Quantcast
Channel: طب ایرانی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 591

شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 1

$
0
0

با توجه به این که تاکنون بحث خلقت براساس تحریفات و واردات اسراییلیات و....مطرح شده است.برای اولین بار خلقت بر اساس قرآن و روایات صحیح ایمه اطهار(ع) روایت میشود.چرا که به فرموده امام باقر(ع) :

شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً  يخرج من عندنا اهل البيت

خودتان را به مشرق و مغرب بزنيد علم صحيح پيدا نمى كنيد مگر چيزى كه از پيش ما اهل بيت صادر شود.


بسم الله الرحمن الرحيم


روزي بود روزي نبود[1]غير از خدا چيزي نبود، نه زميني بود، نه زماني، نه جمادي و نه جانداري. نه جهان ريز اتم‌ها و ميكروب‌ها و ويروس‌ها وجود داشت و نه جهان درشت كرات. نه كره‌اي نه منظومه‌اي، نه كهكشاني نه فضايي.

بنابراين نه جاني وجود داشت و نه جانداري.

از اين همه كهكشان‌هاي بي‌شمار با اين همه ستاره‌ها و سياره و ماه‌هاي بي‌شمار خبري نبود.

تنها خدا بود[2]خداي واحد، احد، بي‌همتا و بي‌همسر. بي‌نياز از يار و همدم.

حي است و قيوم، نه به خواب محتاج است و نه به غذا.

وحشت از تنهايي بر او راه ندارد. مستمند هيچ چيز نمي‌باشد.

خدا «ازلي»[3]است. پديده نيست.

ما همگي در مي‌يابيم كه او هست. آن قدر به وجود او يقين داريم كه هيچ نيازي به استدلال و اثبات ندارد[4]زيرا «خدا دركي» درست مثل «خود دركي» ‌است.

همان طور كه «درك خود» به هيچ دليلي نياز ندارد درك خدا هم به هيچ دليلي نياز ندارد.

وقتي كه مي‌گوئي «من هستم» از هيچ چيزي براي اين درك كمك نمي‌گيري. اگر هزار دليل بياورند كه تو نيستي، بي‌فايده است. زيرا مي‌داني كه هستي. و اگر هزار دليل بياورند كه تو هستي باز هم بي‌فايده است زيرا مي‌داني كه هستي.

درك خدا هم براي ما از همين سنخ است. تاكنون هيچ فردي نتوانسته وجود خدا را انكار كند. هيچ كس.

انسان گاهي در اثر ديوانگي و بيماري دچار «خود انكاري» شده،و افرادي پيدا شده‌اند كه گفته‌اند «من نيستم» ولي «خدا انكاري» هرگز در بشر در هيچ شرايطي رخ نداده است.[5]

اگر بشنويد يا در جايي بخوانيد كه فلان شخص منكر وجود خدا است و كمي با دقت بنگريد[6]مي‌بينيد كه يا محض تعمّد دارد[7]و يا دچار بيماري «خود فريبي» شده است.

و اين در حالي است كه براي او نيز «خود انكاري» آسان‌تر از «خدا انكاري» است.






[1].اين جمله كه استفاده از آن در آغاز داستان‌ها از قديم رواج داشته و دارد ظاهراً يك سخن متناقض است. از طرفي مي‌گويد «روزي بود» و از طرف ديگر مي‌گويد: «روزي نبود».

منظور گوينده اين است كه غير از خدا چيزي وجود نداشت، (كان اذ لم يكن شييء ـ الحمد لله الذي كان اذ لم يكن شييء: بحار، ج3، ص300 ـ 298) حتي خود «زمان» هم و جود نداشت. و چون كلمه و لفظي براي اين مطلب وجود ندارد، ناچار مي‌گويد: زماني بود كه زمان هم نبود در آن وقت كه غير از خدا چيزي نبود خود وقت هم وجود نداشت.

زيرا زمان عين مادّه است و سخن در مقام بيان «ما قبل مادّه» مي‌باشد و بحث از نقطه‌اي آغاز مي‌شود كه مادّه‌اي وجود نداشته است.

