طبّي قديمي و نيز اشعار ديگر شاعران، مهر تأييدي بر نظريات پزشكي
خاقاني بزند. لذا در هر مورد پس از ذكر نظرية پزشكي، ابتدا مطالب كتب طبّي
كهن در آن زمينه آورده شده، آنگاه آثاري از خاقاني كه در آنها به موضوع
مورد نظر اشاره كرده ذكر شدهاند و سپس چنانچه همان نظريّه در آثار ديگر
شاعران نيز مشاهده گرديده، آن آثار نيز آورده شدهاند.
عروس زيبا و پُرپيراية شعر فارسي درگذر از بوستانهاي گوناگون
علوم و فنون، از هر باغ گلي برچيده و آنگاه دستة گلي فراهمكرده و پيش چشمان
نظارگيان مشتاق قرار داده است.
شاعران فارسيگو در تمامي دورهها به گونهاي تحت تأثير
دانشهاي روزگار خود بودهاند و آنها را در آثار خود نماياندهاند. در اين ميان
دانش پزشكي نيز از اين امر مستثني نبوده است. طبّ و مباحث مربوط به دارو
و درمان همواره يكي از دستمايههاي سخنوران ما بوده و در هر پهنه از آفرينشهاي
ادبي و به ويژة اشعار و شاعران به گونهاي رخ نموده است. حتّي ميتوان
با اندكي دقّت، تعداد زيادي از پزشكان شاعر و شاعران پزشك را در ميان
خيل سخنسرايان پيدا كرد. امّا با اين حال شاعراني را نيز مييابيم كه
با وجودي كه خود مستقيماً با طبّ و طبابت در ارتباط نبودهاند امّا
واژگان و اصطلاحات پزشكي، مضاميني بسيار ناب را به اشعار آنها هديه كردهاند.
با اطمينان ميتوان گفت از ميان همة شاعران مطرح و
برجسته، حكيم خاقاني شرواني در زمينة اطلاعات طبّي، دارويي و درماني و
به كارگيري اصطلاحات مربوط به دانش پزشكي نيز همچون ساير موضوعات علمي،
گوي سبقت را از ديگران ربوده است و در بين تمام دواوين شعري كهن
ايران زمين، ديوان خاقاني، بيشترين و بالاترين بسامد را در اين موارد داراست.
بسياري از نظريهها و اشارات پزشكي ذكر شده در آثار خاقاني، فقط مختص
به اويند و در هيچ ديوان شعر ديگري نيامدهاند.
نگارنده در اين مقاله بر آن
است تا به كمك كتب پزشكي كهن و اشعار ديگر شاعران، نظريّات و اشارات طبّي
موجود در آثار خاقاني را تأييد نمايد. به همين منظور در هر مورد، پس از
ذكر نظرية پزشكي، ابتدا مطالبي كه نويسندگان كتب پزشكي كهن در آن مورد خاص نوشتهاند
آورده ميشود. آنگاه آثاري از خاقاني كه در آنها به موضوع مورد نظر
اشاره كرده درج ميشوند و سپس چنانچه همان نكته در آثار شاعران ديگر هم
مشاهده گرديده، آن آثار نيز آورده ميشوند. همچنين اگر هر يك از اين اشارات در كتب
طبّي قديم ديده نشوند، فقط به ذكر شواهد اكتفا ميگردد.
اشارات طبّي و دارويي به اين قرارند:
1- درمان صرع به وسيلة عود الصليب (فاوانيا)
:
”عود الصليب دوايي است كه آن را فاوانيا گويند. با هر كه
باشد از زحمت صرع ايمن گردد“[1].
”چوبيست از درخت خاص كه ترسايان بدان صليب سازند و چون آن را در
گلوي اطفال آويزند به خواب نترسند و صرع را بسيار مفيد ]است[“[2].
”فاونيا معتدل است به گرمي و خشكي. وي علّت ام الصبيان[3]را
نيك بود چون از كودك بياويزي؛ و صرع را سود دارد چون به زير بيني بر سوزي...“[4].
”يكي از بخورات مفيد براي صرع، عود الصليب (فاوانيا) است“[5].
”فاوانيا عود الصليب است... علاج صرع است و اگر آن را بر
مصروع بندند دچار صرع نميشود. تجربه كردهاند كه وقتي فاوانيا را از صرعي بازكردهاند
صرع بازگشته است. آن طبيب يهودي گويد: دودكردن ثمر فاوانيا ديوانه و صرعي را شفا
دهد و اگر ثمرش را با گل انگبين بخورند در علاج ديوانگي و صرع بسيار مفيد
است. من ميگويم شايد آنچه يهودي گفته نوعي از فاوانياي رومي باشد. چه، فاوانيايي
كه از هندوستان براي ما ميآورند در اين زمينه اين قدر مؤثر نيست. همين قدر هست كه
اگر پانزده دانه از تخمش با عسلاب يا شراب تناول شود، در دفع به ختك
تأثير دارد“[6].
