مواد خوشبو یکی از نفایس گنجها و گنجینههای شاهان بود و جایگاه آن در نثارها و هدایا و خلعتهای شاهانه در خور توجه است. در شاهنامه کشف بوهای خوش مانند بسیاری اکتشافات دیگر از جمله پزشکی و درمان دردها، ساختن گرمابه و کاخهای بلند، آلات و ادوات جنگ و بافتن و رشتن و تافتن و... به جمشید پادشاه اسطورهای نسبت داده شده است:
دگر بویهای خوش آورد باز
که دارند مردم به بویش نیاز
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
(ج 1/41ـ42)
هنداز دیرباز معدن عطریات و ادویه و بوهای خوش بوده و شواهدی مبنی بر آن در شاهنامه به دست میآید؛ از جمله شنگل پادشاه هند در نامهای به بهرام گور به داشتن منابع و ذخایر مشک و عود و عنبر مباهات میکند:
همان کوه و دریای گوهر مراست
بمن دارد اکنون جهان پشت راست
همان چشمه عنبر و عود و مشک
دگر گنج کافور ناگشته خشک
(ج 7/1966ـ1967)
به نظر میرسد هند از قدیم، خاستگاه بوهای خوش طبیعی بوده است؛ همچنان که چین به زیبایی و آرایش و صورتگری زبانزد بوده است:
ز بس نافه مشک و چینی پرند
از آرایش روم وز بوی هند
شد ایران بکردار خرم بهشت
همه خاک عنبر شد و زر خشت
(ج 8/2367ـ2368)
بیاورد زان پس شتر دو هزار
همه گنج قنوج کردند بار
ز عود و ز عنبر ز کافور و زر
همه جامه و جام پیکر گهر
(ج 8/2782ـ2783)
بوهای خوش آنقدر ارزشمند بوده که نام آن همواره در ردیف گوهر و افسر و حریر و دیبا و دینار آمده است:
1ـ اسفندیار برای نجات خواهران خود، در هیات بازرگانی مالدار و متمول برای عرضه کالاهایی مانند مشک و دیبا و دینار، نزد ارجاسب شاه تورانی میرود:
ببود آن شب و بامداد پگاه
ز ایوان دوان شد بنزدیک شاه
ز دینار و ز مشک و دیبا سه تخت
همی برد پیش اندرون نیکبخت
بیامد ببوسید روی زمین
بر ارجاسب چندی بکرد آفرین
(ج 6/510ـ512)
یکی کاروانی شتر با منست
ز پوشیدنی جامههای نشست
هم از گوهر و افسر و رنگ و بوی
فروشندهام هم خریدار جوی
(ج 6/495ـ496)
2ـ در میان هدایایی که سلم برای ابراز تاسف و پشیمانی از کشتن ایرج و ترس از انتقام منوچهر برای فریدون میفرستد، گردونهها و ارابههای مشک و عبیر و رنگ و بوی هم دیده میشود:
به گردونها بر چه مشک و عبیر
چه دیبا و دینار و خز و حریر
اباپیل گردونکش و رنگ و بوی
ز خاور بایران نهادند روی
(ج 1/522ـ523)
بدیهی است که ارزش ظرف حاکی از ارزمندی مظروف است. میتوان گفت مشک و کافور و زعفران و... در دورهای از زمان آنقدر قیمتی و گرانبها بوده است که آنها را در جامهای زرین و سیمین و طبقهای فیروزهای و زبرجدین حمل میکردهاند.
3ـ در بین اشیا و کالاهایی که منوچهر به عنوان خلعت به سام میدهد علاوه بر اسبهای تازی زرین ستام و شمشیرهای هندی زرین نیام و دینار و خز و یاقوت و غلامان رومی، طبقهای زبرجد و جامهای پیروزهای و زر سرخ و سیم خام انباشته از مشک و کافور و زعفران دیده میشود:
زبرجد طبقها و پیروزه جام
چه از زر سرخ و چه از سیم خام
پر از مشک و کافور و پر زعفران
همه پیش بردند فرمانبران
(ج 1/220ـ221)
به نظر میرسد جامهای زرین و سیمین و پیروزهای بیشتر به همین منظور ساخته میشده و حفظ و نگهداری آن از وظایف گنجوران بوده است:
جهاندار از آن پس به گنجور گفت
که ده جام زرین بیار از نهفت
شمامه نهاده در آن جام زر
ده از نقره خام با شش گهر
پر از مشک جامی ز یاقوت زر
ز پیروزه دیگر یکی لاژورد
عقیق و زمرد برو ریخته
بمشک و گلاب اندر آمیخته
(ج 4/209ـ211)
وزان پس بگنجور فرمود شاه
که ده جام زرین بنه پیش گاه
برو ریز دینار و مشک و گهر
یکی افسری خسروی با کمر
(ج 4/219ـ220)
چنین است که به یقین میتوان گفت بویهای خوش از نفایس خزینگی ملوک بوده است و گاه شاهان باب این خزائن را به روی دوستداران و خدمتگذاران جامعه بویژه پهلوانان میگشودند.
4ـ کیخسرو در قبال زحماتی که رستم در نبرد با افراسیاب متحمل گردید طبقهای زرین پر از مشک و عود به او هدیه میدهد:
در گنج بگشاد شاه جهان
ز پرمایه چیزی که بودش نهان...
طبقهای زرین پر از مشک و عود
دو نعلین زرین و زرین عمود
(ج 4/1411ـ1414)
5ـ مهراب، شاه کابل خراجگزار مملکت سام با گنجی از اسبان و غلامان و یاقوت و مشک و عبیر و... به دیدن دستان سام میرود:
ابا گنج و اسباب آراسته
غلامان و هر گونه خواسته
ز دینار و یاقوت و مشک و عبیر
ز دیبای زربفت و چینی حریر
یکی تاج با گوهر شاهوار
یکی طوق زرین زبرجد نگار
(ج 1/300ـ302)
6ـ در میان گنج انوشیروان هم مشک و عبیر وجود دارد.
