پيدايش انسانروزي بود روزگاري بود روي زمين پر از انواع گياهان و حيوانات بود. ليكن آنچه در اين بين حضور نداشت بشر و انسان بود. زيرا از انقراض آخرين نوع بشر دهها هزار سال ميگذشت.[1]و هنوز هم نوع اخير بشر كه «انسان»ناميده ميشود پيدايش نيافته بود. اما شرايط عمومي طبيعت كره زمين آبستن حادثه جديدي بود. در آن وقت ميلياردها سال از عمر كره زمين گذشته بود.[2]و زمين عصر پر اضطراب تولد و نوجواني و جواني خويش را سپري كرده بود.[3]در چنين زماني باز يك «بحران حيات»در نقطهاي از زمين در ساحل دريا و ميان باتلاقهاي جنگلي به فعاليت افتاد. اين سومين بار بود كه چنين اتفاقي در روي زمين رخ ميداد. اين بار نيز ذرههاي زيادي حيات پيدا كردند. آنها شبيه ذرههايي نبودند كه در اولين بحران حيات پديدار شده بودند. بل بيشتر شبيه ذرههايي بودند كه در بحران دوم به حيات رسيده بودند. زيرا در بحران اول تنها «ذرههاي حياتدار گياهي»پيدايش يافته بودند. ذرّههايي كه در بحران دوم به حيات رسيدند جنبندگان اوليه ناميده ميشوند. ذرههاي بحران سوم هم در زبان حديث به جنبندگان موسوم شدهاند.[4]اين جنبندگان در زماني پديدار شدند كه ميلياردها سال بود موجودات زنده ريز كه مواد غذايي را به ريشههاي گياهان ميرسانند، وجود داشتند.[5] ما نميدانيم اين جنبدگان به اصطلاح بيشمار چه مدت عمر كردند. اين قدر ميدانيم كه تنها يك جفت از آنها توانستند ادامه فعاليت بدهند. و اين خاصيت طبيعت است كه با باز شدن سوپاپ احتياط بحرانش فروكش ميكند.[6] پس بقية آن همه ذرههاي زنده چه شدند؟ كجا رفتند؟ اين موضوع داستان شنيدني دارد. قرآن در مورد آنها بحث كرده است. به طوري كه اصلي از اصول عقايد اسلامي گشته است. شرح اين داستان در اينجا سيماي سخن را دچار اضطراب ميكند و جريان كلام را از نظم لازم باز ميدارد. پس از بيان چند مطلب به شرح آن ميپردازيم. اينك قهرمان داستان ما آن يك جفت ذرّه هستند كه موفق به ادامة فعاليت شدهاند. محيطي كه آنها را پذيرفته بود. باتلاقي گرم و بدبو و حتي بايد گفت سياه رنگ و متعفن بود.[7]و تنها چنين محيطي است كه بحرانيترين حالت را براي فعاليت حيات جانداران ريز، دارد و بزرگترين گياه آن جلبك و بزرگترين حيوان آن حلزون و گوش ماهي است. يعني براي جانداران درشتتر پذيرش ندارد. اگر چنگي بر آن گِل ميزدي و كفي از آن بر ميداشتي با مختصر فشاري از لاي انگشتانت به بيرون ميلغزيد.[8] اين دو ذرّه تا اينجا دو مرحلة كاملاً جدا را طي كرده بودند: مرحله نيل به دريافت حيات. و مرحله پذيرش در آن محيط براي ادامه فعاليت. پس از آن وارد مراحل ديگري شدهاند.[9]ميتوان گفت مرحلة دوم آنها به اين صورت شده كه پيكر گياهي پذيراي آن دو شده است.[10]مانند يك جفت تخم پروانه كه در داخل اندام گياهان پذيرفته ميشوند و به فعاليت ميپردازند تا روزي كه به بلوغ لازم برسند. اما گياه مورد نظر از سنخ جلبكها بوده زيرا در چنان محيطي امكان زيستي براي گياهان درشتتر نيست. در مراحل بعدي آن دو را ميبينيم كه در ميان جنگل افتادهاند[11].