”ارجاني گويند: فاوانيا در گرمي و سردي معتدل است... و علّت
نقرس و صرع را سودمند است و بيماري كودكان را كه به لغت تازي ام الصبيان
گويند سودمند است چون از گردن كودك درآويخته شود؛ و دود او چون به افراط
به مشام رسد صرع را دفع كند و اگر كوفته شود و صاحب صرع او را در وقتي
كه نفس بركشد به بيني استنشاق كند تا قوّت او به دماغ رسد همين
منفعت كند...“[7]
”... جهت صرع به غايت نافع ]است[حتّي تعليق او... و ضماد او
جهت صرع و ضربه و سقطه و رفع آثار بشره و نقرس نافع...“[8]
يك
موي تو داشت عيسي فرد
كز سهم تو ديده بود حيران
زان عود صليب اختران كرد
پيران فلك به ام صبيان[9]
چو
آن عود الصليب اندر بر طفل
صليب آويزم اندر حلق عمدا[10]
كعبه
را از خاصيت پنداشته عود الصليب
كز دم ابن الله او را ام صبيان آمده[11]
فلك
چون عود صليبش بر اختران بندد
كه صرعدار بوند اختران به وقت زوال[12]
دهر
پير بوالفضول است ام صبيان يافته
كز نبات فكر او عود الصليبش يافتم[13]
2- استفاده از ياقوت
براي دفع بيماري وبا:
”... انواع انگشتري بسيار است و ليكن ملوك را بجز دو نگينه روان
نبود داشتن: يكي ياقوت كه از گوهرها قسمت آفتاب است و شاه گوهرهاي ناگدازنده است و
هنر وي آن كه شعاع دارد و آتش بر وي كار نكند و همة سنگها ببرد مگر الماس را؛ و
نيز خاصيتش آن كه وبا و مضرت تشنگي باز دارد. و در خبر چنان آمده كه پيغامبر(ص)
آن وقت به مدينه بود و حرب خندق خواستكردن. در مدينه
وبا افتاده بود. مصطفي(ص)ياقوتي با خويشتن داشت به قيمت
افزون از دو هزار دينار؛ و ديگر پيروزه...“[14]
خاك
درگاهت دهد از علّت خذلان نجات
كاتفاق است اين كه از ياقوت كم گردد وبا[15]
كان
ياقوت و پس آنگاه وبا؟ ممكن نيست
شرح خاصيّت آن كان به خراسان يابم[16]
خرچ
از سموم گرمگه زاده وبا هر چاشتگه
دفع وبا را جام شه ياقوت كردار آمده[17]
در ديوان سوزني سمرقندي نيز به دفع وبا توسّط
ياقوت اشاره شده است:
ياقوت
را شنيدم كز روي خاصيت
روي هوا ز لشكر كفار شد عفن
پيكان تير شاه چو ياقوت سرخ شد
گر دافع وبا بد ياقوت ور نبود
دفع وبا كند چو عفونت بود هوا
از گونه گونه وسوسة فاسد و هوي
از خون دشمنان و در افكندشان ز پا
آرندة وبا به چه معني شد و چرا؟[18]
3- درمان سردرد به وسيلة گلاب
:
”... «گل سرخ»، شادابش سردرد را نافع است. گلاب هم سردرد را
تسكين دهد...“[19]
”آب گل موي را زود سپيد كند و دردسر كه از
صفرا بود بنشاند“[20].
درد سر
من سر زبانش
نطقش چو گلاب بر زده سر
تا درد سرم چو بيند از دور
برد از دم درد سر نشانش
كافور به هند عارضش بر
بنشاند از آن گلاب و كافور[21]
آبش
بدل گلاب دانند
زو درد سر سران نشانند[22]
ما
به تو آوردهايم درد سر ار چه بهار
درد سر روزگار برد به بوي گلاب[23]
گل
در ميان كوره بسي درد سر كشيد
تا بهر دفع درد سر آخر گلاب شد[24]
از
نوحة جغد الحق ماييم به درد سر
از ديده گلابي كن، درد سر ما بنشان[25]
تا
درد سرم فرو نشاند
اين اشك گلاب سان مرا بس[26]
امّا تأثير گلاب را در دفع سردرد در اشعار داستانسراي
گنجه نيز
مشاهده ميكنم:
بيا
ساقي امشب به مي كن شتاب
كه با درد سر واجب آمد گلاب[27]
به گلگون
مي تازه همچون گلاب
ز سر، درد ميبرد و از مغزتاب[28]
4- نگريستن در آينه براي درمان لقوه
:
لقوه به فتح اوّل بر وزن قهوه علّتي است كه دست و پاي آدمي از
كار باز ميماند و رويش كج ميشود. گويند حكما آيينهاي ساختهاند كه صاحب
لقوه در آن بيند صحت يابد[29].