در گنج بگشاد نوشین روان
ز چیزی که بد در خور خسروان
ز دینار و دیبا و خز و حریر
ز مهر و ز افسر ز مشک و عبیر
شتروار سیصد بیاراست شاه
فرستاده برداشت آمد براه
(ج 8/3358ـ3360)
7ـ خزانه جهان پهلوان رستم دستان هم از بویهای خوش خالی نیست:
ز چیزی که بودش به گنج اندرون
ز خفتان و ز خنجر آبگون
زبر گستوان و زتیر و کمان
ز گوپال و زخنجر هندوان
ز کافور و ز مشک و ز عودتر
هم از عنبر و گوهر و سیم و زر...
همه پاک رستم به بهمن سپرد
برنده بگنجور او برشمرد
(ج 6/1649ـ1663)
«در زمان باستان گیاهان و صمغهای گوناگون را بر آتش نهاده، خود را بخور میدادند و آن یکی از اصول پنجگانه طب بقراطی بوده است و در ایران رواج داشته و به ویژه پس از شستشویی به نام «برشنوم» انجام میشده است.» «مردمان قدیم عصاره گل را بعنوان عطر نمیشناختند، آنها تنها کالاهایی را میشناختند که چون عود و صندل و عنبر و مرمکی پس از سوختن، دود خوشبو و معطری از آنها متصاعد میشد. هنر گرفتن اسانس یا عطر گلهای گوناگون و جا دادن آنها در شیشههای ظریف و دربسته برای اولین بار در بین زرتشتیها در ایران اختراع شد؛ زیرا عطر یک نقش مهمی در تشریفات دینی به عهده داشت.» یکی از رسمهای کهن ایرانیان نیز سوزاندن خوشبویها و بخور کردن است، این رسم بویژه نزد شاهان و بزرگان متداول بود. «در ایران باستان زعفران را چون عود و عنبر در مجمرههای زرین و بخوردانها میسوختند. این اقدام مخصوصاً در مراسم و جشنها و نیز استقبال از بزرگان و پیروزمندان به اجرا در میآمد». «استفـاده از بخور علاوه بر رایحه بخشی به فضای کاخها و اتاقها، خاصیت درمان بخشی و ضد حشره نیز داشته است». «فریدون در مراسم جشن تاجگذاری خود پس از گرفتن جامی از میروشن یاقوتین:
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
(ج 1/8)
8ـ در جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، پس از ورود کیخسرو به توران زمین، دختران و پرستندگان او با مجمرهای افروخته عود و عنبر به استقبال کیخسرو رفتند:
بر شاه شد مهتر بانوان
ابا دختران اندر آمد نوان
پرستنده صد پیش هر دختری
ز یاقوت بر هر سری افسری
چو خورشید تابان از ایشان گهر
به پیش اندر افکنده از شرم سر
بیک دست مجمر بیک دست جام
برافروخته عنبر و عود خام
(ج 5/ 1394-1397)
9ـ نزد مهمانان بزرگ و گرامی و رسولان و فرستادگان شاهان هم عود میسوختهاند. اسفندیار با ورود دستور گشتاسب، او را جای خوبی فرود آورده و نزد او عود میسوزاند:
بپیشش همی عود میسوختند
تو گفتی همی آتش افروختند
(ج 6/ 930)
10ـ خسرو انوشیروان هم با افروختن خوشبوها و مجمرهای عود و عنبر و زعفران و دوصد برده مجمرافروز به شکار میرود:
دو صد برده تا مجمر افروختند
برو عود و عنبر همی سوختند
دو صد مرد برنای فرمانبران
ابا هر یکی نرگس و زعفران
همه پیش بردند تا باد بوی
چو آید ز هر سو رساند بدوی
(ج9/ 3405-3407)
افروختن شمعهای عابرین نیز در میان بزرگان متداول بود:
یکی بنده شمعی معنبر به دست
خرامان بیامد ببالین مست
(ج2/64)
از قدیم باز یکی از وسایل آراستن بزمها و مراسم جشن و سرور شاهان ایرانی استفاده از بوهای خوش بوده است:
بیاراست ایوانها چون بهشت
گلاب و می و مشک عنبر سرشت
(ج1/1382)
شبستان همه پیشباز آمدند
پر از شادی و بزم ساز آمدند
همه جام بود از کران تا کران
پر از مشک و دینار و پر زعفران
(ج3/185-186)
11ـ در یکی از بزمهایی که کیخسرو به افتخار رستم ترتیب میدهد، او را بر تختی در باغ مینشاند که درختی با تنهای از سیم و شاخههای زرین و یاقوتین، با برگ و بار عقیق و زمرد بر این گاه سایه میافکند. میوههای این درخت ترنج و بهیهای توخالی و مجوف بود که درون آنها را سوراخ کرده و با می و مشک سوده انباشته بودند و هرگاه باد میوزید، بوی خوش از آنها برمیخاست:
درختی زدند از برگاه شاه
کجا سایه گسترد بر تاج و گاه...