شبيه دو كدو (دو نارگيل، يا هر چيز ديگر كه داراي پوسته سفت و دروني نرم باشد) اگر با ضربة انگشت بر آنها كوبيده شود مانند پوست خشك نارگيل يا بادام صدا ميدهد.[12] پس از مرحلههاي: حيات يابي، جنبندگي، قرار گرفتن در پيكر گياه، سفت پوستي و صلصال كالفخار بودن، پنجمين مرحلهاي كه آنها طي كردهاند مرحله «سخت پوستي»است كه گويا از قالب سفت پوستي درآمدهاند و داراي پوست سخت شدهاند. مانند يك بادام كه پس از ريزش پوست سفتش در قالب يك پوست سخت ظاهر ميگردد. اين پوست سخت را جنس همينناخنهايي كه امروز انسانها دارند، بوده است. يعني همه جاي بدن آنها پوشيده از همين ناخن بوده و آنچه در سر انگشتشان مانده (مثلاً) يادگاري از آن پوسته و پوشش است.[13]پيكرش از گوشت و استخوان بود ليكن مانند يك گوش ماهي در درون آن پوستة سخت قرار داشت. آدمبا چنين پيكري مدت زيادي در گوشهاي از آن جنگل انبوه كنار باتلاق افتاده بود، قبل از آنكه روح انساني بر او دميده شود. و از حديث فهميده ميشود دوران گياهي، سفت پوستي و سخت پوستي مدتچهل سالطول كشيده است.[14] از اينجا ميفهميم كه او در آن حال داراي روح حيواني (يعني حيات سلولي پروتوئيني گوشتي) بود ليكن هنوز فاقد روح انسانيبود.[15] در اين دوران سخت پوستي مانند هر موجود زنده، اندامهايش كار ميكردند. ليكن تغذيهاش از ذخيرههايي بوده كه در درون محفظه سخت يا در اندام خود داشته است. همه اين درنگها و طي مراحل براي دريافت كمالي بود كه لايق و آماده دريافت حيات انساني و روح انساني گردد. [1].حديثي با سند قوي و مستحكم از امام باقر (ع) وارد شده كه امير المؤمنين (ع) ميفرمايد آفرينش آدم هفت هزار سال پس از انقراض «نسناس»بوده است. بحار: ج 11 ص 103 ح 10 ـ صدوق نيز همين حديث را در «علل الشرايع» آورده است. ليكن در متن همان حديث جملهاي هست كه با رقم مذكور متناقض است، بدين شرح «فقال جلّ و عزّ... اني اريدان اخلق خلقاً.... و ابين النسناس عن ارضي و اطهرها منهم» در جملة اخير تصريح شده كه در آن هنگام هنوز نسناسها در روي زمين بودهاند. بنابراين به اصطلاح فقها اين حديث قابل عمل نيست. و چون ممكن است كه ما معناي آن را نفهميم به طور محترمانه با اقرار به عدم فهم معناي آن، از عمل به آن خودداري ميكنيم. [2].كليسا رسماً اعلام كرده بود كه از آغاز آفرينش جهان تا به امروز فقط شش هزار سال سپري شده است. از طرفي هم كتاب «عهد عتيق» يعني تورات كه مرجع مشترك مسيحيان و يهوديان در مسائل تبييني است در «سفر پيدايش» تصريح كرده كه آدم نه تنها اولين بشري است كه در روي زمين پيدا شده، بل آفرينش او قبل از پيدايش خيلي از انواع حيوان بوده است. ظاهراً به نظر تورات تنها «مار» قبل از آدم وجود داشته است. البته كليسا در سراسر اروپا از اين خرافات به سختي دفاع ميكرد. بديهي است كه اين برخوردها موجب ميگرديد كه دانشمندان به كليسا و عقايدش خرده بگيرند و در مواردي اساس آن