”بيمار را وادار ميكنند كه هميشه به آينه نگاه كند و
كجي را راست نمايد و اگر آينه كوچك باشد بهتر است“[30].
حاسد
ز دولت تو گرفتار آن مرض
كز مس كند براي وي آهنگر آينه[31]
5- خوردن ملخ براي درمان بيماري استسقا[32]
:
”بيست و دو ملخ مستدير الشكل را سر برميكنند و پاها و بالها از آن
جدا مينمايند و با كمي آس مخلوط ميكنند و همينطور ميخورند، در علاج استسقا
مفيد است“[33].
”بهترين وي فربه بود و طبيعت وي گرم و خشك بود در دويم... گويند
دوازده عدد از وي سربيندازند و اطرافهاي وي، با قدري مورد خشك، مستسقي
بياشامد شفا يابد...“[34]
”... خوردن دوازده عدد آن كه اطرافهاي وي، با قدري مورد خشك،
مستسقي بياشامد شفا يابد...“[35]
”... خوردن دوازده عدد آن كه اطراف و سر آن را انداخته و
با يك درهم مورد ساييده باشند جهت استسقا مجرب دانستهاند...“[36]
به طبل
نافه مستسقيان به خورد جراد
به باد روده قولنجيان به پشك ذباب[37]
6- سپيد كردن دندانها به وسيلة عود سوخته
:
به سوز
مجمر دين از بلال سوخته عود
به عود سوخته دندان سپيدي اصحاب[38]
سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپيد
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند[39]
صبح
دندان چو مطرا كند از سوخته عود
عودي خاك ز دندانش مطرا بينند[40]
مشرق
به عود سوخته دندان سپيد كرد
چون بوي عطر عيد برآمد ز مجمرش[41]
خوش خوش به روي ساقيان لب گشت خندان صبح را گويي به عود سوخته شستند دندان صبح را[43]
اوّل
ار عودم خاييدة دندان كسان
آخر از سوختة عالم دندان خايم[44]
هم او در يكي از نامههايش نوشته:
”... در آن وقت كه بنده را
از خدمت خداوند نقل افتاد به بردع، رسول پادشاه نصره الله به بنده پيوست
با تشريف و فرمان عالي بنده خود به نفي استاد امام وحيدالدّين رحمة الله
عليه عود سوخته بود اوّل از خاييدن روزگار دندان خاي و در ميانه سوخته مصيب
دندان كن و طلب كردن پادشاه او را به جهت آن كه بدو دندان سپيد كند
يعني كه از او ضحكهاي سازد، كه به عود سوخته دندان سپيد كردن عادت ملوك
است...“[45]
7- استفاده از پرنيان سوخته در نبودِ مرهم
:
در طبّ قديم، زماني كه مرهم و وسيلهاي براي بستن و درمان زخم
نبوده،
پرنيان (= حرير منقّش) را ميسوزاندهاند و روي زخم ميگذاشتهاند
رگ
را سر نيش ياد نارم
چون بالش پرنيان ببينم[46]
صبر من از بيدليست از تو،
كه مجروح را چاره ز بيمرهميست سوختن
پرنيان[47]
8- درمان رانِشِ شكم به وسيلة لسان
الحمل
:
لسان الحمل گياهي است برگش مشابه به زبان بره. تخمش را
به فارسي «بارتنگ» گويند، براي دفع اسهال نافع[48].
”به فارسي بارتنگ و به تركي باغ يرپاغي و از جنس ما حور
است و صغير و كبير ميباشد... و از مطلق آن مراد صغير است. در دويم سرد و خشك و
برگ و تخم او الطف و جالي و رادع و قابض و مقوّي جگر و مفتح و حابس نزف الدم جميع
اعضا و پخته برگ و بيخ او با نمك و سركه و عدس رافع اسهال دموي و عصاره او مسكن
تشنگي و جهت فساد هضم و دق و سل و نفث الدم و سده سپرز و جگر و ضعف آن... و تخم او
در افعال، مانند عصاره او و بو داده او، قابض“[49]و
مغري و مقوي امعا و رافع زحير“[50].
ريزش سوهان اوست داروي اطلاق از آنك هست لسان الحمل صورت سوهان او[51]
9- استفاده از سرگين خر براي بندآوردن خون بيني
:
”... وگر سرگين خر بگيرد و آب وي بكشد و كافور با وي يار كند
خوب آيد نيز و اندر چكاند“[52].