همه بار زرین ترنج و بهی
میان ترنج و بهیها تهی
بدو اندرون مشکل سوده بمی
همه پیکرش سفته بر سان نی
کرا شاه بر گاه بنشاندی
برو باد از و مشک بفشاندی
(ج5/ 787-792)
12ـ در انجام مراسم و آئینهای ملی از قبیل جشن نوروز و جشن سده که در آتشگاهها و ایوانهای مخصوص به این کار انجام میگرفت نیز یکی از مهمترین آداب سوزاندن بوهای خوش بوده است:
برفتند یکسر به آتشکده
بایوان نوروز و جشن سده
همی مشک بر آتش افشاندند
ببهرام بر آفرین خواندند
(ج7/ 91-92)
13ـ رودابه روز پذیرایی از زال، خانه خود را با می و مشک و عنبر معطر میکند:
یکی خانه بودش چو خرم بهار
ز چهر بزرگان برو بر نگار
بدیبای چینی بیاراستند
طبقهای زرین بپیراستند
عتیق و زبرجد برو ریختند
می و مشک و عنبر برآمیختند
همه زر و پیروزه بد جامشان
بروشن گلاب اندر آشامشان
بنفشه گل و نرگس و ارغوان
سمن شاخ و سنبل بدیگر کران
از آن خانه دخت خورشید روی
برآمد همی تا به خورشید بوی
(ج 1/ 530-535)
14ـ مجلس شاهوار بهرام گور، برای پذیرایی از شنگل، شاه هند هم مزین به خوانچههای زرین مشک و بخور است:
چو نان خورده شد مجلس شاهوار
بیاراست پر بوط و رنگ و نگار
پرستندگان ایستاده بپای
بهشتی شده کاخ و گاه و سرای
همه آلت می سراسر بلور
طبقهای زرین ز مشک و بخور
(ج 7/ 2431-2433)
15ـ سراپرده منیژه نیز، زمانی که بیژن را بدانجا وارد میکنند آراسته به یاقوت و زر و مشک و عنبر است:
چه از مشک و عنبر چه یاقوت و زر
سراپرده آراسته سربسر
(ج5/ 231)
علاوهبر آرایش مجالس بزم با خوشبوها، گاه شاهان و بزرگان و پهلوانان، فیلها و اسبهای خود را با مشک و می و گلاب و زعفران میآراستند؛ چنان که بش و یال اسبهای سام و زال را روز ورود آنان به کابل برای دیدن رودابه چنین کردند:
بش و یال اسبان کران تا کران
بر اندوده پر مشک و پر زعفران
(ج1/ 1432)
16ـ روز بازگشت رستم از جنگ با افراسیاب، کیخسرو فرمود فیلی را پیش بردند، روی این فیل پر از مشک و می و زعفران بود:
همه روی پیل از کران تا کران
پر از مشک بود و می و زعفران
(ج 4/ 1372)
17ـ روز ورود کیخسرو نزد کاوس، همه جا را بوی و رنگ و نگار آراستند و حتی یال اسبان پر از مشک و میبود:
چو کیخسرو آمد بر شهریار
جهان گشت پر بوی و رنگ و نگار
بر آئین جهانی شد آراسته
در و بام و دیوار پر خواسته
نشسته بهر جای رامشگران
گلاب و می و مشک با زعفران
همه یال اسبان پر از مشک و می
درم با شکر ریخته زیر پی
(ج 3/ 3550-3553)
18ـ یال اسبهای سیاوش را هم در روز دیدارش با کاوس با مشک و می و زعفران آراستند:
همه یال اسب از کران تا کران
بر اندوده مشک و می و زعفران
(ج3/ 99)
رنگ و بوی، یکی از ویژگیهای بارز زیبایی زنان برجسته و متمول و کنیزکان و پرستندگان حرمسراها بود و در آرایش زنان و خصوصاً آرایش عروس نقش مهمی داشته و هنوز نیز معمول است. کنیزان رودابه او را نزد زال چنین وصف میکنند:
سه دیگر چو رودابه ماهروی
یکی سرو سیمست با رنگ و بوی
(ج1/483)
19ـ در وصف تهمینه:
پس پرده اندر یکی ماه روی
چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی
(ج 2/ 65)
20ـ سیندخت در مراسم دیدار سام از رودابه او را با رنگ و بوی میآراید:
بیاراست رودابه را چون نگار
پر از جامه و رنگ و بوی بهار
همه کابلستان شد آراسته
پر از رنگ و بوی و پر از خواسته
(ج1/ 1389-1390)
21ـ گلشهر همسر پیران ویسه، دختر خود جریره را در شب عروسی او با سیاوش با رنگ و بوی میآراید:
بیاورد گلشهر دخترش را
نهاد از بر تارک افسرش را
بدیبا و دینار و در و درم
ببوی و برنگ و بهر بیش و کم
(ج 3/ 1436-1437)
از میان بویهای خوش، گویا مشک و غالیه به آرایش مو اختصاص داشت. پس از مرگ فرود، مادر و پرستندگانش موهای غالیه بوی و کمند مشکین خود را از بن میکنند:
همه غالیه موی و مشکین کمند
پرستنده و مادر از بن بکند
همی میچکد گویی از روی اوی
همی بوی مشک آید از موی اوی
(ج 7/ 458)
خروشید سیندخت و بشخود روی
بکند آن سیه گیسوی مشک بوی
(ج 1/ 1474)
22ـ در آرایش گلنار، کنیز اردوان نیز مشک و عبیر به کار رفته است:
بیامد خرامان بر اردشیر
پر از گوهر و بوی مشک و عبیر
(ج 7/205)
می و گلاب هم در آرایش زنان به کار میرفت. سودابه برای رسیدن به هدف گناهآلود خود، آراسته به می و مشک و گلاب بوده است:
ز سودابه بوی می و مشک ناب
همی یافت کاوس بوی گلاب
(چ 3/ 373)
قابل ذکر است که در شاهنامه هیچ شاهدی مبنیبر استعمال مردان از خشبوها به صورت آرایش دیده نمیشود. بدیهی است که رنگ و عطر و بو از مظاهر شادی و جشن و سرور بوده و سوگواریها و مراسم عزا از این خصیصه به دور بود. حکیم فردوسی در مرگ کاووس به این نکته اشاره کرده است:
از ایرانیان هر که بد نامجوی
پیاده برفتند بیرنگ و بوی
(ج 5/2404)
برخی از مواد خوشبو دارای خواص دارویی و پزشکی است و از دیرباز مصارف پزشکی و بهداشتی داشته است. روشهای مختلف خوراکی، مالیدن و بخور دادن از روشهای مختلف گیاهدرمانی بوده است و هنوز هم متداول است. قدما نیز از خواص بسیاری از گیاهان و مواد دارویی آگاهی داشتند و در بسیاری از موارد از آنها استفاده میکردند. براساس مندرجات خداینامک و شاهنامه، چون دوران بارداری رودابه همسر زال به پایان میرسد و از سنگینی حمل به شدت رنج میبرد، سیمرغ فرمان میدهد تا رودابه را با نوشاندن شراب، خوابانده و با دشنهای پهلوی او را شکافته، کودک را بیرون آورند و جای جراحت را دوخته و شیر و مشک را با گیاهی که بنا به حدس استاد عبدالعظیم رضایی احتمال میرود بنگ باشد، آمیخته و محل جراحت را با این دارو بستند:
گیاهی که گویمت با شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بسا و برآلای بر خستگیش
ببینی همان روز پیوستگیش
(ج1/1496ـ1497)
23ـ قبل از کفن و دفن رستم، جراحتهای او را با عنبر و زعفران سوخته و خشک کردند:
همی عنبر و زعفران سوختند
همی خستگیهاش بردوختند
(ج6/250)
24ـ دبق و قیر و مشک و کافور نیز در التیام زخمها به کار میرفت:
دل خسرو از کوت شد دردمند
گشادند زان کشته بند کمند
بر آن زخم او بر پراکند مشک
بفرمود پس تا بکردند خشک
به کرباس بردوختش همچنان
زره در بر و تنگ بسته میان
(ج9/1744ـ1746)
سر زخم آن دشنه کردند خشک
به دبق و به قیر و به کافور و مشک
(ج9/675)
گلاب نیز برای ترویج خاطر و ایجاد آرامش به کار میرفت:
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
(ج2/30)
«شستشوی بدن با عصاره و آمیخته گیاهان بسیار رایج بود و از این رو برای آب خواص «بهی بخشی» قایل بودند و چون این آبها با ریشه و برگ و تخم گیاهان سودمند دارویی آمیخته بود، آنها را «ویسپوبیش» یعنی «درمان کل» میخواندند. پرستاران منیژه پای بیژن را با مشک و گلاب میشویند:
بشستند پایش به مشک و گلاب
گرفتند زان پس به خوردن شتاب
(ج5/226)
نامههای خسروانی هم از دیگر مواردی است که شاهان و بزرگان علاقهمند به استفاده از رنگ و بو در آن بوده و به زیبایی و آرایش آن اهمیتی وافر میدادند.
25ـ نامه کسری به رای هند:
یکی نامه بنوشت نزدیک اوی
پر از دانش و رامش و رنگ و بوی
(ج8/2735)
26ـ نامه خاقان چین به کسری:
چو پردخته شد زان بیامد دبیر
بیاورد مشک و گلاب و حریر
یکی نامه بنوشت ار تنگوار
پرآرایش و بوی و رنگ و نگار
(ج8/2213ـ2214)
در این گونه نامهها به جای استفاده از انقاس، از مشک و عنبر و عبیر استفاده میکردند:
ز عنبر نوشتند بر پهلوی
چنان چون بود نامه خسروی
(ج3/3695)
چو عنبر سر خامه چین بشست
سر نامه بود آفرین از نخست
(ج6/417)
کاربرد مشک و عنبر برای نگارش نامههای سلطنتی از دوره شاه آفریدون در شاهنامه دیده میشود:
به شاه آفریدون یکی نامه کرد
ز مشک و ز عنبر سر خامه کرد
(ج1/756)
***
27ـ نامه افراسیاب به سیاوش با عنبر نوشته شده است:
نخستین که بر خامه بنهاد دست
به عنبر سر خامه را کرد مست
(ج3/1143)
برخی از پژوهشگران از جمله محمدحسن ابریشمی معتقدند که «در عصر ساسانیان هنوز کاغذ به ایران نرسیده بود و برای نوشتن نامهها و اسناد از حریر یا پوست پرداخت شده نازک استفاده میکردند» درحالیکه شواهد و مستندات شاهنامه خلاف این امر را به اثبات میرساند:
بر تخت بنشست فرخ دبیر
قلم خواست و قرطاس و مشک و عبیر
(ج6/751)
به قرطاس بر نامه خسروی
نویسنده بنوشت بر پهلوی
قلم چون دو رخ را به عنبر بشست
سر نامه کرد آفرین از نخست
(ج8/1983 ـ 1984)
28ـ نامه کیخسرو به کاوس:
بفرمود تا پیش او شد دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
نبشتند نامه بکاوس شاه
چنانچون سزا بود زان رزمگاه
(ج5/855ـ856)
29ـ عهدنامه شنگل، شاه هند به بهرامگور:
قلم خواست از ترک و قرطاس خواست
ز مشک سیه سوده انقاس خواست
(ج7/2457)
از آن پس بفرمود تا شد دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
مرآن نامه را زود پاسخ نوشت
بیاورد قرطاس را چون بهشت
(ج7/1602ـ1603)
بفرمود شاپور تا شد دبیر
قلم خواست و انقاس و مشک و حریر
(ج7/384)
طبیعی است چنین نامههایی که مرکب آن خوشبوهای گرانبها بود بر روی کاغذ معمولی به نگارش درنمیآمد بلکه بر حریر یا به زبان حکیم فردوسی بر دفتر خسروی نگاشته میشد. البته استفاده از حریر به جای کاغذ علاوه بر ارزش مادی آن میتواند به علت حفظ و نگهداری رایحه خوشبوها نیز بوده باشد.