زمان چيست؟ در پاسخ به اين سئوال دو تعريف براي زمان گفته شده است:

1ـ زمان يك برداشت كلي از تغييرات جهان است. در اين تعريف زمان يك «برداشت ذهني» است كه واقعيت ندارد.

2ـ زمان عبارت است از جريان عمومي تغييرات جهان. طبق اين تعريف زمان يك «واقعيت» مي‌باشد.

از ميان اين دو تعريف، تعريف دوم مورد تأييد مكتب اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ است. در سطرهاي بعدي خواهيم ديد كه در زبان حديث زمان يك پديده معرفي مي‌شود كه حادث شده و پديد آمده است و درست مانند ساير واقعيت‌ها يك واقعيت است. و به قول اسحاق نيوتون: خداوند مي‌توانست غير از زمان چيز ديگري نيافريند.

پس: زمان = تغيير.

تغيير = حركت.

زيرا: تغيير ـ حركت = تغيير ـ تغيير.

پس: جهان ـ حركت = جهان ـ تغيير.

و: حركت = ماده.

زيرا: ماده = اتم.

و: اتم ـ حركت = اتم ـ اتم.

پس: زمان = اتم = ماده.

در طول بحث‌هاي آينده بيان خواهد شد كه ماده «پديده» است. يعني چيزي است كه وجود نداشته و به وجود آمده است.

پس زمان نيز كه عين ماده است، پديده مي‌باشد. يعني زمان را خدا آفريده است.

بنابراين روزي بود كه «روز» هم نبود غير از خدا چيزي نبود.

از ديدگاه ديگر مي‌گويند «زمان بعد چهارم ماده است». همان گونه كه:

ماده ـ طول = ماده ـ ماده.

ماده ـ عرض = ماده ـ ماده.

ماده ـ عمق = ماده ـ ماده.

همين طور: ماده ـ زمان = ماده ـ ماده.

در اين موضوع احاديث بسياري وجود دارد. به چند نمونه از آنها توجه فرمائيد:

بحار: ج3، ص309، از امام صادق ـ عليه السّلام ـ :

ان الله تبارك و تعالي لايوصف بزمان و لامكان و لاحركة و لا انتقال و لا سكون بل هو خالق الزمان و المكان و الحركة و السكون و الانتقال: خداوند نه به زمان و مكان موصوف مي‌شود ونه به حركت و انتقال و نه به سكون بل او خالق زمان و مكان و حركت و سكون و انتقال، است.

بحار: ج57، ص30 از علي ـ عليه السّلام ـ آورده است:

لاتصحبه الاوقات ولا ترفده الادوات. سبق الاوقات كونه و العدم وجوده، و الابتداء ازلُه: زمان‌ها مصاحب او نمي‌شوند. آلات و اسباب او را ياري نمي‌كنند بودش بر زمان‌ها سبقت دارد، وجودش بر عدم پيشي دارد. ازليت او بر «ابتداء» مقدم است.

و باز مي‌فرمايد: لا يجري عليه السكون و الحركة، و كيف يجري عليه ما هو اجراه، و يعود اليه ما هو ابداه، و يحدث فيه ما هو احدثه: سكون و حركت بر او جاري نمي‌شود و چگونه جاري مي‌شود بر او چيزي كه خود او را به جريان انداخته است و چگونه بر مي‌گردد به او چيزي كه خودش آن را ابداء كرده است. و چگونه پديد مي‌شود در او چيزي كه خودش آن را پديد آورده است.

اين تكه‌ها در خطبه‌ي 232 نهج البلاغه (ابن ابي الحديد) نيز آمده است.

و در يك حديث عين همين جمله‌ها از امام رضا ـ عليه السّلام ـ نيز آمده است: بحار: همان جلد، ص43، حديث شماره 17.