”داروهايي كه در بندآوردن خونريزي ]بيني[و ريشهكن كردن آن
خاصيت ويژه دارند به ترتيب اولويت از اين قرارند: سرگين الاغ، آب ريحان كوهي،
آب نعناع“[53].
”داروهاي ساده كه در بندآوردن
خونريزي مفيدند از اين قرارند:
1- آب افشره شنگ، 2- كافور... 11- افشره سرگينتر الاغ كه بسيار تأثيربخش است“[54].
”بوكردنيها كه براي بندآوردن خونريزي بيني خاصيت دارند: سرگين
هنوزتر الاغ بسيار مفيد است...“[55]
”... و سرگين خر، خون بيني را منع كند و طريق او آن است كه چون
تازه باشد او را بسرشند و آب ازو بيرون كنند و فتيلهاي را درو تر كنند
و در بيني نهند تا رعاف را منع كند“[56].
”اگر سرگين خر بفشارند و سه قطره در بيني كسي چكانند كه خون آيد
باز بندند“[57].
ز سرگين
خر عيسي ببندم
رعاف جاثليق ناتوانا[58]
10- فرو نشاندن درد و شكافتن دُنبل به وسيله نهادن دنبه بر
روي عضو مورد نظر
:
در منابع، شاهدي براي «دنبه» يافت نشد امّا موردي از
«پيه اسب» ديده شد: ”اگر پيه است بر دنبل نهند يا بر ريشي كه سخت باشد، نرم
كند و سرباز كند“[59]
دولت
به من نميدهد از گوسپند چرخ
از بهر درد، دنبه و بهر چراغ، پِه[60]
در اشعار
ناصر خسرو و مولوي نيز به اين مطلب اشاره
شده است:
ز بيم
درد نهد مرد دنبه بر دنبل
نه زان كه دنبل نزديك او خطر دارد[61]
به دنبل دنبه ميگويد مرا نيشي است در باطن تو را بشكافم اي دنبل گر از
آغاز بنوازم[62]
11- استفاده از حصرم (= غوره) در ساخت
داروهاي چشمي:ظاهراً به سبب طبع سرد غوره، در توليد بعضي داروهاي چشم و از
آن جمله توتيا از آن بهره ميجستهاند. نوعي از توتيا نيز معروف به توتياي
غوره است.
”حصرم به كسر اوّل و فتح ثالث
به فارسي غوره نامند و آن انگور نارس سبز است... و چون توتيا را با او
پرورده كنند و به دستور ساير ادويه عين را، به غايت مقوّي فعل آن
است...“[63]
ترش
و شيرينست قدح و مدح من با اهل عصر
از عنب ميپخته سازند و ز حصرم توتيا[64]
تيره
چشمان روان ريگ را در ز رود
شاف شافي هم ز حصرم
هم ز رمان ديدهاند[66]
12- استفاده از افعي به عنوان پادزهر خود او و نيز براي درمان
بيماري جذام
:
در طب قديم بر اين باور بودند كه بعضي زهرها پادزهر خود را در خود
دارند. همچنان كه كشتة كژدم را براي خنثيكردن زهر كژدم سودمند ميدانستند و
شاعران به اين نكته اشاره كردهاند:
ز آنكه
زلفش كژدمست و هركه را كژدم گزيد
مرهم آن زخم را كژدم نهد كژدم فساي[67]
راحت
كژدم زده كشته كژدم بود
ميزده را هم به مي دارو و مرهم بود[68]
كژدم
كه درد و رنج دهد مر تو را ز تو
روزي همان همي بخورد بر ز كژدمي[69]
علاوه بر خاصيت
پادزهري افعي، خوردن آن را در درمان بيماري جذام
سودمند ميدانستند:
”افعي نوعي است از مار كه طبيعت آن گرم و خشك و مجفف است و مقدار
شرب آن سه مثقال؛ و چون گوشت آن را بپزند و بخورند، فضولات بدن به پوست
روي آورد و چشم تيزبين شود و حواس و جواني حفظ كند و معده را
تقويت كند و براي درد عصب و خنازير و جذام نافع باشد“[70].