30ـ نامه سیاوش به کاوس:
نوشتن به مشک و گلاب و عبیر
چنان چون سزاوار بد بر حریر
(ج3/662)
31ـ عهدنامه کیخسرو:
یکی خط بنوشت بر پهلوی
به مشکاب بر دفتر خسروی
(ج4/100)
32ـ نامه بهرام گور به نرسی:
بفرمود تا پیش او شد دبیر
قلم خواست با مشک و چینی حریر
(ج7/1566)
33ـ نامه فریبرز به کیخسرو:
بفرمود تا نامه خسروی
ز عنبر نوشتند بر پهلوی
(ج4/831)
یکی نامه دارم من از شاه هند
نوشته ز مشک سیه بر پرند
(ج6/54)
34ـ نامه کاوس به شاه مازندران با مشک و روی حریر است:
پس آن نامه بنهاد پیش دبیر
می و مشک انداخته پر حریر
(ج2/665)
نوشته یکی نامهای بر حریر
ز مشک و ز عنبر ز عود و عبیر
(ج2/896)
گاهی اوقات پس از نوشتن نامه، روی آن مشک سوده میافشاندند:
چو خط از نسیم هوا گشت خشک
نوشتند و بر وی پراکند مشک
(ج7/1914)
در یکی از ابیات شاهنامه به استفاده از قیر در نگارش نامههای سلطنتی برمیخوریم و آن نامهای از کاوس به کیخسرو است:
بفرمود تا پیش او شد دبیر
بیاورد قرطاس و چینی حریر
یکی نامه از قیر و مشک و گلاب
بفرمود در کار افراسیاب
چو شد خامه از مشک وز قیر تر
نخست آفرین کرد به دادگر
(ج5/1743ـ1745)
اما لزوماً همه نامههای خسروانی با مواد خوشبو نوشته نمیشده است و گویا رعایت این رسم، بستگی به اهمیت مخاطبنامه و محتوای آن نیز داشته است؛ چنان که شاپور در مورد اسرا و زندانیان روم:
بفرمود تا شد به زندان دبیر
به انقاس بنوشت نام اسیر
هزار و صد و ده برآمد شمار
بزرگان روم آن که بد نامدار...
همه خویش و پیوند قیصر بدند
به روم اندرون ویژه مهتر بدند
جهاندار ببریدشان دست و پای
هر آنکس که بد بر بدی رهنمای
(ج 7/398ـ401)
شواهدی متعدد از شاهنامه گویای آن است که نامههای خسروانی ممهور به مهر مشکین یا زرین بود.
35ـ نامه کسری:
همان چون سرشک قلم کرد خشک
نهادند مهری برو بر ز مشک
(ج8/2124)
نامه قیصر به خسرو پرویز:
چو عنوان آن نامه برگشت خشک
برو بر نهادند مهری ز مشک
(ج 9/1334)
نامه اسکندر به قیدافه:
چو از باد عنوان او گشت خشک
نهادند مهری برو بر ز مشک
(ج 7/698)
آییننامه نگاری کیخسرو استفاده از مهر زرین بود:
بفرمود تا رفت پیشش دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
بنشستد عهدی ز شاه زمین
سزاوار کیخسرو پاک دین...
نهادند برعهد بر مهر زر
بر آیین کیخسرو دادگر
(ج5/2846 ـ 2851)
بفرمود تا عهد قم و اصفهان
نهاد بزرگان و جای مهان
نویسد ز مشک و ز عنبر دبیر
یکی نامه از پادشا بر حریر
یکی مهر زرین برو بر نهاد
بر آن نامه شاه آفرین کرد یاد
(ج 5/2867ـ2869)
علاوه بر استفادههای درمانی و آرایشی و... خوشبوها مصارف خوراکی نیز داشته است. براساس شاهنامه نخستین بار ابلیس، خود را به شکل خوالیگر در برابر ضحاک مجسم کرد و خوراکی از گوشت و گلاب و زعفران و دیگر خوشبوها ترتیب داد. طعم خوش و رایحه دلپذیر آن مواد موجب حیرت و شگفتی ضحاک شده و در نتیجه به امیال ابلیس تن در داد.
بهروز چهارم چو بنهاد خوان
خورش ساخت از پشت گاو جوان
بدو اندرون زعفران و گلاب
همان سالخورده می و مشک ناب
چو ضحاک دست اندر آورد و خورد
شگفت آمدش زان هشیوار مرد
(ج 1/142ـ144)
بهرام گور از خوراکیهای سفره شنگل، پادشاه هند بوی مشک استشمام میکند:
همی بوی مشک آمد از خوردنی
همان زیر زربفت گستردنی
(ج 7/2002)
شاگرد بازرگان برای پذیـــرایی از مهمـــان متشخص و ناشناس خود می و زعفران و مشک و گلاب میبرد:
شکر جست و بادام و مرغ و بره
که آرایش خوان کند یکسره
می و زعفران برد و مشک و گلاب
سوی خانه شد با دلی پرشتاب
(ج 7/1280 ـ1281)
36ـ خوراک انوشیروان:
خورش ها ز شهد و ز شیر و گلاب
بخوردی و آراستی جای خواب
(ج 8/1609)
یکی دیگر از موارد استعمال بوهای خوش که از شاهنامه مستفاد میشود کاربرد این مواد در کفن و دفن و خشک کردن و مومیایی کردن اجساد بزرگان بود. به نظر میرسد معطر ساختن آرامگاه مردگان علاوه بر علل متعددی که در ذیل خواهد آمد ناشی از حس تجمل خواهی آنان و نیز میل به جاودانگی و برخاسته از اعتقاد به زندگانی اخروی بوده و این که مرگ را ادامه زندگی این جهانی میدانستند؛ یعنی همانطور که در زندگی، خوابگاه خود را با این مواد خوشبو میآراستند پس از مرگ نیز علاقهمند به ادامه این آیین بودهاند؛ ادامه این رسم هنوز هم در دین اسلام با عنوان حنوط میت بهجا مانده است.