[2]. سئوال: خداوند قبل از آفريدن جهان به چه چيز مشغول بود؟ كارش چه بود؟

پاسخ: گفته شد كه چيزي وجود نداشت. و اساساً اين سئوال از پايه غلط است و به جز تصوّر ذهني چيزي نيست. زيرا مقولاتي از قبيل «قبل» و «بعد» و «مشغول شدن» و «كار» و «پرداختن» و... همه و همه از مقولات اين جهان هستند روزي كه روزي نبود، قبل و بعد هم وجود نداشت. يعني خود قبل و بعد نيز پديده و مخلوق خدا هستند. و «قبل» و «بعد» راهي بر خدا ندارد.

امام رضا ـ عليه السّلام ـ در ضمن خطبه‌ي مشروحي مي‌فرمايد: ففرَق بين «قبل» و «بعد» ليُعلَم اَن لا «قبل» له ولا «بعد»: پس شكافت ميان «قبل» و «بعد» را، تا دانسته شود كه نه قبلي بر او هست و نه بعدي. بحار، ج57، ص42، حديث شماره‌ي 17.

براي درك اين موضوع بايد خود «عقل» را شناخت كه حقيقت عقل چيست؟ عقل ما كه اين مقوله‌ها را درك مي‌كند، خود پديده است و در عرصة اين جهان توان فعاليت دارد. تعقّل يعني سنجش قوانين و فرمول‌هاي اين جهان كه پديده هستند. عقل و تعقل نمي‌تواند در خارج از اين جهان فعاليتي داشته باشد و به داوري بنشيند.

سئوال بي‌پايه‌اي كه زمينه‌اي نداشته و تخيّل محض است كه قوانين جهان را بر غير جهان بار مي‌كند، جواب ندارد. اگر يك سئوال عقلي در مورد درون دايرة جهان باشد قابل پاسخ دادن است وگرنه، نه. عقل فقط اين جهان را مي‌تواند بشناسد. حتي عقل و تعقل براي شاخت خدا راهي ندارد مگر با شناخت اين جهان. وقتي كه عقل جهان را بشناسد و پديده بودن آن را دريابد آن وقت پي مي‌برد كه اين پديده، پديد آورنده‌اي دارد.

[3]. ازلي است. يعني پديده نيست، از ازل بوده است. او عمر ندارد، پير نمي‌شود، فرسايش بر او راه نمي‌يابد. چرا؟

پاسخ: عمر، سن، سال و ساير مقولات از اين قبيل، همه از مقولات زمان و تغيير هستند. و در مطالب گذشته گفته شد كه «زمان خود يك پديده است.» زمان مخلوق خدا است، خداوند زمان را به وجود آورده است. پس زمان شامل همه چيز است اما شامل خدا نيست.

ازلي: يعني وجودي كه «سابق بر زمان» است.

از اين نكته روشن مي‌شود كه خداوند احد و «تك» است. زيرا عدد و تعدد و متعدّد بودن، يعني تغيير و متغيّر بودن.

چون: جهان ـ تعدّد = جهان ـ تغيير.

زيرا: جهان ـ تغيير = جهان ـ عدد و تعدّد.

پس: كثرت و تعدّد از ذاتيات جهان است. و هر متعدّدي قهراً متغيّر است. بيان گرديد كه خود «تغيير» مخلوق خداوند است. روزي بود روزي نبود غير از خدا چيزي نبود، يعني تغييري هم نبود. و به بيان ساده‌تر: خود «متعدّد بودن» پديده‌اي است كه خدا آن را پديد آورده است. پس خداوند متغيّر نيست. و اين معناي «قيّوم» است. او جفت و همسري نيز ندارد. زيرا «زوج بودن» همان «متعدّد بودن» است.

[4].در عين حال پرداختن به اثبات وجود خدا كار بي‌فايده‌اي نيست. از استدلال‌ها و راه‌هاي مختلف و متعدّدي كه وجود دارد تنها به يك بحث اكتفاء مي‌كنيم و آن «برهان محدود بودن جهان» است.

بسياري از قديمي‌ها فكر مي‌كردند كه جهان بي‌نهايت و نامحدود است. اما امروز مسلم شده است كه اين جهان بس بزرگ، با ميلياردها كهكشان و كره (فضا، ستاره و ماه) بالاخره محدود است. پير روسو در كتاب «تاريخ علم» مي‌گويد: ديگر كودكانه است كه جهان را بي‌نهايت بدانيم.