”... خوردن او
(= افعي) جهت سموم مشروبه و ملدوغه و ضع بصر و درد عصب و... مؤثر است
هر گاه هر سال يك بار تناول نمايند و ضماد گوشت خام او جهت دفع سم افعي گزيده
و اقسام مارها به غايت نافع...“[71]
كي
طرفه گز عدو شد مجذوم؟ طرفهتر آن
افعي خورنده مجذوم
گرچه بسي شنيدي
كافعي شده است رمحت، ز افعيش ميرسد ضر
مجذوم
خواره افعي رمح خويش مشمر[73]
هم
در او افعي گوزن آسا شده ترياقدار
هم گوزنانش چو افعي مهرهدار اندر قفا[72]
خضر
ز توقيع تو سازد ترياق روح
چون به كفت برگشاد افعي زرفام فم[74]
افعي
اگرچه همه سر زهر گشت
خوردن افعي همه ترياك شد[75]
فلكي شرواني نيز به اين خاصيت افعي كه دفع جذام ميكند
اشارهكرده است:
گر
دُم افعي جذام دفع كند چون فكند
رمح چو افعي تو بر تن خصمان جذام؟
13- درمان آبله به وسيلة شربت گياه كَدَر
:
”... ]كدر[رستنيي باشد بسيار خوشبوي و آن را «كادي» گويند. شراب آن حصبه و
جُدَري (= آبله) را نافع است تا به حدّي كه كسي را كه آبله بيرون ميآيد
قدري شراب كادي بياشامد اگر عدد آن پنج باشد به شش نرسد“[76].
”كدر دارويي شريف است. آبله را بگشايد. گرم است و خشك اندر درجة
دوّم...“[77]
”اگر در حين بروز نشاني آبله، رب يا شربت كادي
(= كدر = كوره) را با قرصي از قرصهاي كافور تناول كنند بهره زياد
بينند“[78].
”كادي اسم هندي است و به عربي كدر نامند... و شربت آن كه چوب
آن را كوبيده بجوشانند و آب آن را با شكر به قوام آورند جهت آبله و حصبه
بهترين ادويه است و اهل هند را اعتقاد آن است كه چون شربت كدر را بنوشند
زياده بر 9 عدد آبله برنميآيد...[79]“
”شراب الكدر و شراب كادي نيز گويند... جهت حصبه و آبله و باد سرخ
و... به غايت مؤثّر است...[80]“
بهر
دفع تبش آبله را مصلحتست
از طبيبان كه شراب كدر آميختهاند[81]
از
برون آبله را چاره شراب كدرست
چون درون آبله داريد كدر باز دهيد[82]
14- ترسيدن فرد سگ گزيده از آب
:
منظور از فرد سگ گزيده و يا گرگ گزيده در اشعار خاقاني، فردي است
كه سگ يا گرگ هار او را گزيده و به بيماري هاري مبتلا شده باشد.
در طبّ امروز نيز اين موضوع امري ثابت شده است كه كسي كه
به هاري دچار شده با وجود تشنگي و ميل زياد به آب، از آب واهمه
دارد.
”... اوّلاً تا چند روز بيعوارض ميباشد و بعد از آن در او فكر
فاسد و وسواس و خوابهاي هولناك و گرفتگي آواز و خلوتنشيني و خوف و غم و گريه عارض
ميگردد و از آب خوف ميكند و چون در آب و آينه و امثال آن صورت حيواني در نظرش ميآيد
بنابرآن آب نميخورد...“[83]
سگ
گزيده از آب ترسد، از آن
ترسم از آب ديدگان برخاست[84]
زان
آن آذر آسا زان سان همي هراسم
كز آب، سگ گزيده، شير سيه ز آذر[85]
ندارم
سر مي كه چون سگ گزيده
جگر تشنهام وز سقا ميگريزم[86]
دل
رميده كي تواند ساخت با ساز وجود
سگ گزيده كي تواند ديد در آب روان؟[87]
بقيه شواهد در ديوان خاقاني عبارتند از صفحات: 640، 936،
954، 960، 972، 1045، 1096 و...
نظامي نيز در خسرو و شيرين به اين موضوع
اشاره كرده است:
چون عنوان گاه عالم تاب را
ديد
تو گفتي سگ گزيده آب را ديد[88]
15- استفاده از سرگين مگس در درمان بيمار قولنج
:
”... سرگين مگس را چون با آب و عسل بنوشند جهت ازاله مغض و
قولنج و خناق مجرّب يافتهاند...“[89]
در كتب پزشكي ديگر به تأثير پشك مگس در درمان قولنج اشاره
نشده است امّا مورد مشابه ديگري در كتاب قانون به چشم خورد:
”مدفوع مرغ خانگي، داروي
قولنج است... مدفوع گرگ را در آب حل كنند يا در آب بپزند يا در ديگ ابزارهاي
در روغن جوشيده ريزند و تناول كنند در علاج قولنجي كه در اثر ورم نباشد مفيد است.
امّا اگر مدفوع گرگ را از خار يا گياه كه بر زمين است برچينند و مدفوع سفيد رنگ و
نتيجه خوردن استخوان باشد در علاج قولنج مفيدتر است...“[90]
به طبل نافه مستسقيان
به خورد جراد به باد روده قولنجيان به پشك ذباب[91]
16- عدم مصرف كرفس توسّط كسي كه كژدم او را زده
:
در پزشكي كهن بر اين باور بودند كه اگر كسي را كژدم زده باشد و
كرفس بخورد بلافاصله ميميرد. حتّي معتقد بودند اگر كسي كرفس بخورد و كژدم در آن
موقع او را بزند زنده نميماند.