37ـ انوشیروان در مورد کفن و دفن خود چنین وصیت میکند:
چو من بگذرم زین جهان فراخ
برآورد باید یکی خوب کاخ...
فراوان ز هرگونه افکندنی
هم از رنگ و بوی و پراکندنی
بهکافور تن را توانگر کنید
ز مشک از بر ترگم افسر کنید...
گلاب و می و ارغوان جام بیست
ز مشک و زکافور و عنبر دویست
نهاده ز دست چپ و دست راست
ز فرمان فزونی نباید نه کاست
(ج 8/4447ـ4458)
38ـ در مرگ شاه مکران:
یکی دخمه سازید مشک و گلاب
چنان، چون بود شاه را جای آرام و خواب
(ج 5/1826)
«اگر مصریها مردگان را چندین هزار سال پیش مومیایی میکردند، سرخپوستان آمریکای جنوبی خیلی پیشتر با روش کاملاً طبیعی این کار را انجام میدادند؛ دور جسد را با برگ درختان و نی یا پنبه پیچانده و در قبرهای سنگی برای خشک شدن در معرض نور خورشید در بیابان قرار میدادند.»
آقای ابریشمی در کتاب زعفران از دیرباز تا امروز به نقل از «منابع الاغذیه زکریای رازی» مینویسد: «هرودوت از پیشرفتهای پزشکی مصر و مراسم سوگواری و مومیایی کردن اجساد مردگان سخن گفته است. مطابق نوشته او پس از خارج کردن مغز و امعاء و احشاء درون شکم میت و شستشوی آن با شراب و گرد مواد معطر «آنگاه شکم مرده را از گرد صمغ خالص و دارچین و دیگر ادویه معطر به اسثتنای کندر پر میکنند و آن را میدوزند» براساس شاهنامه نوعی از مومیایی و خشک کردن اجساد شاهان و شاهزادگان و بزرگان و پهلوانان در ایران نیز معمول بوده است.
39ـ تور پس از کشتن ایرج و جدا کردن سر از تن او، مغزش را با مشک و عبیر میآکند و نزد فریدون میفرستد:
بیاکند مغزش به مُشک و عبیر
فرستاد نزد جهانبخش پیر
(ج 1/419)
40ـ سرفرود سیاوش را با کافور خشک کردند:
تن شاهوارش بیاراستند
گل و مشک و کافور و میخواستند
سرش را به کافور کردند خشک
رخش را به عطر و گلاب و بهمُشک
(ج 4/926 ـ927)
41ـ پس از مرگ بهرام گور هم مغزش را با مشک و عبیر آکندند:
چو شد دور زان جایگاه نبرد
بهکردار ایوان یکی دخمه کرد...
بیاکند مغزش بمشک و عبیر
تنش را بپوشید چینی حریر
(ج 4/ 1607 ـ 1609)
42ـ کیخسرو در مرگ دائی خود شیده میگوید:
تنش را بمشک و عبیر و گلاب
بشوئید مغزش بکافور ناب
بگردنش بر طوق مشکین نهید
کله بر سرش عنبر آگین نهید
(ج 5/674 ـ 675)
43ـ سر پیران ویسه را با مشک و کافور آکندند:
بفرمود تا مشک و کافور ناب
بعنبر بر آمیخته با گلاب
تنش را بیالود زان سربسر
بکافور و مشکش بیاکند سر
(ج 5/2413 ـ 2414)
استفاده زیاد از این مواد به طوری که اجساد را میپوشاند نیز میتواند دلالت بر خشک کردن و مومیایی اجساد داشته باشد و نیز به علت خاصیت ضدحشره بودن این مواد بوده است. «خاصیت ضدحشره بودن کافور تا آنجاست که در قدیم تخت شاهان را به منظور دور کردن حشرات از چوب درخت کافور میساختهاند.»
تنش زیر کافور شد ناپدید
از آن پس کسی روی دارا ندید
(ج 6/388)
کفن و دفن رستم:
نخستین بشستندش از خون گرم
برو بال و ریش و تنش نرم نرم
همه عنبر و زعفران خواستند
همه خستگیهاش بر دوختند
همی ریخت بر تارکش بر گلاب
بگسترد بر تنش کافور ناب
بدیبا تنش را بیاراستند
از آن پس گل و مشک و میخواستند
(ج 6/249 ـ 252)
ـ دفن کاووس:
ببردند پس نامداران شاه
دبیقی و دیبای رومی سیاه
برو تافته عود و کافور و مشک
تنش را بدو در بکردند خشک
نهادند زیر اندرش تخت عاج
بسر بر ز کافور وز مشک تاج
(ج 5/2407 ـ 2409)
ـ دفن بهرام چوبینه:
ز تیمار او شد دلش بدو نیم
یکی تنگ تابوت کردش ز سیم
بدیبا بیاراست جنگی تنش
قصب کرد در زیر پیراهنش
همی ریخت کافور گرد اندرش
بدینگونه بر تا نهان شر سرش
(ج 9/2680 ـ 2682)
قابل ذکر است که اسقفان مسیحی برای مردگان خود گور میساختهاند و رسم ساختن دخمه معمولاً مربوط به کیش ایرانیان باستان بوده است، اما در آئین مسیحیت نیز اجساد را با می و مشک و کافور و عبیر معطر مینمودهاند. قابل ذکر است که اجساد شهدا و کشته شدگان میدانهای نبرد را هم به علت قداست و پاکی به این خوشبوها نمیآلودند.