دو مذهب را به سخريه بگيرند. كليسا دادگاههاي انگيزاسيون را در طول سالها در قبال دانشمندان به راه انداخته بود و كمترين حربهاش تكفير بود. بدين ترتيب «آدم تورات»محكوم گرديد و در رديف خرافههاي مسلم قرار گرفت. عدهاي از مسلمانان نيز بدون توجه به چون و چراي قضيه علم مخالفت با «آدم اسلام» را بر افراشتند، و چه حرفهاي بيپايه و بياساس كه نگفتند. چه خوب است هيچ مطلبي را بدون تحقيق و بررسي باور نكنيم، و چه خوب است مصداق آن مثل فارسي نشويم كه «غلام به مال خواجه نازد، خواجه به هر دو». البته آنهم به صورتي كه هنوز مال يا قال خواجه را نميشناسيم. [3]. در فرهنگ حديثي و فرهنگ اسلامي ما معروف است كه «وقتي كه آدم آفريده شد، زمين گفت: اي آدم در عصر پيري و اواخر عمر من آمدهاي»، [4]. بحار: ج 67 ص 113 و 114 ح 23: امام باقر(ع) در ضمن حديثي در مورد اين ذرهها ميفرمايد «كالذّر يدبّون» مانند ذرههائي بودند كه ميجنبيدند. باز در همان مجلد: ص93، ح14، همين جمله را ميفرمايد. و همچنين حديث 15 در صفحه 97. و همچنين در صفحه 122 حديث 25 در بيان امام صادق (ع) در موارد اين ذرّهها جمله «فكانوا بمنزلة الذّريسعي»: مانند ذرههايي بودند كه تلاش ميكردند. و در همين حديث جمله «بمنزلة الذّر يدرج»: مانند ذرههايي بودند ميجنبيدند، آمده است. [5].منظور اصلي از اين سخن در متن، اين است كه از نظر علوم تجربي پيدايش اين جنبندگان توجيه پذيرتر از پيدايش ذرات گياهي بحران اوّل، ميباشد. زيرا در آن وقت اثري از حيات در زمين نبوده، و هيچگونه مواد غذائي حتي براي خود آن ذرهها وجود نداشت. و همچنين پيدايش اين جنبندگان، از جنبندگان بحران دوم هم توجيه پذيرتر است: زيرا اينها وقتي پيدايش يافتند كه همه جا پر از حيات بود و پر از مواد غذائي. [6].پيشتر توضيح داده شد كه گويا انواع حيوانات هم در يك نقطه از يك منشاء واحد از جنبندگان تحول يافتهاند. و موضوع باز شدن «سوپاپ احتياط و فروكشي كردن» تقريباًَ يكي از قوانين اين طبيعت است نسبت به هر بحراني. خصوصاً در جريانهاي فعاليت حياتي طبيعت و توليد مثل در عالم جانداران. طرز كار دستگاه رحم بيشباهت به طرز كار آن باتلاق نيست. زيرا رحم از هزاران دانه نطفه فقط پذيراي يكي دوتايشان ميشود و بقيه را وا ميگذارد كه سرنوشتي مانند سرنوشت بقيه ذرّههاي مذكور در متن بالا داشته باشند. و با بيان ديگر: در آن باتلاق گرم و بدبو «حمأ مسنون»كه دچار بحران حياتي شده بود، تنها يك جاي كوچكي بوده كه شرايط پرورش آن ذرّهها را داشته و توان پذيرش بيش از يك جفت را نداشته است. [7]. و لقد خلقنا الانسان من حمأ مسنون ـ آيه 26 سوره حجر. انّي خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون ـ آيه 28 سوره حجر. [8]. انّا خلقناهم من طين لازب ـ آيه 11 سوره صافات. توضيح: بيان اين آيه بر اساس شمارش معكوس است. انسان، صلصال، حماء مسنون. [9]. مالكم لا ترجون لله و قارا ـ و قد خلقكم اطواراًـ آيههاي 13 و 14 سوره نوح. توضيح: تورات در «سفر پيدايش» تصريح كرده است كه خداوند دو مجسمه از گل درست كرد و به آنها روح دميد، و آنها در همان دم تبديل به دو انسان شدند بنام آدم و حوّا. قرآن در دو آية فوق نه تنها بينش «خلق الساعه»اي در مورد خلقت آدم را، ردّ ميكند. بلكه روحيه معجزه گرائي عوام را نكوهش مينمايد. و ميفرمايد: چرا دوست داريد همة كارهاي خدا را بدون وقار و در شكل «ناگهاني» تصور كنيد؟! چرا جريان «علت و معلول»را ناديده ميگيريد؟! توقع حدوث يك حادثه بدون وجود علت آن، توقع عدم وقار از خداوند است. اساساً در فرهنگ قرآن معجزه چيز خوبي نيست و انبياء تا مجبور نشدهاند اقدام به اعجاز نكردهاند. آيات متعدد داريم كه مشركين مكه را براي همين روحيه معجزه خواهي نكوهش ميكند مانند: آيه 8 سوره انعام: و قالوا لولا انزل عليه ملك. آيه 20 سوره يونس:و يقولون لولا انزل عليه آية من ربّه. آيه 7 سوره رعد:و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربّه. آيه 27 سوره رعد: و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربّه. آيه 7 سوره فرقان: و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشي فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيراً. آيه 50 سوره عنكبوت:و قالوا لولا انزل عليه آيات من ربه. حديث نيز ميفرمايد «ابي الله ان يجري الامور الاّ باسبابها». متاسفانه روحيه معجزه خواهي باعث شده كه فرهنگ يهوديت در مورد خلقت آدم تقريباّ صورت يك باور عمومي به خود بگيرد. و هنگامي كه «آدم تورات» بطور مبرهن و با دلايل روشن و انكار ناپذير محكوم به خرافه گرديد، به دليل باور نادرست فوق لطمات آن به «آدم اسلام» هم خورد. به حدي كه فريد وجدي (نويسنده دائرةالمعارف) رسماً آدم اسلام را كنار گذاشته و تنها به اين جمله كه «تحول و پيدايش انسان از حيوان منافاتي با توحيد ندارد» بسنده كرده است. در حالي كه هر اهل دانشي ميداند كه اگر انسان را يك حيوان برتر فرض كنيم، زمينهاي براي «نبوت» نميماند (و توحيد بدون نبوت يك مقولة بيفايده است درست مانند يك درخت بيبرگ و ثمر) زيرا در آن صورت بايد «جرم»، «جزاء»، «هنجار»، «حقوق»، «منشأء جامعه» «منشاء خانواده»، «روابط جنسي»، «منشاء لباس»، «اخلاق» همه و همه را بر اساس ماهيت حيواني بررسي كنيم. يعني همان اشتباهي كه براي دانشمندان غربي رخ داده است. و مشروح اين مسائل در بخش دوم «انسان شناسي» خواهد آمد. به هر حال در دو آية مورد بحث، از سورة نوح ابتداء معجزه گرائي را نكوهش فرموده، سپس ميفرمايد: «و قد خلقكم اطواراً» در حالي كه خداوند پيدايش شما را در مراحل و صورتهاي مختلف انجام داده است. در صورت ذرّه ميان گل و لجن، در پيكر گياه، در شكل صلصال، در حالت صلصال كالفخار و... [10].