”كرفس گرم و خشك است اندر درجه دوّم... و وقتي كه بيم كژدم بود
نبايد خورد و آنِ دگر هوام...“[92]
”كسي كه كرفس خورده اگر به نيش عقرب گرفتار آيد كارش دشوار
است“[93].
”محمّد زكريا گويد: هر كه به تابستان كرفس خورده باشد
اگر كژدم او را بگزد هلاك شود و همچنين هر كه به تابستان به ناشتا خورده
باشد در آن روز زخم كژدم او را هلاك كند“[94].
”... خوردن كرفس قبل از گزيدن عقرب و هوام و به دستور، بعد از
آن، سبب سرعت تأثير سميت آن ميگردد...“[95]
مساز
عيش كه نامردم است طبع جهان
مخور كرفس كه پر كژدم است صحن سرا[96]
در اشعار ديگر شاعران نيز آمده است:
زهريست
به قهر نفس دادن
كژدم زده را كرفس دادن[97]
گر
تو را نوري ز نفس آمد پديد
زخم كژدم از كرفس آمد پديد[98]
17- درمان چشم درد و بيماريهاي چشم به وسيلة گشنيز و شير زنان
:
در طب قديم، شير زنان و بخصوص شير زني را كه دختر زاييده بود
براي درمان چشم درد سودمند ميدانستند. هماكنون نيز دربين زنان كهنسال اين باور
وجود دارد كه شير زني كه دختر زاييده داراي طبع سرد است. بنابراين ظاهراً
به سبب اين خاصيت، آن را همراه با گشنيز (كه آن هم سرد است) و چند مادّة
ديگر، در درمان چشم درد بكار ميبردند.
”... افشرهاش (= افشرة گشنيز) را در چشم چكانند و
به ويژه اگر همراه با شير پستان زن باشد پرش و ضربان چشم را تسكين دهد.
ضماد برگش برچشم، چشم را از مواد سيلاني محفوظ دارد“[99].
”آب گشنيز زهر است از از غايت سردي، ... و اگر تخم او
(= گشنيز) با انگبين دود كند بعد از آن كه به شير مردم
تر كنند و برچشم دردمند نهند بعد از آن كه شير دختران در چشم او دوشيده باشند
زود شفا يابد...“[100]
”... و اكتحال او خصوصاً بعد از آن كه در شير الاغ يا شير دختران
پرورده كرده باشند جهت رمد و چسبيدن پلك چشم و رفع نزلات و جرب و سلاق مفيد است“[101].
”... براي معالجه خود چشم درد، دوشيدن شير زن در چشم
به كرات و يا چكاندن لعاب بهدانه و يا لعاب تخم اسپرزه مفيد است. اگر درد
شدّت بيشتري پيدا كرد آن شياف سفيد گرفته شده از افيون را كه به طريق
زير تهيّه ميشود، در چشم ميچكانند: 5 درهم سفيد آب قلع؛ و نشاسته و كتيرا
از هر كدام 2 درهم و از ترياك 1 درهم با سفيده تخم مرغ شياف كرده در موقع
لزوم در شير زن حلّ كرده و در چشم چكانده شود...“[102]
”كنجيده سفيد درخشان 20 درهم در شير زن ماليده و خشكانده
و در ظرف سر بسته گذارده تا خاك در آن نرود سپس در آفتاب گرم خشكانده پس از
آن در شير خميركرده و سه مرتبه خشكانده سپس نرم كوبيده و در چشم پاشيده شود“[103].
”شير زنان موافقترين شيرهاست و از مرضعة دختر سردتر است... و
ضماد فطور او جهت درد چشم و خشونت پلك و ترطيب دماغ و درد گوش و ورم و قرحه او
مفيد...“[104]
چشم
دردي داشت بستان كز سرپستان ابر
شير بر اطراف چشم بوستان افشاندهاند[105]
بهر
دفع درد چشم رهروان ز آب و گياش
شير مادر دختر و گشنيز بستان ديدهاند[106]
مرا
چشم دردست و گشنيز نيست
تو را توتيا رايگان ميدهد[107]
18- استفاده از ياقوت در تهيّة مفرّح
:
نوعي از مفرّح معروف به
مفرّح ياقوتاست. در لغتنامه
اين مفرّح چنين تعريف شده است:
”مفرّحي كه براي مداواي پارهاي
امراض و براي ازاله خفقان و غش به كار بردهاند. ابوريحان در صيدنه از
مفرّح ياقوتي سرد و مفرّح معتدل يادكند“[108].