مرگ نوش زاد:
مکن دخمه و تخت و رنج دراز
برسم مسیحا یکی گور ساز
نه کافور باید نه مشک و عبیر
که من زین جهان کشته گشتم بتیر
(ج 8/937 ـ 938)
ـ مرگ اسکندر:
سکو با بشستش به روشن گلاب
پراکند بر تنش کافور ناب
ـ مرگ یزدگرد:
می و مشک و کافور و چندی گلاب
سکو با بیندود بر جای خواب
(ج 9/677)
همانطور که ازشاهنامه مستفادمیشود تابوت اجساد را قیراندود کرده و بامواد خوشبویی مانند دبق ومشک و عنبر وکافور خشک کرده و درزهای آن را میگرفتند و مانع ورود هوا به داخل آن و فساد جسد میشدند.
ـ دفن رستم:
یکی نغز تابوت کردند ساج
برو میخ زرین و پیکر ز عاج
همه درزهایش گرفته به قیر
برآلوده بر قیر مشک و عبیر
ز بر مشک و کافور و زیرش گلاب
از آن سان همیریخت بر جای خواب
(ج 6/255 ـ 258)
ـ دفن اسفندیار:
یکی نغز تابوت کرد آهنین
بگسترد فرشی ز دیبای چین
بیندود یک روی آهن به قیر
پراکند بر قیر مشک و عبیر
(ج 6 / 1528 ـ 1530)
ـ و شواهد دیگر:
در و بند تابوت ما را بهقیر
بگیرند و کافور و مشک و عبیر
نخست آکنند اندرو انگبین
زیر انگبین زیر دیبای چین
(ج 7/1785 ـ 1788)
یکی تخت تابوت کردش ز عاج
ز زر و ز پیروزه و خوب ساج
بپوشید رویش بچینی پرند
شد آن نامور نامبردار هند
به دبق و به قیر و به کافور و مشک
سر تنگ تابوت کردند خشک
(ج 8/3252 ـ 3254)
44ـ در آب انداختـــن داراب فـــرزند همای چهرزاد:
نهادش بصندوق در نرم نرم
بچینی پرندش بپوشید گرم
سر تنگ تابوت کردند خشک
به دبق و به عنبر به قیر و به مشک
(ج 6/29 ـ 30)
موارد استعمال گوناگون و مصارف مختلف مواد خوشبوی واهمیت وارزش فوقالعـــاده آن اینمواد را در میان هدایا وخلعـــتهایشاهان وپهلـــوانان وبـــزرگان جای داد، تاآنجا که هیـــچ یک از نثـــارها و تحـــف و هدایای شاهان شاهنامه خالی از رایحه ایـــن مواد نبوده است.
بفرمود تا خلعت آراستند
فرستاده را پیش او خواستند
ز سیمین و زرین و اسپ و ستام
ز دینار گیتی که بردند نام
ز دینار و گوهر ز مشک و عبیر
فزون گشت ز اندیشه تیز ویر
(ج 7 / 1808 ـ 1810)
45ـ در میان خلعت کاووس به رستم پس از جنگ مازندران گلاب و مشک ناب هم وجود دارد:
ببردند صد بدره دینار نیز
زرنگ و زبوی و زهرگونه چیز
ز یاقوت جامی پر از مشک ناب
ز پیروزه دیگر یکی پرگلاب
(ج 2/595 ـ 896)
46 ـ شنگل، پادشاه هند هم علاوه بر باج و خراج موظف خود عود و عنبر را هم در بین خراج خود به بهرام گور هدیه میکند:
همان هدیه هند با باژ نیز
ز عود و ز عنبر ز هرگونه چیز
(ج 7/2132)
47ـ شنگل در مراسم ازدواج دختــــرش سپینود با بهرامگور به یاران بهرام درم و دینار و مواد خوشبوی میدهد:
بیاورد یاران بهارم را
سواران با زیب و با نام را
درم داد و دینار و هرگونه چیز
همان عنبر و عود و کافور نیز
(ج 7/2191 ـ 2192)
48 ـ در میان خلعتی که افراسیاب برای سپهدار خود پیران ویسه می فرستد ودو جام پیروزه پر از مشک و عنبر هم وجود دارد:
پرستار چینی و رومی غلام
پر از مشک و عنبر دو پیروزه جام
به نزدیک پیران فرستاد نیز
از آن پس بسی پندها داد نیز
(ج 4/1645 ـ 1646)
49ـ بخشی از هدایای پیران و گلشهر در روز عروسی سیاوش و فرنگیس به آنان عطریات است:
بگنج اندرون آنچه بد نامدار
گزیده ز زربفت چینی هزار
ز بر جد طبق ها و پیروزه جام
پر از نافه مشک و پر عود خام...
همان صد طبق مشک و صد زعفران
سپردند یکسر به فرمانبران
(ج 3/1523 ـ 1532)
50ـ یاران مهران ستاد هم از خاقان چین، مشک و دینار هدیه میگیرند:
همان نیز یارانش را هدیه داد
ز دینار وز مشکشان کرد شاد
(ج 8/2230)
همانطور که گذشت یکی از موارد کاربرد بوهای خوش، استفاده از آن در نثارهاست. گاه مشک و زعفران و عنبر و دیگر مواد خوشبو را بازر و درم و دینار میاندودند و بر سر یا پای عزیزی می ریختند و گاه هریک از آنها را بطور جداگانه بر سر و پای کسی میافشاندند.