راجع به مرحلة گياهي آن دو ذرة مزبور آيه 17 از همان سوره نوح ميفرمايد «و الله انبتكم من الارض نباتاً»: خداوند رويانيد شما را از زمين به صورت گياهي ـ ابتدا معجزهگرائي را نكوهش ميكند. سپس به مراحل مختلف خلقت انسان تصريح مينمايد، آنگاه بيان ميكند كه يكي از اين مراحل، مرحله گياهي است. لفظ «نباتاً» به اصطلاح ادبي «مفعول مطلق»است. و كاربرد آن يا بيان عدد و يا تاكيد است. به هر كدام از اين معاني ـ نوعي گياهي، يك رويانيدني، حتماً به صورت گياهي، يا حتي: يك رويانيدني ـ نص است. در اين كه پيدايش انسان در يك مرحلهاي به صورت گياه بوده است. و وجود لفظ «نباتاً» مانع از هر نوع تاويل است. آيات متعددي نشئه ماده و محشر را به نشئة اين دنيا تشبيه ميكنند. و در فصل محشر نيز ديديم كه حديث ميگويد: مردم در آن روز از زمين محشر خواهند روئيد. خلقت همه افراد در محشر مانند خلقت آدم است. زيرا در آنجا ديگر زاد و ولد و پيدايش در طول زمانهاي بس طولاني در قالب سلسلة آباء و اجداد، نخواهد بود. و اين از مسلمات عقايد اسلامي است. بعضي از محققين علوم تجربي نيز معتقدند كه «در اندامهاي پيكر انسان، هنوز آثار جلبكي مشهود است» در حالي كه اين آثار در پيكر حيوانات حتي حيوانات گياهخوار نيز وجود ندارد ـ رجوع كنيد: اثبات وجود خدا ـ ترجمه احمد آرام. [11]. بحار ج 11 ص 106 ح 11 و ص 109 ح 22، و ص 113 ح 33. [12]. آيه 14 سوره الرّحمن,خلق الانسان من صلصال كالفخار: و خلق كرد انسان را از صلصال كه مانند فخار بود. كالفخار: مانند خزف و سفال. البته مانند سفال، نه عين و خود سفال. صلصال: چيز ساخته شده از گل كه روي آن خشكيده باشد، به طوري كه اگر ضربهاي با انگشت بر آن زده شود، صدا ميدهد. [13].اين موضوع در روايتهاي منقول از ابن عباس. و نيز طي حديثهاي متعدد از احاديث اهل سنت، با تاكيد زياد، وارد شده است. رجوع كنيد به كتاب «درّ المنثور» تاليف سيوطي. [14]. بحار: ج 11 ص 109 ح 22 ـ و نيز همان مجلد: ص 106 ح 11. موتاسيون:پيشتر هنگام بحث از «عوامل و ادّله تحول» گفته شد كه يكي از عوامل تحول موتاسيون يا جهش است. امّا چون دليل خاصّي از قرآن و حديث بر آن نداريم ـ هر چند به قول علم «اصول فقه» عمومات بر آن دلالت دارند ـ از پرداختن به آن، خودداري ميشود. در اينجا نظر به اين كه در مورد خود آدم دليل داريم بايد گفت: در طول اين چهل سال و مراحل مختلف، جهشهائي در روند ساختمان پيكر اين موجود حاصل شده است. همچنانكه قرآن ميفرمايد: انّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون: آفرينش عيسي مانند آفرينش آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او گفت باش پس (همانطور كه امر ميشد) ميگشت. آفرينش عيسي (ع) در شكم مادر بدون اينكه پدري داشته باشد يكي از مصاديق «ايجاد» و «كن فيكون» است، كه يكي از مصاديق بارز «جهش» ميباشد. و چون مقايسه شده ميان اين دو، روشن ميگردد كه آفرينش آدم نيز علاوه بر مرحلة پيدايش ذرات با حيات، بهرهمندي زيادي از «كن فيكون» داشته است. [15]. يعني او در آن حال «بشر» بود كه بشري در درون يك پوستة سخت، ليكن هنوز به مرحلة «انسان» نرسيده بود. |
↧
شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 7
↧