”از ياقوت، بهترين، سرخ است... و خاصيتش آن كه دل را خرّم دارد و
گر كسي نگيني ياقوت دارد بيآن كه خرّم بود خرّمي هميآوردش...“[109]
”... او را در ادويه بزرگ تركيب كنند از آن جهت كه يكي از خواص او
آن است كه شادماني آرد و اندوه را ببرد“[110].
”... هر كه ياقوت با خود دارد دلش افسرده نشود“[111].
”بهترين او سرخ شفاف گلناريست كه بهرماني و رماني نامند و بعد از
آن خمري پس وردي و لعل از اقسام سرخ اوست... مقوّي دل و دماغ و مفرّح
]است[...“[112]
به نظر ميرسد براي دفع سودا نيز از مفرّح ياقوت بهره ميجستهاند:
معانيش
همه ياقوت بود و زر يعني
مفرّح از زر و ياقوت به برد سودا[113]
در
گوهر مي زرست و ياقوت
ياقوت و زرش مفرّح آمد
ترياك مزاج گوهران را
جان داروي درد غم بران را[114]
عاشقان
از زر رخساره و ياقوت سرشك
بيمزاج مي حمرا، نبرد سوداشان
بس مفرّح كه به مي ماحضر آميختهاند
آن مفرّح كه ز ياقوت و زر آميختهاند[115]
ساغر
از ياقوت و مرواريد و زر
صد مفرّح در زمان آميخته[116]
شاعر داستان پرداز
گنجه نيز در آثار خود از مفرّح ياقوت يادكرده
است:
از
آن ياقوت و آن در شكرخند
مفرّح ساخته سودايي چند[117]
مفرّح
هم تو داني كرد بر دست
كه هم ياقوت و هم عنبر تو را هست[118]
در ديوان خواجو كرماني و حافظ نيز به مفرّح ياقوت
برميخوريم:
جهان مفرّح ياقوت كرد از
آنكه به حكمت
برون برد ز دماغ زمانه علّت سودا[119]
صنعت
چو مفرّح كند از قرصه ياقوت
بيرون برد از طبع زمان علّت سودا[120]
علاج
ضعف دل ما به لب حوالت كن
كه اين مفرّح ياقوت در خزانه توست[121]
19- به كاربردن پنج نوش براي تقويت دل و بدن
:
پنج نوش معجونيباشد مركب از پنج چيز كه به جهت تقويت در
خورند...[122]
نوعي است از تركيب كه مركب باشد از سيماب و مس و آهن و فولاد و طلق
و ريم آهن؛ و اين را هنديان «پنج امرت» پنج آب حيات. و اطبّاي فرس فقط ريم
آهن را گويند...[123]
در
چار سو فقر درآ تا ز راه ذوق
دل را ز پنج نوش سلامت كني دوا[124]
هفت
جوش آيينهاي دادت، تو نيز
پنج نوش از كلك صفرايي فرست[125]
20- استفاده از خواص گوناگون پزشكي كافور
:
الف ـدرمان گرمازدگي، فرو نشاندن حرارت دل و تب و رفع
تشنگي:
”قرص كافور: جهت تبهاي محرقه و تشنگي و تب دق و خفقاق...“[126]
”قرص كافور: از رازي؛ و جهت علل جگر؛ و گفته است كه انفح اقراص است
جهت عل جگر و حميات...“[127]
سازد
پي ناقههاي محرور
از قرصه شمس قرص كافور[128]
بهر مزدوران كه محروران بدند
از ماندگي قرصه كافور كرد از قرصه شمس الضحي[129]
به كافور
عزلت خنك شد دل من
سزد گر ز مشك عمل شم ندارم[130]
كافور و پيل آنك به هم،
پيل دمان كافور دم
كافور هندي در شكم بر دفع
گرما ريخته[131]
اين موضوع در آثار شاعران ديگر هم ديده ميشود:
من دلي دارم ز عشقش گرم
و پيش او شوم
تا مگر بنشاند اين گرمي
به كافور و گلاب[132]
ناگشته
هنوز طبع گيتي
ابر و شجر از پي علاجش
تفسيده چنان كه طبع محرور
ريزند همي گلاب و كافور[133]
بسي
تب زده قرص كافور كرد
نخورد شد آن تب چو كافور سرد[134]
ب ـرفع سردرد:
”كافور سرد است و خشك اندر درجه سيم... رعاف بازگيرد و صداع[135]و
بيماريهاي گرم را كه اندر سر بود...“[136]
ژاله
و صبح به هم يافته كافور و گلاب
زين و آن داروي هر درد سر آميختهاند[137]
ج ـتضعيف نيروي شهواني:
”... ارجاني گويد: كافور سرد و خشك است در سه درجه... قوّت
شهواني را قطع كند...“[138]
”... مضر باه ]است[و مولد سنگ مثانه و اكثار او قاطع نسل و اشتها... و دو مثقال او
قاطع باه...“[139]
اگر كافور با قطران ره
زادن فرو بندد
مرا كافور و قطران زاد داغ و
درد پنهاني[140]
در ابياتي از انوري و نظامي نيز اين مطلب آمده است:
گر
بجز كام تو زايد شب كه آبستن بود
شب عزب ورنه سقنقور قدر كافور باد[141]
جهانداري
كجا آيد ز نااهل
سقنقوري كجا آيد ز كافور[142]
جود و بخل از كف تو هر دو مخنّث شدهاند
مگرش طبع سقنقور و دم كافور
است[143]
چو
زن ديد كاستاد پرهيزكار
ز ميلي كه باشد زنان را به مرد
ز كافور او گشت كافور خوار
هواي دلش گشت يكباره سرد[144]
21- رفع تشنگي و تقويّت بدن به وسيلة جُلّاب
:
جُلّاب، معرّب گلاب و به معني شربت كه از قند و گلاب سازند
به اينطور كه قند را در گلاب قسم اوّل و بهتر باهم آميخته جوش دهند و در شيشه
نگاه دارند به غايت مفرّح است[145].