51ـ وقتی که سلم و تور و ایرج، برای دیدن دختران شاه یمن میروند شاه یمن لشکری انبوه برای پذیره آنان گسیل میدارد و پس از ورود آنان به یمن مرد وزن بیـــرون آمده و گوهر و زعفران بر آنان ریخته و یال اسبها را به می و مشک میآلایند:
شدند این سه پرمایه اندر یمن
برون آمدند از من مرد و زن
همیگوهر و زعفران ریختند
همیمشک با می برآمیختند
همه یال اسبان پر از مشک و می
پراکنده دینار در زیر پی
(ج 1/161ـ 163)
52 ـ سیندخت همسر مهراب کابلی روز ورود سام به شهر کابل مشک و زر نثار او میکند:
نشستند بر پیل رامشگران
نهاده بسر بر ز زر افسران
پذیره شدن را بیاراستند
نثارش همه مشک و می خواستند
(ج1/1392 ـ 1393)
برون رفت سیندخت با بندگان
میان بسته سیصد پرستندگان
مرآن هریکی را یکی جام زر
بدست اندرون پر زمشک و گهر
همه سام را آفرین خواندند
پس از جام گوهر برافشاندند
بدان جشن هرکس که آمد فراز
شد از خواسته یک بیک بینیاز
(ج1/ 1433 ـ 1435)
53ـ هنگام ورود کاوس به شـــهر شاهه در هاماوران، مردم شهر بر او گوهر و دینار و زعفران و عنبر و دینار نثار کردند:
چو در شاهه شد شاه گردن فراز
همه شهر بردند پیشش نماز
همه گوهر و زعفران ریختند
به دینار و عنبر برآمیختند
(ج2/ 136 ـ 137)
54ـ سیاوش پس از طی دوران کودکی خود نزد جهان پهلوان رستم، تصمیم میگیرد از پدرش کاوس دیدار کند، رستم او را با سپاه و گنجی گران روانه میکند، وقتی که سیاوش با جلال و شکوه و فرهی وارد میشود زر و عنبر آمیخته بر او نثار میکنند:
همه زر به عنبر برآمیخته
ز گنبد بسر بر همی ریختند
(ج3/96)
55ـ کاوس از سودابه میخواهد گوهر و مشک و بوی بر سیاوش نثار کند و خواهران و پرستندگان زبرجد و زعفران بر او افشانند:
به سودابه فرمود تا پیش اوی
نثار آورد گوهر و مشک و بوی
پرستندگان نیز با خواهران
ز بر جد فشانند با زعفران
(ج3/ 166 ـ 167)
56 ـ سپاه کیخسرو نیز بر او درم و زعفــران میافشانند:
چو نزدیک شاه اندر آمد سپاه
ببستند آذین به بیراه و راه
بدیوار دیبا بر آویختند
زبر زعفران و درم ریختند
(ج5/ 1878 ـ 1879)
درم ریختند از بر و زعفران
چه دینار و مشک از کران تا کران
بشهر اندرون هر که درویش بود
وگر سازش از کوشش خویش بود
درم داد مر هر یکی را ز گنج
پراکنده شد بدره پنجاه و پنج
(ج5/2144 ـ 2146)
57ـ همای چهرزاد، مادر داراب وقتی که داراب را پس از سالها دوری و افکندگی مییابد بر او مشک و گلاب و گوهر نثار میکند:
ز دینار گنجی فرو ریختند
می و مشک و گوهر بر آمیختند
ببخشید بر هر که بودش نیاز
دگر هفته گنج درم کرد باز
(ج6/ 272ـ 273)
58ـ اردشیر پس از شناختن فرزندش شاپور، گنج زر و گوهر و دینار و مشک و عنبر و یاقوت بر او نثار میکند:
گهر خواست از گنج و دینار خواست
گرانمایه یاقوت بسیار خواست
بر او زر و گوهر بسی ریختند
زبر مشک و عنبر بسی بیختند
(ج 7 / 142 ـ 143)
59ـ روز ورود بهـــرام گور، از هنـــد به ایران هم آذین بسته و درم و دینـــار و مشــــک و زعفــــران نثار میکنند:
چو آگاهی آمد به ایران که شاه
بیامد ز قنوج خود با سپاه
ببستند آذین براه و بشهر
همی هر کس از کار برداشت بهر
درم ریختند از کران تا کران
هم از مشک و دینار و هم زعفران
(ج 7 / 2352ـ2354)
پینوشتها:
1ـ آنچه که بر سر یا پای کسی پاشند / فرهنگ فارسی معین
2ـ نام درختی است که ثمر آن را حبالبان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند ... و به معنی لادن هم هست و آن نوعی از عنبر و مشمومات باشد که به عربی حصینالبان گویند و بیدمشک را نیز گفتهاند / برهان قاطع
3ـ شهــری است در ناحیه فرخآباد در 50 میلی رود گنگ / فرهنگ جامع شاهنامه
4ـ تاریخ تمدن و فرهنگ ایران / ص 182
5ـ مرموک، یکی از گیاهان معطر از تیره نعناعیان و یکی از گونههای مریم گلی / فرهنگفارسی محمد معین
6ـ تاریخ تمدن و فرهنگ ایران / ص 534
7ـ زعفران از دیر باز تا امروز / ص 218
8 ـ همان / ص 378
9ـ تاریخ تمدن و فرهنگ ایران / ص 182
10ـ «ظاهرا کلمه دبق باید معرب واژه دبه فارسی باشد، دبه ظرفی بود که از سریش میساختند و برای نگهداری روغن بکار میرفت (مکنزی، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، 287)، دبق برای چسبیدن مواد ترکیبی حنوط چون کافور و مشک زعفران بر پیکر میت استفاده میشده است» / زعفران از دیرباز تا امروز، ص 364
11ـ تاریخ تمدن و فرهنگ ایران / ص182
12ـ مـــدادها و مرکبهایی که با آن چیز نویسند، دودهها / فرهنگ فارسی محمد معین
13ـ زعفران از دیرباز تا امروز / ص 365
14ـ نام ملکه اندلس معاصر اسکنــدر مقدونی که به نوشابه معروف است. / فرهنگ جامع شاهنامه
15ـ دایرهًْالمعارف نو / ج 5 / ص 4213
16ـ زعفران از دیر باز تا امروز / ص 110
17ـ همان / ص 367