جهان از محدودها تشكيل يافته است از كرات محدود، و فضاهاي محدود فواصل آنها. و هر چيزي كه از محدودها تشكيل شود بالاخره محدود خواهد بود. هر چند خيلي بزرگ و بسي پهناور باشد و نيز: جهان «محكوم به بُعد» است. بُعد دليل انتها داشتن است.

و نيز همان طور كه در مباحث آينده خواهد آمد «جهان در حال گسترش است.» و اين يك قانون مسلم است. و قانون گسترش جهان مي‌گويد كه جهان محدود است. زيرا چيزي كه نامحدود و بي‌انتهاست گسترش نمي‌يابد. يعني گسترش يك شيء بي‌انتها معني ندارد.

اينك در اين بحث به همين چند جمله اكتفا و بسنده كرده و مي‌گوييم: آن سوي حدود اين جهان چيست؟

پاسخ اين سئوال به طور قهري يكي از دو جمله است: يا بايد گفت «آن سوي حدود اين جهان، عدم است.» كه اين جمله غلط مي‌باشد. زيرا «عدم» عدم است و نمي‌توان گفت آن سوي جهان عدم است. و اگر در ذهنمان چنين تصوّري كرده باشيم معناي آن اين است كه «آن سوي اين جهان عدم هست». پس در حقيقت مرادمان از «عدم» يك «هست» مي‌باشد. كه وجود است و ما فقط اسم آن را «ع، د، م» گذاشته‌ايم. و بايد گفت «آن سوي حدود اين جهان وجود است». و بديهي است كه اين وجود غير از وجودها و موجودات درون جهان است.

يعني نه ماده است و نه انرژي. نه زمان است و نه مكان. و هيچ سنخيّتي با اين جهان و پديده‌هاي آن، ندارد. زيرا بحث در خارج از اين مقولات است. پس آن وجود نه تغيير دارد و نه بُعد، نه گسترش دارد و نه محدود است. بي‌نهايت است. بدين ترتيب عقل و تعقّل با استخدام همه‌ي علوم به شناخت خصوصيات كلي جهان نائل مي‌شود و سپس با استفاده از مسلّمات علوم به مسلّم بودن وجود خداوند مي‌رسد. آن هم مسلّم رياضي كه هيچ شك و شبهه‌اي در آن راه ندارد.

سئوال: پس اين خدا چيست؟ پاسخ: در بخش‌هاي آينده اين موضوع به طور مشروح خواهد آمد و در اينجا فقط به اين نكته اشاره مي‌شود كه «باز هم اساس سئوال غلط است»، زيرا لفظ «چيست» و معناي آن از مقولات اين جهان است و در ماسواي اين جهان كاربردي نداشته، بي‌معني و بي‌زمينه مي‌باشد.

لفظ «چيست» وقتي به كار مي‌رود كه «تعدّد» و «چند تايي» باشد تا از ميان آن متعدّدها بگوئيم آن، يا اين چيست؟ و به همين جهت به ما گفته‌اند كه «لا تتكلّموا في الله» در ذات خدا بحث نكنيد كه چيست. و «قولوا: لا اله الا الله الواحد الّذي ليس كمثله شيء» و نيز فرموده‌اند: «ايّاكم و التفكر في الله، و لكن اذا اردتم اَن تنظروا الي عظمته فانظرو الي عِظَم خلقه»: از انديشه در ذات خدا بپرهيزيد، و اگر خواستيد عظمت او را مشاهده كنيد، نگاه كنيد به عظمت آفريده‌اش. و نيز فرموده‌اند «من نظر في الله كيف هو، هلك» هر كس در اين صدد باشد كه خدا چگونه است، هلاك مي‌شود. و همچنين «لا تكلّموا في الله فانّ الكلام في الله لا يزداد الاّ تحيّراً»: در ذات خدا بحث نكنيد زيرا بحث در ذات خدا نمي‌افزايد مگر حيرت را. اين احاديث را در كتاب «وسائل الشيعه: ابواب امر به معروف باب 23» مي‌توانيد مطالعه فرمائيد. در احاديث ما اين گونه توصيه‌ها زياد است و بجاست كه در چون و چراي آنها كمي تأمل شود. چرا بايد در مورد مخلوقات خداوند انديشيد اما در ذات او نبايد به تفكر پرداخت؟