”جلّاب جهت تبها و تشنگي و حرارت معده و جگر و حصبه و آبله و تب دق
و تبهاي حاره كه با سرفه باشد و جهت تقويّت آلات تنفّس نافع و ملين و طبع و
منضح و مقوّي اعضا و مدربول و عرق بيد مشك دو جزو، گلاب سه جزو به قوام
آورند...“[146]
دهان
خشك و دل خستهام ليكن از خلق
تمنّاي جلّاب و مرهم ندارم[147]
در ديوان
ناصر خسرو و انوري نيز به اين موضوع
اشاره شده است:
اندر
اين ره ز شعر حجّت جوي
چو شوي تشنه با جُلّاب گلاب[148]
شد
قوي دل دولت و دين از وفاق هردوان
قوّت دل زايد آري در طبيعت از جلّاب[149]
22- استفاده از موميايي در ترميم شكستگيها
:
”موميايي گرم است و خشك اندر درجه دوّم، تحليل كند و لطيف
است. شكسته و كوفته را منفعت كند...“[150]
سري گويد: معني او موم آبي بود به لغت پارسي؛ و تازي چون از
او عبارت كنند «شمع مائي» گويند و هيچكس نداند كه مبدأ تولّد او چگونه است و
او را در فارس معدني است و بر در آن موضع كه معدن اوست پيوسته قفل نهاده
بودند و هر سال يكبار در او را به فرمان ملك فارس بگشايند به حضور اعيان
و مشايخ و چنين گويند كه چشمهاي است در آن موضع كه پيوسته از او آبي بيرون ميآيد
و درپيش آن چشمه حوضي كندهاند و يك طرف آن حوض مصفاتي محكم كردهاند به شبه
غربال، تا چون آب بدان مصفاه رسد اجزا موميايي به سبب كثافت بر مصفاه بماند و
آبها نفوذ كند و در قعر حوض رود و به تدريج كثافت در موميايي زيادت شود
تا تمام منجمد شود و آنگاه آن را جمع كنند و به خزانة ملك
تسليم كنند... گرم است در آخر درجه و لطيف و محلل است و آمدن خون را از معده
مفيد است و در شكستگي عضو و كوفتگي و بيرون جستن پيوندها از موضع اصلي و دريدگي و
از هم جدا شدن او مفيد است و شكستگي را نيكو گرداند و درد اين جمله كه گفتيم
تسكين دهد...“[151]
طبع موميايي گرم و لطيف و نرم است. استخوانهاي شكسته ببندد و
كوفتگي را سود دارد[152].
من
شكسته خاطر از شروانيان و ز لفظ من
خاك شروان موميايي بخش ايران آمده[153]
هستي
شكسته دل ز شياطين ولي چه باك
چون موميايي از كف روح الامين خوري[154]
در آثار ديگر شاعران نيز به اين مادّه و خاصيّتش اشاره شده
است:
هرگز
از بار حسد خسته نگردد پشت ما
كز «قل الله ثم ذرهم» موميايي يافتيم[155]
مرا
از شكستن چنان باك نايد
كه از ناكسان خواستن موميايي[156]
تويي
كز شكستم رهايي دهي
وگر بشكني موميايي دهي[157]
فلك
تا نشكند پشت دوتايي
به كس ندهد يكي جو موميايي[158]
شكستهوار
به درگاهت آمدم كه طبيب
به موميايي لطف توام نشاني داد[159]