در فرج بعد از شدّت وارد است که ابن الفرات در ایّام وزارت خود پیوسته قصد ابوجعفر ابن بسطام میکرد، و او را در ممالک و ورطه ها میافکند، و عزم استیصال او داشت، و مادر ابوجعفر را عادت آن بود که از ابتدای سنّ او، هر شب یک گِرده نان در زیر بالش او گذاشتی، و بامداد به فقرا دادی. روزی ابوجعفر بعد از آن که چندین نوبت از ابن الفرات ضرر کشیده بود، به نزد او درآمد. ابن الفرات گفت: حکایت قرص نان و مادر تو چگونه است؟ ابوجعفر گفت: نمیدانم. ابن الفرات الحاح کرد. ابوجعفر صورت حال را باز گفت. ابن الفرات گفت: دوش در تدبیر کاری بودم که اگر آن کار به اتمام میرسید باعث هلاک تو میگردید. شب در خواب دیدم که تیغی برداشته، قصد تو دارم، و مادر تو قرص نانی در دست گرفته، سپر کرده بود. من هر چند خواستم تیغ بر تو زنم، میسّر نشد. لهذا صورت این قصّه را از تو پرسیدم، و به سبب این خواب، کدورت ابوجعفر را از دل بیرون کرده معذرت طلبید
متن انتخابی ;رسول جعفریان