چرا بايد از عظمت انسان، كره، منظومه، كهكشان، فضا، حيات، حيوان، گياه، ميكروب، باكتري، ويروس و نيز از عظمت قوانين و فرمول‌هاي هستي به عظمت خداوند پي برد؟

براي اين كه عقل و انديشه و فكر ما جزء اين جهان است. و هر چه كه در مورد خدا تصوّر يا تعقّل و درك نمايد قهراً سيماي اين جهان و لباس و ماهيّت اين جهاني بدان خواهد داد. زيرا عقل چاره‌اي جز اينكه قوانين و خواص اين جهاني به آن بدهد ندارد. پس در نتيجه قوانين و خصوصيات آفريده را بر آفريدگار شامل خواهد كرد كه نتيجه‌اي به جز افزايش حيرت ندارد. عقل و حيطة فعاليت آن شامل خدا نمي‌شود زيرا خود عقل پديده‌اي است كه خداوند آن را به وجود آورده است و «كيف يجري عليه ما هو اجراه». شرح اين حديث قبلاً گذشت. اين سخن نيوتون معروف است كه «فيزيك از متافيزيك حذر كن». البته خودش نتوانست حذر كند. به گمان من اگر افرادي همانند نيوتون، موريس مترلينگ، انيشتين و... در اين قبيل مباحث و خصوصاً در موضوعات هستي شناسي و فضا با معارف اسلامي آشنا مي‌بودند، در پايان كار به آفت «حيرت» كه آنان را دچار لطمه‌ي روحي و فكري نمود، دچار نمي‌شدند.

[5].گويند ماركس در مجلة «زيتشريفت» طي مقاله‌اي دربارة «شيخ شامل» مجاهد داغستاني كه بر عليه تزار مي‌جنگيد، نوشته بود: «اين مرد خدا كه براستي مرد خداست...» البته من موفق به دريافت اين عبارت نگشتم.

[6]. مثلاً اگر او را با هليكوپتر به بالاي اقيانوس برده و به وسط آن بياندازند در آن حال دست به دامن امداد الهي خواهد شد.

[7].يعني خودش مي‌داند كه دروغ مي‌گويد. بي‌ترديد اين گونه افراد بيمار رواني هستند و دست كم دچار عقده‌ي روحي مي‌باشند كه بدين وسيله عقده‌شان را باز مي‌كنند.

خود دركي اصيل‌ترين درك است. درك‌هاي ديگر (مانند درك لمسي، درك بصري، شنوايي، ذائقي و شمّي) پس از طي مرحله‌اي به رتبة خود دركي مي‌رسند. «من هستم» نزديك‌ترين درك براي انسان است و پس از آن نوبت به «من لامسه دارم» مي‌رسد كه فرع بر «من هستم» است. درك‌هاي پنجگانه خود مُدْرَك و مورد دركِ خود دركي هستند. و اين تفاوت ميان اين دو تنها در با واسطه و بي‌واسطه بودن خلاصه نمي‌شود. بلكه يك تفاوت ماهوي است. ممكن است كسي همه حواس پنج‌گانه خود را از دست بدهد ليكن باز بتواند خود دركي را داشته باشد. و همين طور نيز خدا دركي را. همان گونه كه شرح كامل آن در مبحث «آيا خدا محسوس است؟» خواهد آمد.

رابطة ادراكي انسان با خداوند بي‌واسطه‌ترين رابطه‌اي است كه انسان با چيزي غير از خودش دارد، به حدّي كه درست با رابطه‌اي كه با هستي خود، دارد مساوي است. و اين يك بحث وجداني است كه هر كسي به دريافت آن در خود اعتراف دارد.

ادامه دارد....


Viewing all articles
Browse latest Browse all 591

Trending Articles